غرب شناسی: عالم غرب مدرن: مدرنیته، اومانیسم و سکولاریسم
غرب شناسی: عالم غرب مدرن: مدرنیته، اومانیسم و سکولاریسم: مدرنیته نفس مدبر و جانِ عالم غرب مدرن است. گویی عالم مدرن چونان پیکری است که مدرنیته در مقام نفس مدبر آن را راه می بَرد. مدرنیته مجموعه ای از قابلیت هاست، عالم غرب مدرن است که امکان های مدرنیته را عینیت و فعلیت می بخشد. عالم غرب مدرن، ظهور و تحقق عینی مدرنیته است.
غرب مدرن یک عالم تاریخی است که در افقِ تاریخ غرب و در ذیلِ وقت نیست انگارانه آن ظاهر گردیده است. تاریخ غرب، با نیست انگاریِ کاسموسانتریک و در هیأت غربِ باستان اولین ظهور خود را عینیت بخشید. پس از زوال و انقراضِ عالم غرب باستان، غرب قرون وسطی پدیدار گردید. غرب قرون وسطی ماهیتی تئوسانتریک داشت. غرب سده های میانه را مسیحیت تئوسانتریک راه می برد و حیات می بخشید. غرب مسیحی به مثابه یک عالم تاریخی از اواخر قرن یازدهم میلادی گرفتار بحران انحطاطی گردید و در پی تعمیق و تشدید و گسترش بحران انحطاطی، سرانجام غرب قرون وسطی در نیمه قرن چهاردهم منقرض شد و عهد مدرن از راه رسید.
عهد مدرن، عالم سیطره اومانیسم و مدرنیته است. از قرن چهاردهم میلادی که مدرنیته در مقام جان و نفس مدبر، عالم مدرن را تدریجا فعلیت و عینیت و ظهور می بخشد و راه می بَرد، تاریخ غرب وارد آخرین مرحله حیات و بسط خود می گردد.
از نیمه سده چهاردهم با رنسانس، غرب مدرن ظهور می کند و بسط و تطور پیدا می کند و مراحل و اکواری را پشت سر می گذارد. امروز (در دهه های آغازین قرن بیست و یکم میلادی) بیش از یک قرن است که مدرنیته به تمامیت رسیده است و دیگر امکانی برای فعلیت یابی و بسط و ظهور ندارد. به تمامیت رسیدن مدرنیته، عالم غرب مدرن را گرفتار انحطاط کرده است. غرب مدرن در قرن بیستم و به ویژه در نیمه دوم آن، دچار از نفس افتادگی و سُستی و ناتوانی و سردرگمی شده است.
در پی به تمامیت رسیدن مدرنیته، غرب مدرن وارد کور بحران انحطاطی خود گردیده است. این بحران انحطاطی، خود را در بی معنایی و تردید و بی یقینی و آرمان گریزی و بحران عقلانیت مدرن و بحران تفکر و سیطره فراگیر پریشانی نشان می دهد. در پی به تمامیت رسیدن نفسِ مدبر عالم مدرن، وجود تاریخی غرب مدرن به موجودی سست و از نفس افتاده و پریشان و سردرگم و راه گم کرده و مأیوس و در خود فرورفته و اسیر سطحیت و ظاهر انگاری و گرفتار بی معنایی و فقدان یقین و مردد بدل گردیده است.
غرب مدرن دیگر پای رفتن ندارد و نسبت به حقانیت یقین هایی که عالم مدرن با آنها بنا گردیده بود دچار تردید شده است. غرب مدرن گرفتار بی معنایی گردیده است و نه فقط نمی داند حق کدام است و باطل چیست، بلکه اصلا گرفتار این وسوسه آزار دهنده است که گویا حق و حقیقت وجود ندارد، بدینسان در فاهمه عالم مدرن همه چیز گرفتار نحوی حالت تعلیق و تردید و بی معنایی و انکار است. این گونه است که نیست انگاریِ غربی واپسین صورت خود را در هیأت نیهیلیسمِ اومانیستیِ آبسورد فعلیت بخشیده است.
مولفه های اجتناب ناپذیر مدرنیته
نیست انگاری آبسورد به انکار و نفی همه چیز می پردازد، حتی نفی و انکار را نیز نفی می کند و پیش رویِ خود برهوتی از هیچ و هیچ انگاری می بیند. در پی به تمامیت رسیدن مدرنیته، غرب مدرن گرفتار بحران هویت شده است و این بحران هویت، باطن همه بحران های دیگر این عالم است و عهد مدرن را در مسیر زوال و انقراض نهایی قرار داده است و سرانجام مرگِ محتوم آن را رقم خواهد زد.
ویژگی های اصلی غرب مدرن
عهد مدرن تقریبا از نیمه قرن چهاردهم ظهور و بروز و عینیت یافته است. اومانیسم، ذاتِ عالم مدرن است و مدرنیته، ذاتیات آن را رقم زده است. مدرنیته، جانِ غرب مدرن است و به پیکره عالم مدرن انرژی و قدرت و توان بسط و تطور و حرکت و در یک عبارت کوتاه، حیات می بخشد. عالم مدرن در ذیلِ مدرنیته است که عینیت می یابد. عالم مدرن یک عهد تاریخی است و اگرچه در ذیل وقتِ نیست انگارانه غربی تحقق یافته است، اما با عوالم تاریخی ماقبل خود (یعنی عالم غرب یونانی- رومی، و عالم غرب قرون وسطی) تفاوت های ماهوی و بنیادین دارد، برای شناخت دقیق غرب مدرن باید مدرنیته را شناخت، و نیز باید به فهم و بررسیِ ویژگی های عالم مدرن پرداخت. اصلی ترین ویژگی های غرب مدرن را می توان این گونه فهرست کرد:
:::: عالم مدرن، ماهیتی استکباری دارد. استکبار مدرن، استکبار اومانیستی است. استکبار اومانیستی، بدترین و نازل ترین و شیطانی ترین صورتِ استکبار است. با ظهور غرب مدرن، نیست انگاری غربی به نهایت خود و به نازل ترین حد خود می رسد. همه تاریخ غرب، تاریخ نیست انگاری و استکبار است، اما استکبار اومانیستی که بر عالم غرب مدرن مسلط است، نهایتِ مسیر حرکتِ استکباری تاریخ غرب و شیطانی ترین صورت ظهور آن است.
:::: جوهر استکباری اومانیستی عالم مدرن موجب شده است که غرب مدرن از هنگام پیدایش و در همه مراحل و اکوار حیات خود، استیلا جو و سلطه طلب و استعمارگر بوده است. در واقع استیلا جویی ظالمانه و استعمارگرانه از جان و وجود غرب مدرن لاینفک و جدایی ناپذیر است.
دموکراسی چرتکه ای: منافع به جای برهان
ربط غایی انسان و خدا، تنها توجیه فطری حقوق بشر
:::: غرب مدرن مثل دیگر ادوار تاریخ غرب، سکولاریست است. منتها سکولاریسم غرب مدرن، سکولاریسم اومانیستی است و همین وجه اومانیستی است که سکولاریسم مدرن را از دیگر اقسام سکولاریسم غربی (سکولاریسم کاسموسانتریک و سکولاریسم تئوسانتریک) متمایز می نماید. سکولاریسم اومانیستی سیطره ای فراگیر و تمام عیار بر همه وجوه و شئون و ظهورات عالم مدرن دارد، از این روست که سیاست و اقتصاد و فرهنگ هنر و ادبیات و سبک زندگی و مناسبات انسانی و اخلاقی و حقوقی و همه جنبه ها و جلوه ها و مظاهر و شئون وجودی عالم مدرن، ماهیت و صبغه سکولار- اومانیستی دارد.
همین خصیصه سکولار- اومانیستی و استکباری است که حالت و کیفیت و جوهر ظالمانه به عالم مدرن می دهد. غرب مدرن به مثابه یک عالم تاریخی، عالم ظلم تمام عیار و گسترده و مستمر است و این ظلم ریشه در ذات و ماهیت آن دارد و از آن جدایی ناپذیر و غیر قابل انفکاک است.
:::: عالم غرب مدرن فقط در نسبت با مردمان غیر غربی و دیگر سرزمین ها نیست که ظالم و استثمارگر است و رویکردی استکباری دارد. عالم غرب مدرن، اجتماعات و تمدن هایی ظالم پدید آورده است و اقشار و گروه ها و طبقات اجتماعی در اجتماعات مدرن نیز تحت سلطه و ظلم و ستم و استثمار عالم مدرن و حاکمان آن قرار دارند. در واقع عالم مدرن، هم آحاد مردم خود را تحت ظلم و ستم و استثمار قرار می دهد و هم مردمان دیگر سرزمین ها و اقوام غیر غربی را از طریق غرب زدگی و مدرنیزاسیون تحت سلطه ظالمانه قرار می دهد. عالم غرب مدرن را می توان عهد سیطره ظلم سیستماتیک و فراگیر دانست.
:::: غرب مدرن از همان زمان تولد (در قرن چهاردهم میلادی) سودای جهانی شدن داشت و با هجوم و تجاوز به نقاط مختلف سیاره زمین، پیگیرانه در جهت ایجاد نظام جهانی، مدرنیستی با مرکزیت و محوریت کشورهای اصلی استعمارگر غربی اقدام کرد. می توان گفت که استکبار مدرن در پی چند سده تجاوز و استعمار و استثمار و سلطه گری موفق گردید در قرن بیست و یک نظام جهانی تحت سیطره خود و با مرکزیت کشورهای اصلی استعمارگر جهان پدید آورد.
جایگاه انسان در فلسفه اسلامی و فلسفه غرب
حق قدرت یا قدرت حق: مسئله این است
سکولاریسم: جعل اضطراری حدود و حقوق
این نظام جهانی مدرنیستی دارای سه سطح است: در سطح اول آن، کشورهای اصلی استکباری قرار دارند (در پایان قرن بیستم، این کشورهای متروپل همگی دارای اقتصادهای نئولیبرالیستی هستند) اینها نبض اقتصاد جهانی را در دست دارند و نظامی از مناسبات اقتصادی و حقوقی پدید آورده اند که بیش از 90 درصد سرمایه و منابع و امکانات جهان در روند گردش اقتصاد جهانی به سمتِ کشورهای متروپل حرکت می کند.
کشورهای مرکزی مناسبات جهانی از طریق غارت و چپاول منابع و استثمار نیروی کار همه کره زمین به فربه تر کردن خود مشغولند. در سطح دوم کشورهایی قرار دارند که توسط کشورهای متروپل غارت می شوند، اما خود نیز در غارتِ کشورهای دیگری کم و بیش دخالت دارند. این کشورهای سطح دوم را کشورهای نیمه پیرامونی می نامند.
سرانجام لایه سوم مناسبات جهانی، اکثریت مردم و کشورهای جهان اند که آنها را کشورهای پیرامونی و نیز «جهان سوم» می نامند. سهم اینها در مناسبات ظالمانه جهانی، غارت و استثمار شدن توسطِ (عمدتا) کشورهای دسته اول و تا حدی نیز کشورهای نیمه پیرامونی است. کشورهای پیرامونی (که اکثریت مردم سیاره زمین به این کشورها تعلق دارند) جهان گرسنه و فقر زده و تحت سلطه اند که اسیر رژیم های مدرنیست و شبه مدرنیست اند و ره آورد عالم غرب مدرن برای آنها، فقر و سلطه و تحقیر و تعابیری چون «عقب مانده» و یا اخیرا «در حال توسعه» نامیده شدن بوده است. حال آنکه هجوم تجاوزکارانه و سیطره استعمار غرب مدرن علت العلل ایجاد و تدوام وضعیت نکبت زده کشورهای پیرامونی بوده است و تنها راه نجات این کشورها، تکیه بر نیروی خود و گسست انقلابی از زنجیر اسارت و سلطه استکباری نظام مناسبات امپریالیستی مدرن است.
:::: در عالم غرب مدرن بشر از منظر خود بنیادانگاری نفسانی (اومانیسم) خود را دائر مدار عالم و آدم می پندارد. بدینسان بشر گرفتار دوری و بُعد مضاعف از حق و ولایت الهی می گردد و این امر موجب از خودبیگانگی انسان ها و نیز بیگانگی شان از یکدیگر می شود. بدینسان بشر در مقام سوژه نفسانی خودبنیادانگار (یعنی به مثابه تجسم نفس اماره) مناسبتی مبتنی بر قدرت مداری ظالمانه و استیلاجویانه با طبیعت و با خود و با همه هستی بر قرار می نماید. این گونه است که قدرت مدرن ظاهر و حاکم می شود.
نیست انگاری و نیهیلیسم دوران رنسانس
در قدرت مداری مدرن، انسان به مثابه تجسم نفس اماره در صورت فردی (اصالت سوژه نفسانی فردی) و یا جمعی (اصالت سوژه نفسانی جمعی) همه چیز را در خدمت اغراض نفسانی خود قرار می دهد و با دور شدن از مقام بندگی الهی (که مقام حقیقی و اصیل و تکامل بخشِ نوع انسانی است) و فطرت خود، در درکاتِ جهنم سیطره نفس اماره سقوط می کند.
فلسفه اومانیستی و ایدئولوژی های مدرن که از درون این فلسفه پدیدار گردیده اند در ذات و صورتِ نوعی خود چیزی جز روایت های مختلف بازگو کننده این قدرت مداریِ نفسانی نیستند. سیاست مدرن نیز نوعا مبتنی بر همین قدرت مداریِ نفسانی است و نظام تعلیم و تربیت سکولار- اومانیستی مدرن و علم و تکنیک و بوروکراسی مدرن به انحاء مختلف در خدمت پیشبرد این اغراض قرار دارند.
عالم غرب مدرن، اجتماعات و تمدن هایی پدیدار کرده است. در ذیل عالم مدرن، حقیقت انسان با حیوانیت اقتصادی – جنسی تعریف می شود و بشر نوعا در مقام حیوان اقتصادی- جنسی است که ظهور و فعلیت پیدا می کند. در اجتماعات مدرن انسان ها در هیأت طبقات و اقشار و لایه های مختلف تقسیم بندی شده و در رقابت و نزاع با یکدیگر قرار می گیرند. همین رقابت و نزاع «سودمحورانه- قدرت طلبانه- لذت جویانه» (لذت طلب و سودمحوری و قدرت مداری نامشروعِ نامحدودِ نامشروطِ سکولار- اومانیستی) است که افراد انسانی را به گرگ یکدیگر بدل می کند و سیاست و اقتصاد و فرهنگ و شئون مختلف اجتماع و اجتماعات مدرن حول محور رقابت ها و نزاع های گرگ صفتانه است که جریان یافته و می یابد.
در اجتماعات مدرن گروه کم شماری از انسان ها در هیأت طبقه سرمایه دار یا لایه فوقانی بوروکراسی حاکم از ثروت و رفاه و آسایش بسیار بهره مند است و در مقابل، انبوهِ بسیار پرشماری از انسان ها در هیأت طبقات و گروه های اجتماعی ای چون: دهقانان میانه حال و فقیر، کارگران، طبقه متوسط خرده مالک، بوروکرات- تکنوکرات های میانه حال، گروه ها و لایه های بسیار فقیر بی طبقه، لمپی ها و ... در شرایطی دشوار و در رقابت و نزاعی مداوم با یکدیگر و با طبقه حاکم به سر می برند.
اساسا تقسیم بندی طبقاتی ای که برخاسته از تنزل انسان به مرتبه حیوان اقتصادی- جنسی است، از محصولات غرب مدرن است. از زمان ظهور و پیدایش غرب مدرن در نیمه قرن چهاردهم میلادی تا امروز به طور مستمر بر عمق فاصله و تضاد و نزاع طبقاتی اجتماعات مدرن افزوده شده است و نوعا اکثریت مردم فقیرتر گردیده و اقلیتی از صاحبان سرمایه و ثروت و قدرت، بر تسلط مطلق خود بر منابع و امکانات و استثمار و غارت دیگر انسان ها افزوده اند.
در اجتماعات مدرن، احزاب و اتحادیه ها و قوانین حقوقی و مجموعه مناسباتی که «جامعه مدنی» نامیده می شوند پدید آمده اند تا به نحوی مناسبات مبتنی بر رقابت و نزاع سودمحورانه میان افراد بشری (که در عالم مدرن به حیوانات اقتصادی- جنسی تبدیل گردیده اند) را سامان دهند. ایدئولوژی های مدرن (اعم از ایدئولوژی های فردانگار یا جمع انگار) هر یک به نحوی یکی از وجوه و یا لایه ها و گروه ها و طبقات اجتماع مدرن را نمایندگی می کند و در خدمت پیشبرد رقابت و نزاع گرگ صفتانه حاکم بر عالم مدرن و «حقوق بشر» آن است.
جوهر آنچه نظام «حقوق بشر» نامیده می شود نیز روایتی تئوریک از فرمولِ لیبرال- سرمایه داری برای سامان دادن به مناسبات گرگ صفتانه افراد در عالم مدرن است. فرمولی که جان و جوهری ظالمانه دارد و کارکرد اصلی آن نهادینه کردنِ سودمحوری- لذت طلبی سکولار- اومانیستی در چارچوب لیبرال دموکراسی و در خدمت تامین منافع و استمرار سیطره سرمایه داران است.
تاثیر اومانیسم و مدرنیسم بر غرب و رنسانس
مسیحیت نیست انگارانه و نیهیلیست غرب
فرهنگ سکولار و اومانیست غرب مدرن
سرباز عقل: تولد غرب مدرن: شهریار زرشناس// غرب شناسی: عالم غرب مدرن: مدرنیته، اومانیسم و سکولاریسم
- ۹۷/۱۱/۲۵