مولفه های اجتناب ناپذیر مدرنیته
مولفه های اجتناب ناپذیر مدرنیته
.
اولین مولفه اجتناب ناپذیر مدرنیته استدلالی بودن آن است. این امر با تعبّدی بودن فهم سنتی از دینِ تاریخی سازگار نیست. استدلال با تعبّد نمی سازد. تعبّد یعنی اینکه من بگویم «الف، ب است» و شما بپرسید، از کجا می گویی الف، ب است؟ من پاسخ دهم، چون s می گوید الف، ب است. این فرمِ صوریِ تعبّد است- الف، ب است چون s چنین می گوید. هر قدر این فرم استدلالی، ذهن شما را بیشتر بگزد، شما مدرن ترید. و هر قدر این فرم استدلالی، شما را آزار ندهد، معلوم می شود که هنوز به مدرنیته نزدیک نشده اید. برای انسان مدرن این یکی از بزرگترین مغالطات است که بگویند «الف، ب است چون s چنین می گوید» این یعنی تعبّد.
.
ولی فرمول استدلالی بودن چنین نیست. در فرم استدلالی، من ادعا می کنم الف، ب است؛ شما می پرسید از کجا می گویید که الف، ب است؟ می گویم، «به دلیل اینکه الف، ج است؛ ج هم ب است؛ پس الف، ب است» البته ممکن است شما آن فرض را که «الف، ج است» نپذیرید؛ در این صورت استلال همچنان ادامه می یابد. مثلا می گویم «الف، د است و د هم ج است، پس الف، ج است» و هکذا این سیر ادامه پیدا می کند. شما وقتی مدرن هستید که تا وقتی سوال کننده همچنان از شما مطالبه دلیل می کند پا به پای او پیش بیایید. اگر این سیر را ادامه دادید تا به اینجا رسیدید که «گ، ک است» و بعد طرف از شما بپرسد که خود این گ، ک است را از کجا آوردید؛ اگر گفتید دیگر برای این دلیل ندارم بلکه این را بر اساس قول فلان کس می گویم، معلوم می شود در اینجا سروکار شما با یک نحو تعبّد بوده است. مدرنیته به این است که تا وقتی طرف مقابل از من مطالبه دلیل می کند کوتاه نیایم. اگر به جایی رسیدیم که نتوانستیم برایش دلیل بیاوریم، اگر مدرن باشیم می گوییم برای حفظ مدرنیته در مورد «گ، ک است» سکوت می کنیم. اما اگر گفتیم در عین اینکه دلیل نداریم باز هم معتقدیم که «گ، ک است» در این صورت از مدرنیته دست برداشته ایم و متعبّد شده ایم.
.
اولین کار در تحقق معنویت، حذف عامل تعبّد از دین است، تا حد امکان. قید تا حد امکان را به دو دلیل آوردم، که بعدا آنها را ذکر می کنم. لُبّ این استدلالی بودن، به تعبییر تیلیش، به خود فرمانفرمایی و نه دیگر فرمانفرمایی بر می گردد. انسان متعبّد دیگر فرمانفرما و دیگر فرمانرواست؛ یعنی دیگری بر او فرمان می راند. اما انسان استدلالی خود فرمانروا و خود فرمانفرما است. ما در استدلالی بودن با خود فرمانروایی (autonomy) سروکار داریم. اوتونومی یعنی نوموس و قانون مرا اتو (خودم) تعیین می کند. ولی در تعبّد، با دیگر فرمانفرمایی (heteronomy) سرو کار داریم. همین دیگر فرمانروایی است که کسانی مثل هگل، فوئرباخ و شاگردان چپ هگل را به اندیشه از خود بیگانگی کشاند. هگل معتقد بود که هر کسی دیگر فرمانروا باشد از خود بیگانه می شود. تفاوتی هم ندارد که این تعبّد نسبت به چه کسی باشد. آن کسی که ما نسبت به او تعبّد می ورزیم، ممکن است از فرهنگی به فرهنگی، از زمانی به زمانی، از فردی به فردی، از سنی به سنی، از تمدنی به تمدنی فرق کند، ولی ماهیت تعبّد این است که وقتی چیزی را به این دلیل می پذیریم که کس دیگری گفته است، آن کس دیگر هر کس که باشد، ما با تعبّد سروکار داریم.
.
ویژگی دوم مدرنیته نوعی بی اعتمادی به تاریخ است. البته، بی اعتمادی به تاریخ اصلاً به این معنا نیست که انسان مدرن دید تاریخی ندارد. اتفاقاً، دید تاریخی داشتن به امور از ویژگی های معرفتی انسان مدرن است. یعنی، به جای اینکه بُرِش کنونی هر پدیده را نگاه کند، به تاریخ آن نگاه می کند؛ مثل نگاه به یک درخت که ممکن است نگاهی باشد به همه آن، یا نگاهی باشدبه یک مقطع از آن. دید تاریخی می گوید نگاه کردن به برشی از درخت، آن را به ما نمی شناساند. انسان مدرن می گوید با شناخت وضع کنونی حکومت و دین و خط و ورزش و ... نمی توان آنها را شناخت، بلکه باید ببینیم این پدیده ها در طول تاریخ چه وضعی و چه تحولاتی داشته اند.
.
نکته دوم نیز این است که بی اعتمادی به تاریخ به معنای درس نگرفتن و عبرت نیندوختن از تاریخ هم نیست. معنای بی اعتمادی به تاریخ این است که انسان مدرن علی الخصوص از زمان دیوید هیوم به این سو، باور کرده است که در باب تاریخ، سخن قطعی نمی توان گفت. بی اعتمادی به تاریخ یعنی اینکه تاریخ یک علم احتمالی است نه قطعی. این عدم قطعیت در مورد هر مقطع تاریخی صادق است. حتی اگر حادثه ای پنج دقیقه پیش و در همین محل صورت گرفته باشد دیگر در باب آن نمی توان علم یقینی- مثل «4=2+2»- داشت. به حادثه تاریخی نه فقط علمی تا این درجه از قطعیت ریاضی، بلکه حتی قطعیتی در حد آنچه در علوم تجربی وجود دارد، مثل «آب در صد درجه سانتی گراد جوش می آید»، هم نمی توان داشت. دیوید هیوم در نشان دادن اینکه همواره عنصری از عدم قطعیت در تاریخ وجود دارد، نقش عمده داشت.
.
ویژگی عدم قطعیت، با توقف دین بر پذیرش چند حادثه تاریخی ناسازگار است. در هر دینی شما باید چند حادثه تاریخی را قبول کنید که حتماً رخ داده، و به همین نحو هم که منِ دیندار معتقدم، رخ داده است. شما نمی توانید بگویید من مسیحی هستم ولی شام آخر، به صلیب کشیده شدن عیسی، یا ظهور مجدد او را در فاصله سه تا چهل روز پس از مرگش قبول ندارم. اما به نظر شما ما واقعاً چقدر به این سه حادثه علم داریم؟ ما با این سه حادثه، دو هزار فاصله زمانی داریم. تازه، آنها هم که آن را نقل کرده اند فقط مسیحیان بوده اند. عجیب است که یک حادثه دینی را یک مورخ سکولار نقل نکرده است. این مهم است. هیوم در این مورد سخن جالبی دارد. او می پرسد، اگر یک حادثه را هزار نفر نقل کنند ولی هر هزار نفر مسیحی باشند، بیشتر قابل اعتماد است یا اگر از این هزار نفر مثلا دویست نفر مسیحی باشند، سیصد نفر بودایی، چهارصد نفر مسلمان و ... ؟ معلوم است که شِقّ دوم قابل قبول تر است؛ چون در صورت اول انسان ممکن است از خود بپرسد که نکند صرف اشتراکشان در مسیحی بودن، آگاهانه یا نا آگاهانه، خواسته یا نا خواسته، به آنها چنین القا کرده باشد. همچنین است اگر از آن هزار نفر نیمی مرد باشند و نیمی زن. در این صورت اعتماد ما به آن حادثه بیشتر می شود؛ چون اگر همه مرد باشند انسان ممکن است بپرسد که نکند مرد بودن آنها، آگاهانه یا نا آگاهانه، خواسته یا نا خواسته چیزی به آنها القا کرده باشد.
.
حال، از این هزار نفرکه از ادیان مختلف اند و نیمی مرد اند و نیمی زن، اگر همه ثروتمند باشند بیشتر به آنها اعتماد می کنید یا اینکه بعضی ثروتمند باشند و بعضی فقیر؟ معلوم است که اگر ثروتمند و فقیر هر دو در میان آنها باشد بیشتر به قول آنها عتماد می کنیم. و همین طور است اگر از ملیت های مختلف و ... باشند. هر قدر تکثر در میان ناقلانِ حادثه ای بیشتر باشد، اعتماد انسان بیشتر جلب می شود. چون، هر اندازه تکثر بیشتر شود، ویژگی های مشترک کمتر می شود؛ و هر چه ویژگی های مشترک کمتر باشد، منافع مشترک کمتر می شود؛ و هر قدر منافع مشترک کمتر شود، احتمال اینکه آگاهانه یا نا آگاهانه خلاف واقع گزارش کنند پایین می آید. با این تفاصیل، آیا این سه واقعه ای را که نقل کردم، یک متفکر سکولار (که فارغ از دین است؛ یعنی نه دشمن دین است نه دوست آن) نقل کرده است؟ به هر حال، این ویژگی مدرنیته هم، یعنی اعتقاد به عدم قطعیت در تاریخ، ظاهرا با دین ناسازگار است و لذا چاره ای جز این نیست که اتکای دین تا آنجا که ممکن است بر حوادث تاریخی کم شود. معنویت، دینی است که کمترین اتکا را بر حوادث تاریخی دارد. در معنویت، حوادث تاریخی رکن اندیشه دینی و سلوک دینی نیستند.
.
ویژگی سوم مدرنیته اینجایی- اکنونی بودن است. اینجایی- اکنونی بودن یکی از معانی سکولاریسم است و معنای آن این است که ما باید بتوانیم در مورد هر راه حلی که بر ما عرضه می شود در همین دنیا نوعی آزمون به عمل آوریم. در زندگی مسائل و مشکلاتی برای ما پیش می آید- تعبیر «مسأله» را در علوم نظری به کار می برم و تعبیر «مشکل» را برای امور عملی؛ مسأله را حل می کنیم، اما مشکل را رفع می کنیم. ما در زندگی همیشه در حال حل مسأله و رفع مشکل هستیم. معنای اینجایی و اکنونی بودن این است که اگر کسی برای حل مسأله یا رفع مشکلی راهی پیشنهاد کرد، آثار و نتایج آن راه باید در همین دنیا مکشوف شود. این سخن به معنای این نیست که انسان مدرن لزوماً منکر زندگی پس از مرگ و آخرت است. انسان مدرن هم می تواند به آخرت و زندگی پس از مرگ هم اعتقاد داشته باشد. این مهم نیست؛ مهم این است که آزمایشگاه او همین جاست. او فقط دنیا را آزمایشگاه می داند. یکی از معانی سکولاریسم همین است که هر سخنی که گفتی باید همین جا آزمون شود و من بتوانم آن را آزمون کنم. از این رو، اگر شما به عنوان یک مرام، یک دین، یک مسلک، برای حل مسأله و مشکلی راهی پیشنهاد کردید، ولی بعد گفتید، «ای کسانی که مخاطب من هستید، شما فعلا همین راهی را که من گفتم در پیش بگیرید، نتایجش بعد از مرگ مغلوم خواهد شد»؛ این برای انسان مدرن بسیار بی معناست. انسان مدرن نمی گوید زندگی پس از مرگی وجود ندارد، ولی می گوید من باید اینجا بفهمم.
.
مثال ساده این مسأله این است که شما برای خرید نان به نانوایی بروید ولی به خاطر خمیر بودن نانها، نان نخرید. در این حال نانوا به شما بگوید، فعلا بخر، بعد که به خانه بروی می فهمی که خمیر نیست! اگر بگویم قبول ندارم، نانوا نمی تواند بگوید فلانی خانه ندارد. نمی تواند بگوید فلانی به وجود خانه قائل نیست. ولی البته می تواند بگوید، فلانی معتقد است خانه اش جای آزمایش نان نیست و می گوید نان را باید در مغازه آزمایش کرد. معنای این مثال در بحث ما این است که اگر دین ادعایی کرد، من باید همین جا اثر این ادعا را بیایم. حالا، اگر آخرت بود، در آنجا هم ادامه منطقی آن را می یابم و می بینم. و اگر هم نبود، این دنیا را از دست نداده ام. اما اگر گفتند راه حل مسائل و رفع همه مشکلات ما وقتی آزموده می شود و درستی و نادرستی آن وقتی مشخص می شود که مرگ برسد و شما وارد عالم دیگری شوید، این سخن با سکولاریسم ناسازگار است.
.
این ویژگی سکولاریسم با آخرت گرایی ادیان و دیدگاهی که ادیان نسبت به آخرت دارند نمی خواند. به تعبیر دیگر، انسان مدرن مثل عرفای همه فرهنگ های پیشا مدرن است: اهل نقد است؛ اهل نسیه نیست. معنای این سخن در مصادیق این است که اگر من باید نماز بگذارم، اگر باید روزه بگیرم، اگر باید حج بگذارم، باید در زندگی این دنیا هم در اثر این کارها احساس آرامشی، شادابی، امیدواری، رضایت باطنی و معنایی بکنم. اگر همه عبادات را انجام دهم ولی در زندگی ام معنا و رضایت و شادی و آرامش نیابم و به من بگویند اینها در آن جهان نصیب تو خواهند شد، معلوم می شود که اینها به درد این دنیای من نمی خورند. تلقی انسان سنتی از دین این است که ما همه عبادات و کارها را اینجا انجام می دهیم ولی از آنچه خدا در پرونده ما نگاشته خبر نداریم. برای انسان سنتی احساس شادی و آرامش از عبادات مطرح نیست. برای او آنچه اهمیت دارد آن سوست. اما انسان مدرن می گوید دین باید همین جا آرامشی، شادابی، امیدی، رضایت باطنی و معنایی به زندگی من بدهد. این عبادات باید برای او آثار روحی، و همچون غذا خوردن و سیر شدن، آثاری محسوس و ملموس داشته باشد.
.
بنابراین، معنویت یک نوع تجربه گرایی دینی است. یعنی می گوید من باید در همین دنیا تجربه کنم- البته می شود در این جهت استشهاداتی به آیات و روایات کرد، اما نمی خواهم سخنم را به آیات و روایات مدلل بکنم. برخی عرفای ما می گفتند که آیه «من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخره اعمی» یعنی همین.یهنی اگر در همین دنیا چشم باز نشود در جای دیگری باز نمی شود. باید در همین جا اثری را دید. البته ممکن است بگوییم، ما می توانیم بخشی از آثار تدیّن را در اینجا ببینیم نه همه آثار آن را . این سخن معقول است، ولی به این شرط که بالاخره آثاری دیده شود؛ چون اگر این آثار را نبینیم اولین نتیجه اش این است که باید به هر سخن یاوه ای هم به نام دین گوش بسپاریم. نه فقط به سخن عیسی و موسی و بودا و کریشنا و ...، بلکه هر کسی، مثلاً آمد و گفت از فردا چنین ذکری را صبح و ظهر و شب بگویید ... و اگر هم از اثرش بپرسیم بگوید، هنوز مرگ نرسیده است، چون همه انبیا می گفتند بعد از مرگ! اگر اینطور باشد ما دیگر آزمونی برای دعاوی متعارض دینی نداریم. این است معنای اینجایی- اکنونی بودن.
.
ویژگی چهارم مدرنیته، فروشکنی و تزلزل مابعدالطبیعه های جامع و گسترده قدیم است. این مابعد الطبیعه ها اکنون در ذهن انسان مدرن به جهات مختلفی تزلزل پیدا کرده است. مابعدالطبیعه های کلاسیک دو ویژگی اساسی داشتند:
.
1- بسیار جامع بودند؛ یعنی به تعبیر عامیانه، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آنها تفسیر می شد. از کسانی مثل ابن سینا، هگل، اسپینوزا، و آخرین آنها وایتهد، هر چه بپرسید، در نظامشان معنا دارد و تفسیر شده و جایی دارد. دعاوی آنها تقریبا به وسعت جهان بشری است. از هر چه بپرسید پاسخی دارند: زمان، مکان، زندگی پس از مرگ، پیش از مرگ، برزخ، جمادات، نباتات، حیوانات و ... از این جهت این مابعدالطبیعه ها جامعه (comprehensive) اند. هیچ وقت یک مابعد الطبیعه دان زمان گذشته نمی گفت تخصص من فقط، مثلا در جبر و اختیار است و از من درباره جوهر و عرض چیزی نپرس. اما امروز اگر به کمبریج بروید و از استادی درباره جبر و اختیار بپرسید و او پاسخ بدهد که تخصص من فقط در مسأله زمان یا مکان است، نه تنها تعجب نمی کنید بلکه می فهمید که با آدم اهل فنی سروکار دارید.
.
2- این مابعد الطبیعه ها عقلانی، شهودی و اسطوره ای بودند. در اینها سه چیز دست اندر کار بود و نظام آنها را می پرداخت. عقلانی، به معنای استدلالی، (عقل به معنای reason)؛ شهودی، به معنای اتکای بر عقل شهودی (intellect)، و اساطیری، یعنی اینکه در آنها میتولوژی هم وجود داشت. آنها از این سه کسب خوراک می کردند: هم از عقل استدلالی، هم از عقل شهودی و هم از اسطوره ها. ابن سینا و ملاصدرا و هگل و ابن میمون و آکویناس همه اینطور بودند. اما امروزه در دید انسان مدرن به سه جهت عمده این مابعدالطبیعه ها همه تزلزل پیدا کرده، بلکه فروریخته اند. اینک نوعی عدم وثوق به این مابعدالطبیعه های کلاسیک وجود دارد.
.
این ویژگی مدرنیته با این نکته ناسازگار است که ادیان متافیزیکهای سنگین دارند. یعنی، متافیزیکهایی که هم بسیار وزن دارند و هم بسیار متصلب است. متافیزیکهای سنگین ادیان امروزه برای انسان مدرن قابل قبول نیست. مثال ساده ای می زنم. شما امروزه بیمار می شوید و نزد پزشک می روید. او شما را معیانه می کند و نسخه ای می نویسد. شما هم دارو ا می خورید و خوب می شوید. اما اگر پزشک به شما گفت، این نسخه در صورتی موثر خواهد بود که شما به اینکه من از فلان دانشگاه مدرک گرفته ام اعتقاد داشته باشید و اگر اعتقادی خلاف آن داشته باشید اثر نمی کند؛ شما جا می خورید. حال اگر به شما گفت، نه فقط باید به مدرک دانشگاهی من اعتقاد داشته باشید که فلان دکتر و فلان دکتر هم شاگردان من هستند و در این صورت است که دارو اثر می گذارد، عکس العمل شما چیست؟ حتی اگر از این هم نامربوط تر بگوید، مثلاً بگوید، باید اعتقاد داشته باشید که من از بقیه پزشکان باسواد ترم، یا اعتقاد داشته باشی که من از نسل فلان کس هستم و ... او هر چه این اعتقادات را بیشر کند شما به وثاقت نسخه ای که پیچیده بیشتر شک می کنید. ادیان سنتی این طور هستند. پشت ادیان سنتی (با تفاوتهایی) متافیزیک های سنگینی وجود دارد. یعنی، شما باید به خیلی چیزها اعتقاد داشته باشید برای اینکه نجات یابید. کی یر کگورد می گفت، نجات ما را متکی می کنند به یک سلسله عقایدی که همه آنها متزلزل است. اما اگر پزشکی بگوید، تو چه مرا شیاد بدانی، یا فارغ التحصیل فلان دانشگاه بدانی، اگر این نسخه را بخوری اثر می گذارد؛ مرا حلال زاده بدانی یا حرام زاده بدانی، این نسخه اثر می کند. در این صورت شما می گویید این نسخه واقعاً نسخه است، چون پشت آن هیچ متافیزیکی وجود ندارد و لازم نیست به خیلی چیزها اعتقاد داشته باشید.
.
ادیان متافیزیک های سنگین دارند. البته، ادیان در این جهت مثل هم نیستند. بودا می گفت، آنچه را که من می گویم شما بیازمایید؛ اگر درست بود عمل کنید؛ والا نه. بودا همیشه می گفت، من خطاناپذیر نیستم، من خودم را خطاناپذیر نمی دانم، شما هم مرا خطا ناپذیر ندانید. (البته بوداییان امروز نه فقط او را خطاناپذیر می دانند بلکه او را خدا می دانند! این امر در واقع مربوط به جامعه شناسی دین است.) به هر حال ادیان همگی، کم و بیش، به متافیزیکی قائل هستند. مثلا در همین دین بودا هم بالاخره باید به تناسخ قائل باشید؛ به کارما و به سامسارا قائل باشید. اگر به اینها قائل نباشید از نظر آیین بودا درست اندیش نیستید.
.
معنویت نوعی دیانت است که بار متافیزیکی اش به کمترین حد ممکن رسیده است. شما حتی در جامعه خودمان هم دیده اید که روش هایی را تبلیغ می کنند که مثلا می گویند این meditation را بکن، به هیچ چیز هم اعتقاد نداشته باش؛ بعد از سه ماه فلان اثر را می بینی. طب روحانی آنها درست مثل طب جسمانی پزشکی جدید شده است که در آن هیچ گونه اعتقادی لازم نیست تا نسخه موثر واقع شود. این گونه طب روحانی یک نوع معنویت است، چون بار متافیزیکی اش بسیار بسیار سبک شده است.
.
پنجمین ویژگی، نوعی قداست زدایی از اشخاص است. یکی از ویژگی های مدرنیته برابری طلبی است. (egalitarianism). مدرنیته به همه انسان ها به لحاظ معرفتی به یک چشم نگاه می کند. برابری طلبی یعنی با یک چشم نگاه کردن به همه. یعنی هر کس هر حرفی می خواهد بزند؛ اگر دلیل داشت قبول کنید و اگر دلیل نداشت قبول نکنید. این یعنی قداست زدایی از اشخاص. این خلاف آن چیزی است که در ادیان وجود دارد که نه فقط از اشخاص قداست زدایی نمی شود بلکه اشخاص معمولا تا حد الوهیت بالا می روند. بودایی که آنطور درباره خود سخن می گفت چنین شده، چه برسد به آنان که از اول درباره خودشان حرفهای دیگری داشتند. البته انصاف این است که هیچ کدام از بنیانگذارن ادیان و مذاهب فعلی جهانی کسانی نبوده ند که خود را مافوق چون و چرا و فوق سوال تلقی کنند. شما ممکن است بگویید انسان در معنویتگاه به کسی (مثلا استادی) رجوع می کند. اما از یاد نبرید که به استاد رجوع کردن غیر از این است که ما کسی را مقدس تلقی بکنیم. این مراجعه همچون مراجعه به طبیب است. شما نمی توانید برای درمان یک بیماری جسمی راه بیفتید و همه گیاهان دارویی جهان را آزمایش کنید به این بهانه که نمی خواهید به استاد یا پزشکی مراجعه کنید. به شما می گویند، نمی توانید راهی را که بشر در طول قرن ها پیموده نادیده بگیرید و از صفر شروع کنید. باید به پزشک رجوع کنید. اما وقتی به پزشک رجوع می کنید نه باید بگویید چون فلان کس پزشک است پس دیگر هر دارویی که داد اثر خواهد کرد، نه باید بگویید که خودمان آزمایش گاه را از نو بپا می کنیم، و نه بگوییم هر چه پزشک گفت و هر نسخه ای داد به همان عمل می کنیم. باید حد وسط را بگیریم: راه رفته را از نو نمی رویم ولی در عین حال، نسخه ای را هم که پزشک می دهد، فقط اگر سر دردمان را بهتر کرد همچنان به آن عمل می کنیم. در معنویت رجوع به استاد وجود دارد ولی فقط برای میان بُر کردن کار. میان بُر کردن کار به چه نحو صورت می گیرد؟ به این شکل که دستورالعمل استاد باید بر روی خود من اثر مثبت داشته باشد. اگر نداشت، من هیچ تعهدی ندارم که تا آخر به تجویزات او متعهد و ملتزم باشم. این معنایش این است که استاد مقدس نیست. ما سخن استاد را می آزماییم و هر وقت سخنش در این آزمون موفق بود، آن را می پذیریم. این هم ویژگی پنجم مدرنیته، که در فهم سنتی از دین تاریخی وجود ندارد.
.
منبع: سروش، عبدالکریم و دیگران. سنت و سکولاریسم. نشر بهار، چاپ پنجم، 1388، ص 274
.
کلمات کلیدی: اسرافیل، مدرنیته، مولفه های مدرنیته، استدلالی بودن مدرنیته، فروشکنی و تزلزل مابعدالطبیعه های قدیم، قداست زدایی از اشخاص، دین، سنت، تمدن مدرن، تعبد، معنویت، فرهنگ، تمدن، اندیشه دینی، سلوک دینی، اکنونی بودن مدرنیته، عرفان، فرهنگ پیشامدرن، تجربه گرایی دینی، تدین، موسی، هگل، اسپینوزا، وایتهد، متافیزیک، دیانت، قداست زدایی، مذهب، فهم مدرنیته، تاریخ، خود فرمانروایی، دیگر فرمانروایی، تاریخ و مدرنیته، انسان مدرن، دیوید هیوم، مسیحیت، عیسی مسیح، ظهور مسیح، سکولاریسم، مسیحیان، بودا و بودیسم، سنت و مدرنیته، سنت و سکولاریسم، سکولاریسم و مدرنیته، غرب شناسی، غرب، دشمن شناسی، تمدن جدید، تجدد، تجدد و مدرنیته
.
(کپی برداری از «اسرافیل» فقط با ذکر منبع مجاز است)
- ۹۶/۱۰/۱۱