درباره نیهیلیسم (نیست انگاری یا پوچ گرایی) و تاریخ| نیهیلیسم چیست؟
درباره نیهیلیسم (نیست انگاری یا پوچ گرایی) و تاریخ| نیهیلیسم چیست؟: نیهیلیسم (نیست انگاری) به چه معناست؟ کلمه Nihilism از Nihil گرفته شده است. Nihil در لاتین به معنای «نیست» و «هیچ» است. اگر صرفا به معنای لغوی «نیهیلیسم» توجه کنیم می شود آن را «نیست انگاری» یا «هیچ انگاری» معنا کرد. اما معنای صرف لغوی نمی تواند گویای حقیقت «نیهیلیسم» (نیست انگاری و پوچ گرایی) باشد، مگر اینکه به این پرسش مهم پاسخ دهیم: «نیهیلیسم» (نیست انگاری و پوچ گرایی) ناظر به نیست انگاشتن یا هیچ انگاری چه چیزی است؟
در نیهیلیسم چه چیزی است که نیست انگاشته شده است، چه چیزی و کدام حقیقت است که از آن غفلت شده و مغفول واقع شده است؟ وقتی از نیهیلیسم (نیست انگاری و پوچ گرایی) سخن می گوییم، در گفته ما این معنا نهفته است که در «نیهیلیسم» (نیست انگاری و پوچ گرایی)، امری (حقیقتی) نیست انگاشته شده است؛ نیهیلیسم چه چیزی را نیست انگاشته و از کدام حقیقت غفلت کرده است؟ «نیهیلیسم» (نیست انگاری و پوچ گرایی) به معنای نسیان نسبت به عهد امانت و انکار و نادیده گیری ولایت الهی است.
«نیهیلیسم»، به معنای نیست انگاری است، یعنی نیست انگاشتن ولایت الهی. «نیهیلیسم» (نیست انگاری و پوچ گرایی) در ظهور اصلی خود یک تاریخ است. تاریخی که با نسیان نسبت به ولایت الهی و غفلت از آن فعلیت یافته و ظهور کرده است و از این رو تاریخ غفلت از حق و حقیقت است. «نیهیلیسم» به مثابه یک تاریخ، تاریخ ولایت طاغوت و تاریخ دوری از حق و عدل و تاریخ غفلت و گمراهی و تاریخ خود فراموشی بشر نسبت به حقیقت خود (عین ثابت انسانیت) است.
حقیقت انسان یعنی عین ثابت انسانیت، با تذکر نسبت به عهد امانت و تعلق و تعهد نسبت به آن است که محقق می گردد و عهد امانت همانا پذیرش ولایت الهی و تبعیت از آن است. بشر با تذکر نسبت به عهد امانت و قرار گرفتن در مقام تبعیت از ولایت الهی و تعلق و تعهد نسبت به آن است که در ساحت انسانیت قرار می گیرد. به عبارت دیگر فعلیت یافتن مقام انسانیت منوط به تذکر بشر نسبت به ولایت الهی و تعلق و تعهد به آن است، زیرا جوهر «عین ثابت انسانیت» تعلق و تبعیت از ولایت الهی است و با فعلیت یافتن عین ثابت انسانیت است که آدمی به مقام انسانیت نایل می گردد وگرنه جانور دوپای راست قامت سخنگویی بیش نیست.
تاریخ چیست؟
تاریخ به چه معناست؟ تاریخ، تعیّن ظهورات «امر موجود» در هیأت زمان است. در واقع همه نظام خلقت همانا ظهوراتِ مختلف و متکثر امر موجود است. ظهورات امر موجود به لحاظ تعیّن و تشخص با یکدیگر متفاوتند و هر ظهورِ امر موجود دارای تعیّن و تشخصی است که آن را از ظهور قبلی و بعدی متمایز می نماید. اما به هر حال و در نهایت، همه این ظهورات و تعیّنات متکثر امر موجودند. در واقع امر موجود در هر دم، ظهوری و جلوه گری ای دارد و وجهی و شأنی و نحوی از انحاء خود را فعلیت و عینیت می بخشد و هر ظهورِ امر موجود با ظهورات قبلی و بعدی آن متفاوت است و تاریخ همانا تعیّن یافتن این ظهورات امرِ موجود در سیما و هیأت زمان است. از این رو تاریخ با زمان در پیوند است، اما حقیقت تاریخ ورای زمان است. باطن زمان، «وقت» است و حکمتِ تاریخ به معنای «وقت یابی» است.
جایگاه انسان در فلسفه اسلامی و فلسفه غرب
برای فهم معنای تاریخ و حقیقت زمان، باید معنای وقت را فهمید. امر موجود در هر ظهور خود «وقت» ی را در مقام باطن زمان فعلیت می بخشد و با هر وقتی، تاریخی تاسیس می شود. هر تاریخی با خود امکان هایی دارد که آنها را در افق زندگی مردمان ظاهر می نماید. در افق هر تاریخ، هر ظهور امر موجود در حیات بشر، در ذیل و ظل اسمی صورت می گیرد. اسماء ظاهر شونده در هر تاریخ به وقت آن تاریخ تعلق دارند. توجه شود که مقصودمان تعریف عرفانی مد نظر «ابن عربی» از مقوله اسم و اسماء الهی نیست، بلکه نظر به معنای «اسماء» در قرآن عظیم داریم آنگاه که خداوند با آموزش دادن اسماء به حضرت آدم (ع) او را با حقایق موجودات آشنا کرد و بر فرشتگان برتری بخشید.
در افق هر تاریخ با ظهور هر اسم، یک صورتِ نوعی بر یک دوره (یا عالم) از ادوار یا عوالم یک تاریخ حاکم می شود و با ظهور و سرانجام اختفاء اوقات، تاریخ ها ظهور می کنند و پس از مدتی تاریخ و وقت دیگری جانشین انها می شود. سرگذشت حیات بشر بر روی زمین از آغاز خلقت انسان امر ثابتی نبوده است، بلکه حیات آدمی در زمین و به طور مستمر تابع تغیرات و در سیر و تطور و دگرگونی هایی بوده است که این دگرگونی ها اگرچه در هیأت زمان رخ می دهند اما حقیقت و باطنی دارد که در مقام وقت، روح تاریخ و ماهیت آن را رقم می زند.
مردمان در سیر زندگی خود در زمین بسته به اینکه متذکر به ولایت الهی (عهد امانت) بوده اند یا نسبت به آن دچار نسیان و غفلت گردیده اند یا اینکه عهد امانت را به نحوی مسخ شده و تغییر ماهیت داده شده فهم کرده اند، صاحب وقت و اوقاتی گردیده اند و بر پایه این وقت، بر ایشان تاریخی رقم خورده است.
انسان ها پیش از خلقت (و احتمالا در عالم ذر) با توحید آشنا شده اند. آنها دریافته اند که مخلوق و بنده خدا هستند و نیز دریافته اند که باید تابع و پیرو ولایت الهی باشند و کمال وجودی انسان در این است که از همه تعلقات دل برکند و در مقام بنده الهی در تعلق نسبت به حضرت حق قرار گیرد و این تعلق از طریق تبعیت از ولایت الهی است که باید فعلیت یابد. از این رو وظیفه بشر در مقام مخلوق خداوند و نیز کمال و سعادت او در آن است که تابع و پیرو ولایت الهی باشد و در ساحت دلدادگی و بندگی نسبت به خداوند، رشته عشق تبعیت از ولایت الهی را بر گردن افکند.
تقسیم بندی چهارگانه ویکو از سیر تاریخ فرهنگی تمدن ها
علوم انسانی غرب و پیش فرض های سکولار و ایدئولوژیک آن
انسان ها پس از خلقت و آغاز زندگی در زمین بسته به این که چه نسبتی با ولایت الهی (عهد امانت) داشته اند صاحب اوقاتی گردیده اند و با هر وقتی، تاریخی ظاهر گردیده است. بشر از آغاز هبوط و زندگی بر روی زمین تا پیش از انقلاب اسلامی ایران سه تاریخ را تجربه کرده است:
1 ::: «تاریخ دینی» که مبتنی بر تذکر نسبت به ولایت الهی بود و وقت آن، «وقت رحمت» و در کل، احوال آن، احوال رحمانی بود و در آغاز زندگی بشر بر روی زمین در هیأت «امت واحده» ظهور کرده بود. تاریخ دینی از آغاز زندگی بشر بر روی زمین تا بخشی از دوران پیامبری حضرت نوح (ع) تداوم داشته است. در تاریخ دینی حیات بشر، شرک هنوز پدیدار نگردیده بود و ظلم و استثمار صورت فراگیر نوعی نداشت.
2 ::: «تاریخ شرق» که وقت آن، وقت غفلت اسطوره ای است. بشر در ساحت تاریخ شرق، صورتی ممسوخ از ولایت الهیرا مد نظر قرار می دهد. این صورت ممسوخ ماهیتی مشرکانه دارد؛ غیب انگار است، اما غیر انگاری آن توحیدی نیست. تاریخ شرق، تاریخ شرک اسطوره ای است. تاریخ شرق، تاریخ غفلت است اما غفلت آن، غفلت اسطوره ای است و ماهیتا با غفلت تاریخ غرب تفاوت دارد.
در تاریخ شرق، حجابی از اسطوره های مشرکانه بر حقیقت توحیدی کشیده می شود. گرفتاری بشر در حجاب شرک اسطوره ای، انسان این تاریخ را از «وقت رحمت» بی بهره می نماید. وقت حاکم بر تاریخ شرق، وقت غفلت اسطوره ای است. در تاریخ شرق، حجاب شرک اسطوره ای، معارف ناب توحیدی را از قلب های مردمان دور کرده است. اما با وجود این هنوز هم کم و بیش می توان مایه ها و نشانه هایی از مأثر اصیل دینی و توحیدی روزگار امت واحده و تاریخ دینی را یافت، البته بن مایه و وجه اصلی و حاکم تاریخ شرق، صورتِ شرک اسطوره ای و غفلت و ظلم برآمده از آن است.
در تاریخ شرق، شاهد ظهور پیامبران الهی و مبارزه آنها با شرک و جهل و ظلم هستیم. در پی زوال امت واحده ی نخستن، و در حجاب رفتن تاریخ دینی، وقت غفلت اساطیری و تاریخ شرق تدریجا بر حیات بشر مسلط گردید. در اختفاء رفتن وقت تاریخ دینی و در پی آن بسط ظهور و سیطره تاریخ شرق (که مبتنی بر وقت غفلت اسطوره ای بوده است) امری فراگیر و همگانی در همه جای کره زمین و در میان همه اقوام و امت ها و مردمان بوده است و اختصاص به منطقه جغرافیایی خاصی که امروز شرق نامیده می شود، ندارد. اساسا بحث ما در خصوص شرق و غرب ناظر بر دو ماهیت تاریخی است که تحقق عینی و وجود تاریخی نیز یافته اند و به هیچ روی تلقی جغرافیایی از شرق و غرب مد نظر نمی باشد.
مسیحیت نیست انگارانه و نیهیلیست غرب
فرهنگ سکولار و اومانیست غرب مدرن در ایتالیای دوران رنسانس
3 ::: «تاریخ غرب»، غرب به مثابه یک ماهیت تاریخی مبتنی بر نیست انگاری (نیست انگاشتن ولایت الهی) (نیهیلیسم) است. به عبارت دیگر می توان گفت که باطن غرب، نیست انگاری است و ظاهر آن (که در مقام نفس مدبر تاریخ غرب است) متافیزیک نیست انگارانه (نیهیلیسم) است. متافیزیک نیهیلیستی (نیست انگارانه و پوچ گرایانه) فراتر از یک صورت تفکری است. متافیزیک نیست انگارانه (مابعد الطبیعه نیهیلیستی و پوچ گرایانه) صورت بندی ای است که به مثابه نفس مدبر، ظهور عینی ماهیت غرب را تدبیر می کند. یعنی وجود تاریخی غرب (همان که می توان آن را تاریخ غرب نامید) توسط متافیزیک نیهیلیستی تدبیر و اداره می شود.
متافیزیک نیست انگارانه (به مثابه یک صورت بندی و جان و نفس تاریخ غرب) ظاهرِ ماهیت تاریخی غرب است، همان ماهیتی که باطن آن نیهیلیسم است. وقتِ تاریخ غرب، وقت نسیان نسبت به ولایت الهی و انکار آن است و این انکار به صورت عصیان نسب به ولایت الهی ظاهر گردیده و بسط یافته است. وجود تاریخی غرب با نسیان و انکار نسبت به ولایت الهی فعلیت یافته و بسط پیدا کرده است. این گونه است که نیهیلیسم (نیست انگاری و پوچ گرایی) به مثابه تاریخ، ظاهر گردیده است. از آنچه گفتم می توان این نتایج را در مقام جمع بندی عنوان کرد:
*** نیهیلیسم (نیست انگاری و پوچ گرایی) به معنای نیست انگاشتن ولایت الهی است.
*** اصلی ترین ظهور نیهیلیسم همانا ظهور نیست انگاری و پوچ گرایی به مثابه یک تاریخ است.
*** غرب یک ماهیت تاریخی است. باطن این ماهیت تاریخی، نیهیلیسم (نیست انگاری و پوچ گرایی) و ظاهر آن، متافیزیک نیست انگارانه (نیهیلیستی) است. متافیزیک نیهیلیستی را نباید به عنوان صورتی از تفکر تلقی کرد. متافیزیک نیهیلیستی بسیار فراتر از یک نوع تفکر است (و البته یکی از ظهورات و مظاهر آن را می توان در صورتی از تفکر مشاهده کرد). برای نزدیک شدن به معنا و حقیقت آن باید توجه کرد که متافیزیک نیهیلیستی، صورت بندی اس است که در مقام نفس مدبر تاریخ غرب، وجود تاریخی غرب و ظهورات و و تطور و ادوار و اکوار آن را تدبیر می کند.
آنچه ما در هیأت وجود تاریخی غرب می بینیم و تحت عنوان تاریخ غرب از آن سخن می گوییم، صورت عینیت یافته و وجوه فعلیت یافته امکان هایی است که در ماهیت تاریخی غرب به صورت بالقوه نهفته بود و تدریجا فعلیت یافته است و چون باطن غرب، نیست انگاری (نیهیلیستی) است از این رو تمام تاریخ آن نیز چیزی جز صور مختلف ظهورات نیهیلیسم نبوده است.
*** تاریخ غرب با نسیان نسبت به عهد امانت (ولایت الهی) فعلیت پیدا کرده است و در همین افق بسط یافته است. هر تاریخی مبتنی بر وقتی است. غرب به مثابه یک ماهیت تاریخی نیز از آغاز فعلیت در ذیل وقتی ظهور کرده و محقق گردیده است. وقت تاریخ غرب، وقت شرک و ظلم و جهل نیست انگارانه (نیهیلیستی) است. وقتی که با نسیان نسبت به ولایت الهی و انکار آن (در یونان قرن هشتم پیش از میلاد که مهد ظهور و تحقق تاریخ غرب و یا به عبارتی دیگر مهد تولد وجود تاریخی غرب است) ظاهر می شود و در مسیر بسط خود به عصیان نسبت به ولایت الهی منتهی می شود و تداوم می یابد.
وقت حاکم بر تاریخ غرب، وقت نسیان و عفلت و عصیان به عهد امانت بوده است، از این رو زمان و سیر حوادث و وقایع آن همه تار و پودِ وجود تاریخی غرب یافته و در آمیخته ای ازگمراهی و ظلمت و شقاوت و غضب است. تاریخ غرب هر چه که بسط پیدا کرده و پیشتر آمده است بیش از پیش تاریخ مغضوبین (آنان که مغضوب خداوند واقع گردیده اند) بوده است.
هنر مدرن و پست مدرن در دوران نیهیلیسم و نیست انگاری
غرب شناسی استراتژیک: اسطوره گرایی در غرب
سرباز عقل: نیست انگاری و تاریخ: شهریار زرشناس// درباره نیهیلیسم (نیست انگاری یا پوچ گرایی) و تاریخ| نیهیلیسم چیست؟