علوم انسانی غرب و پیش فرض های سکولار و ایدئولوژیک آن
«علوم انسانی غرب» و پیش فرض های سکولار و ایدئولوژیک آن
آزادی صوری مردم، آزادی واقعی سرمایه دار
«آزادی، برابری، پیشرفت»؛ شعارهای اساسی است که در قرن 19، از سوی ایدئولوژی های چپ و راست، سازمان داده شد و بر علوم اجتماعی و سیاسی غرب کاملا تاثیر گذارد. نمی توان تاریخ علوم سیاسی، فلسفه سیاست و بلکه کل علوم انسانی در غرب را بدون ارتباط آن با ایدئولوژی های سکولاری که در قرن 19 با شعار «آزادی، برابری و پیشرفت» بر سرکار آمده اند، بررسی کرد. سراسر قرن 20 میلادی محصول جنگ قدرت میان این ایدئولوژی ها، و به طور خاص، لیبرالیسم، فاشیسم و سوسیالیسم بوده است.
فاشیسم و سوسیالیسم البته از دل لیبرالیسم بیرون آمده و انشعاب هایی اعتراضی علیه نظام «لیبرال سرمایه داری» بوده اند با این دعوی که نظام لیبرال سرمایه داری نمی تواند بنیاد سیاست و روش توزیع قدرت را به درستی طراحی کند. سوسیالیست ها با یک ادبیات و فاشیست ها با ادبیات دیگری مدعی شدند که مشکل نظام سرمایه داری لیبرال را حل می کنند.
فاشیسم به سوی حکومت «اِلیت قدرت» و نخبگان اقتدار گرا رفت. شعار فاشیست ها آن بود که از طریق نخبگان قدرت، مشکلات جامعه را از بالا حل می کنیم و با عوام سالاری دموکراتیک حل نمی شود. سوسیالیست ها نیز شعارشان واضح بود، با تمرکز بر «آزادی فرد» و بر سرمایه داری اقتصادی، تنها مشکل سرمایه داران حل شده و بر مشکل مردم افزوده می شود. پس باید با شعار «برابری» به جنگ «آزادی» که شعار تبلیغاتی سرمایه داری است برویم.
آزادی لذت، آزادی در توزیع و مصرف ثروت، آزادی در هر گونه تولید ثروت، بدون هیچ قید اخلاقی، دینی و فلسفی؛ که شعار سرمایه داری و به نفع سرمایه داران- و نه توده ها- است، شعارهایی بود که چپ ها می کوشیدند آن را مهار کنند. سوسیالیست ها به لیبرالیست ها معترض شدند که این شعار آزادی که پرچم آن را بالا برده اید، عملا به مفهوم آزادیِ «اقلیت سرمایه دار» و سرکوب «آزادی های اکثریت مردم» شده و «آزادی سرمایه دار» است، نه «آزادی مردم».
آزادی صوری مردم، آزادی واقعی سرمایه دار
سرمایه دار، ثروت خود را گسترش می دهد و از مسیر ثروت، وارد عرصه قدرت می شود، قدرت را در استخدام گرفته و بر دیگران اعمال سلطه می کند. همه چیز به نام دموکراسی، آرای عمومی و آزادی اما به کام سرمایه دار، تمام می شود.
طبقات محروم، متوسط و زحمت کش، همه قربانی اند، آزادی صوری دارند، اما امکان استفاده از آزادی را ندارند. در واقع، سوسیالیسم و فاشیسم کوشیده بودند از منظر خود، نوعی اصلاحیه بر «لیبرالیسم سرمایه داری» بزنند، اما هر سه این مکاتب، چه آنکه شعار «برابری» داد، چه آنکه شعار «آزادی» سر داد و چه آن ها که شعار «پیشرفت نخبگانی» دادند، همه، بنیان «علم سیاست» را مشابه یکدیگر تعریف کرده بودند.
لیبرالیسم عملا با شعار «آزادی»، محرکه تئوریک برای بورژوازی و سرمایه داری بوده است. تحولاتی به تدریج در کشورهای صنعتی پیش آمد که گرچه «انقلاب» نامیده شدند اما هیچ یک، «انقلاب» اجتماعی به مفهوم واقعی کلمه نبوده اند و تعریف «انقلاب» مردمی بر آنها صدق نمی کند. انقلاب انگلستان در قرن 17 اصولا انقلاب نبوده است، جنگ قدرتی میان چند باند بوده است! انقلاب، آن بود که در ایران اتفاق افتاد، بدان شیوه که ملت ها به خیابان بریزند، حاکمیت را سرنگون کنند و کسان دیگری با ارزش های دیگری را بر سر کار بیاورند. چنین اتفاقی اصولا نه در انگلستان قرن 17، و نه در آمریکای قرن 18 نیفتاده است. این یکی دیگر از دروغ هایی است که شایع شده است.
سرباز عقل: علوم اجتماعی و رودربایستی با عقلانیت: حسن رحیم پور ازغدی
«علوم انسانی غرب» و پیش فرض های سکولار و ایدئولوژیک آن: آزادی صوری مردم، آزادی واقعی سرمایه دار