سرباز عقل

مطالبی درباره فلسفه و جامعه شناسی | غرب شناسی | شرق شناسی | اسلام و ایران | رسانه و تکنولوژی | سیر مطالعاتی

سرباز عقل

مطالبی درباره فلسفه و جامعه شناسی | غرب شناسی | شرق شناسی | اسلام و ایران | رسانه و تکنولوژی | سیر مطالعاتی

مشخصات بلاگ
سرباز عقل

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»
«إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم»
خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند. (قرآن کریم. سوره مبارکه رعد آیه 11)

غرب شناسی: غرب: «عالم تجدد» و «بحران تفکر غربی»

چهارشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۶، ۰۳:۴۱ ب.ظ

 

غرب| غرب شناسی| عالم تجدد و بحران تفکر غربی| سرباز عقل: درد این است که تلقی مکانیکی تاریخ هم تعلیم غرب است و اما این قبیل تلقی ها و جهان بینی ها با پیدایش عالم تجدد و در بحبوحه این عالم قوام یافته است و حتی می توان گفت که تفصیل جهان بینی ها در عالم غرب مسبوق به تحقق این عالم بوده است. مقصود این نیست که اول غرب به وجود آمده  و سپس تفکر غربی قوام یافته است زیرا جهان بینی به معنی تفکر نیست. جهان بینی فرع تفکر جدید است. مسلما کانت در تاسیس مدرنیته اثر عظیم داشته است اما کمتر کسی این تاثیر را می بیند و میان فلسفه کانت و آنچه در غرب پدید آمده است مناسب می بیند.

.

در کشور های توسعه نیافته، صاحبان فکر و قلم و دست اندرکاران پژوهش های اجتماعی و فرهنگی احیاناً برای اینکه شائبه تقلید در مورد آنان پیش نیاید غرب را صور کامل تمدن بشری می دانند و راه غرب را راه نوع بشر و تمدن غربی را مرحله کمال آدمی می دانند.

.

به این جهت طبیعی است که حساب علم و تکنیک را که مطلوب است از فلسفه و مابعد الطبیعه غربی جدا بدانند؛ در این وضع اگر پرسیده شود که غرب چگونه به دنیا آمده است پاسخ روشن است و این پاسخ روشن را همگان هم کم و بیش در می یابند. غرب به دنیا رو کرده و آخرت اندیشی را از عقاید خود زدوده و راه تصرف در موجودات و اصلاح زندگی را پیش گرفته است.

.

این قول علاوه بر اینکه سطحی است (و به قول سطحی در فلسفه اعتنا نباید کرد) به صورتی که اینجا و آنجا اظهار می شود لااقل دو عیب عمده دارد: یکی اینکه در این قول معلوم نیست که غرب این جرات را از کجا آورد که به دنیا اعتنا کند و آخرت را سبک بشمارد. اشکال دیگر این است که در عالم کنونی و در مناطق توسعه نیافته نیز تعداد دنیا خواران بی اعتقاد به عقبی، که در درکات انحطاط به سر می برند کم نیست. پس هر کس که به دنیا رو کند و از آخرت رو بگرداند قهرا و ضرورتا نمی تواند به عالم نظم و سامان خاص بدهد. مسلما غرب به دنیا و به بشر و به مال او توجه خاص کرده و با تلقی خاص راه خود را پیموده است. اما پدید آمدن تلقی خاص نسبت به عالم و بشر و مبدا عالم را کاری ساده و کوچک نباید گرفت و آن را با دنیا خواهی و بی اعتقادی به آخرت که هیچ هنری نیست و هر جاهلی می تواند دنیا طلب و بی اعتقاد به مبدا و معاد باشد، اشتباه نباید کرد.

.

اگر نتیجه تلقی متجددانه این بوده است که بشر دایر مدار عالم و قانون گذار خود بشود و دین و اخلاق در زمره امور اجتماعی یا وجدانی قرار گیرد، باید توجه کرد که غرب با شکستن عهد گذشته بنای عهد تازه ای گذاشته است وگرنه صرف عهد شکنی هیچ شخص یا قومی را به جایی نمی رساند. غرب عهد گذشته را شکست و عهد دیگر بست. کسی که می خواهد به ماهیت این عهد پی ببرد باید در عمق فلسفه غربی و مخصوصا در تفکر دکارت و کانت و هگل و نیچه که مظاهر تاریخ جدید غرب اند، نفوذ کند. حقیقت غرب را در فلسفه این فیلسوفان و در شعر دوره جدید می توان دریافت. غرب یعنی فلسفه و هنر غربی، و هر چه از علم و تکنیک و معاملات و مناسبات و قوانین و سیاست ها و ایدئولوژی در غرب می بینیم، همه فرع فلسفه و هنر است. بی جهت نبود که هوسرل، فیلسوف نامدار آلمانی نیمه اول قرن بیستم نگران بود که مبادا اعراض از فلسفه به نابودی اروپا مؤدی شود آیا اروپا با ترویج فلسفه می تواند عظمت خود را حفظ کند و اقوام دیگر می توانند با آموختن فلسفه غربی به غرب تشبه کنند؟ فلسفه ای که بنای علم و تکنیک و سیاست بر آن گذاشته می شود صرف فلسفه ای نیست که آن را در مدرسه بیاموزند. از فلسفه صرفا جسم و جسد آن را می توان آموخت و روح آن رسیدنی است نه شنیدنی.

.

خلاصه کنیم، غرب با تفکری که در آن بشر به صورت موجودی صاحب علم و اراده و قدرت ظاهر شد و می بایست همه چیز را در تصرف و تملک خود در آورد، پدید آمد. در این طریق احراز قدرت، حوادث مهمی مثل اصلاح دینی و مواجهه به سنن و رسوم و رجوع به علم و تقدس زدایی و بسیاری چیزهای دیگر پیش آمد، ولی اینها حوادث پراکنده و بی ارتباطی نبود که اتفاقا با هم جمع شود یا یکی در پی دیگری بیاید و تاریخ غرب را قوام دهد بلکه هر یک با دیگری تناسب داشت و مظهر تاریخ جدیدی بود که تجدد خوانده شد.

.

این تاریخ یک نظم واحد است و شئون متفاوت آن همه به یک اصل باز می گردد، ولی ما از این تاریخ، ظاهر امور پراکنده را می بینیم و به این جهت گاهی می پنداریم که فی المثل با برنامه ریزی اصلاح دین و سنت زدایی و امثال اینها می توان راه غرب را طی کرد. این امور که به نظر ما شرط تجدد است و ما آنها را می شناسیم، مسبوق به ظهور تفکر جدید است. اگر تفکر جدید نبود این امور چگونه واقع می شد؟ اگر در جایی تفکر باشد برنامه ریزی هم درست و به جا صورت می گیرد، زیرا این تفکر است که به ما می آموزد که در کجا و چه وقت چه کاری باید بکنیم. اما اگر فکر می کنیم کاری را که غرب کرده است باید تکرار کنیم وضع تقلید را پذیرفته ایم.

.

تاریخ ماده تامل و تفکر و کتابِ عبرت است اما هیچ قومی نمی تواند راه طی شده را همان طور که گذشتگان و پیشروان پیموده اند طی کند، زیرا راه تاریخ با قدم روندگان گشوده و بنا می شود؛ اما در راه تاریخ از نشانه ها و آثار قدم روندگان چندان چیزی نمی ماند، یعنی دیگران نمی توانند بی تامل و بدون تحقیق پا جای پای رفتگان بگذارند. به این جهت اقوامی که بعد از غرب در طریق غربی و در راه تجدد وارد شدند هر کدام مسائل و مشکلات خاص خود را داشتند.

.

البته تجدد لوازمی دارد که بدون آن لوازم تحقق نمی یابد، اما برای تحقق تجدد باید راه آن را شناخت و راه را با آنچه در راه پیدا شده است نباید یکی دانست اما نکته مهمتر این است که سیر دروان تجدد گرچه فعلا یک امر قهر می نماید راه دائم و همیشگی نیست. به عبارت دیگر تاریخ بشر سیر واحد نداشته است که از جایی آغاز شود و به وضع تجدد یعنی وضع فعلی عالم غربی مؤدی شود. اینکه تاریخ، تاریخ واحد است و این تاریخ سیر خطی و مستقیم دارد از قرن هجدهم پیش آمد و در آثار و آرای کاننت و هگی و مارکس و اوگوست کنت و ... صورت مسجّل پیدا کرده است. اما من معتقد نیستم که وضع تجدد پایان تاریخ باشد و کمال بشر در کمال تاریخ غربی محقق شود، بلکه فکر می کنم معمولا کسانی که از پایان تاریخ سخن می گویند پایان تاریخ غربی را با پایان تاریخ اشتباه می کنند. یعنی بنا را بر این می گذارند که تاریخ، همان تاریخ غربی است و اگر از پایان تاریخ غربی سخن به میان می آید در حقیقت مثل این است که از پایان مطلق تاریخ بحث شده باشد. پایان یک تاریخ پایان تمام تاریخ ها نیست، چنانکه با پایان یافتن تاریخ قرون وسطی، تاریخ پایان نیافت. اینک نیز اگر دوره جدید تاریخ غرب پایان یابد، زندگی بشر و تاریخ او پایان نمی یابد بلکه اصول و رسوم و فرهنگ دیگری برقرار و دایر می شود و زندگی مردمان روال دیگری پیدا می کند.

.

بحرانی که در عالم کنونی وجود دارد بحران تفکر غربی است. در این تفکر بشر به جایی رسیده است که دیگر هیچ امید و پناهی بیرون از خود ندارد. لازمه این وضع تفوق قدرت اراده و اراده به سوی قدرت است. اما این قوت و قدرت هر چه باشد، قوت و قدرت محال است و مآلا در طریق نابودی و ویرانی  نیست سازی قرار می گیرد. آن مرد بزرگ دانمارکی قرن نوزدهم از این معنا خبر داشت که می گفت بی خدا بودن، بی خود بودن است. این وضع نمی تواند ادامه یابد. بشر اکنون در معرض خطری بزرگ قرار گرفته است و اگر نتواند راه تازه ای بیابد نابود می شود. درمان هایی که معمولا برای مشکلات ذکر می شود عین بیماری است. وضع نیست انگاری را با صورتی از نیست انگاری نمی توان دفع کرد. باید در جوهر نیست انگاری تفکر کرد تا مقدمات گذشت از آن فراهم آید.

.

منبع: داوری اردکانی، رضا و دیگران. غرب شناسی. نشر آرما. 1392، (گزیده ای از مقاله « صد سال سرگردانی در راه غربی شدن و تجدد مآبی» از رضا داوری اردکانی)/ سرباز عقل

.

(کپی برداری از «سرباز عقل» فقط با ذکر منبع مجاز است)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">