علوم اجتماعی و رودربایستی با عقلانیت: قسمت هشتم: حقّ «قدرت» یا قدرتِ «حقّ»؟ مسأله اینست
علوم اجتماعی و رودربایستی با عقلانیت
قسمت هشتم
حقّ «قدرت» یا قدرتِ «حقّ»؟ مسأله اینست
نقطه عزیمت این نحوه استدلال، اینجاست که تعدّی و تجاوز، ضرورتی طبیعی و در عین حال، باعث تزلزل جامعه است و پراکندگی افراد و فروپاشی نهادهای اجتماعی، فلسفه «جامعه» را به زیر می کشد، بنابراین بشر به غریزه خودخواهی، «موجودی سیاسی» شده و در تنازع بقاء به تدریج استعداد سازماندهی یافته و لازم دیده است که نوعی مرزبندی قاهرانه و تعریفی از «حقوق و حدود» را در عرصه روابط اجتماعی، صورت بخشد و «علم سیاست» این گونه آغاز شده است!!
پس نحوه مهندسیِ «حقوق و حدود» با محوریت «قدرت» و چگونگی توزیع آن در جامعه، تنها مبنای تعریف «علم سیاست» محسوب می شود. اما حقیقت این است که بنیان «علم سیاست» از یک سو به تعریف «حق» و از سوی دیگر به تعریف «قدرت» باز می گردد. و پرسش ریشه ای آن است که به لحاظ منطقی، کدام بایسته است؟ آیا «حقّ»، «قدرت» را تنظیم، مدیریت و مهندسی کند و یا «قدرت»، باید تکلیف «حق» را معلوم کند؟
مکاتب گوناگون و گاه متعارضی که در حوزه سیاست و قدرت پدید آمدند، در واقع، در پاسخ به این پرسش بوده است. البته خواهد گفت که کدام از این گزاره ها و در چه مواردی، میان تفکر اسلامی و نگاه غربی، مشترک است.
اسرافیل :: علوم اجتماعی و رودربایستی با عقلانیت : حسن رحیم پور ازغدی