سیاست، فلسفه، جامعه شناسی، حقوق بشر| نژاد پرستی، اومانیسم، سرمایه داری
انسانِ اومانیست ها: مردِ سفیدِ سرمایه دار اروپایی
سیاست، فلسفه، جامعه شناسی، حقوق بشر| نژاد پرستی، اومانیسم، سرمایه داری: درس خواندن و تحصیلات نیاز به منابع مالی داشت پس به تدریج، تحصیلات عالی نیز در انحصار سرمایه داران و طبقات مرفه، قرار گرفت. بهترین دانشگاه ها، دانشگاه های خصوصی شدند، دانشگاه هایی که به بچه های طبقات خاص، تعلق دارد تا برای تحویل گرفتن قدرت و ثروت در نسل آینده آماده شوند. نظام آموزشی این گونه در اختیار سرمایه داران قرار گرفت و همه این ماجرا، با شعار آزادی، برابری و حقوق بشر تا این جا رسید.
در اروپا حتی طرح حق «یک تا چهار رای» مطرح شد. این قانون وضع شد تا حق رای همه، مساوی نباشد و آن که پولدارتر بود حق رای چهار برابر فقرا داشت. ارزش رای ثروتمند تا چهار برابر رای فقیر شد. می دانید که در دوره آغاز لیبرال سرمایه داری، زنان نیز مطلقا حق رای نداشتند و اوایل قرن بیست بود که به تدریج، حق رای سیاسی را به طور نسبی به دست آوردند.
نژادگرایی در اندیشه بزرگان غرب
دوگانه استبداد و دموکراسی در امریکا
در برخی کشورهای غرب، هنوز هم زنان، حق رای مستقل و مالکیت اقتصادی مستقل ندارند. برخی کشورهای اروپایی تنها حدود هفتاد، هشتاد سال است که به زن، حق رای داده اند. امروز هم که ظاهرا به فقرا و به زنان و رنگین پوستان، حق رای داده شده، آراء، به شیوه ای «مهار شده»، جزئی از یک بازی بزرگتر قرار می گیرد. حال آنکه پیش تر عرض کردم که قرآن شریف در جزیره العربی که تا پیش از ظهور اسلام، دختران زنده به گور می شدند، فرمان به جلسه ای مستقل برای اظهار نظر و رای و بیعت مستقل زنان می دهد و پیامبر (ص) در مجلس بیعت جداگانه و زنانه، از آنان بیعت می طلبد.
جدا از بیعت مردان می فرمایند نوبت بیعت سیاسی، اخلاقی و دینی خانم هاست. زنان مستقلا حق بیعت و فرصت اعلام رای می یابند. بنده نمی خواهم «بیعت» را دقیقا مساوی با مفهوم «رای» در فلسفه لیبرال دموکراسی بدانم. دموکراسی لیبرال از پیش فرض هایی در حوزه «معرفت شناسی» و نوعی «نسبیت گرایی مادی» در حوزه «ارزش» و در قلمروی «حق و حقوق» رنج می برد که صدمات آن شامل مرد و زن می شود. اما حق زنان برای اظهار و حضور سیاسی و مشارکت اجتماعی در شریعت اسلام در جامعه 14 قرن پیش را ملاحظه کنید که تا چه حد حتی از جهان امروز، پیش تر است؟
ثروت بیشتر، قدرت متراکم تر، عدالت کمتر، اخلاق رقیق تر
وقتی حتی در اروپای مدرن، تا همین اواخر، زنان حق رای نداشتند فقرا، رای نداشتند، غیر نژاد سفید اروپایی حق نداشت؛ زیرا پدران و مادرانشان برده بودند، هدف اصلی از مفاهیم مدرن روشن تر می شود. این همان طرز فکری است که در یونان و روم باستان نیز حاکم بود. فرهنگ یونان باستان چه بود؟ در آن دموکراسی هم، زنان حق رای نداشتند؛ زیرا تولید ثروت و قدرت نمی کردند، فقرا، حق رای نداشتند؛ زیرا صاحب ثروت نبودند و غیر یونانی «بربر» خوانده می شد و حق رای نداشت زیرا اصلا آدم نبود! حتی از بزرگان فلسفه یونان (نامش را نمی برم زیرا حرف های حسابی هم دارد) نوشتند: خدایا سپاس که مرا ثروتمند آفریدی نه فقیر، یونانی آفریدی نه بربر و مرد آفریدی نه زن!!!
حق قدرت یا قدرت حق: مسئله این است
ربط غایی انسان و خدا: تنها توجیه حقوق فطری بشر
تعلیق حکمت نظری منشأ تخریب حکمت عملی
این است آن طرز فکری که بنیان حکمت نظری و عملی غرب را پوشش داده و مختص به دوران باستان نماند و تا همین اواخر رسما و علنا حاکم بود و امروز نیز به شکل زَروَرق پیچیده و «اعلام نشده»، تفکر مسلط غرب است. زن البته برای استفاده ابزاری به صحنه آورده شده و می شود. شروع تناقض از این جاست که کشمکش بزرگی در حوزه فلسفه «لیبرال سرمایه داری» و به ویژه «تعریف سیاست» در آن به وجود آمد و اختلاف طبقاتی، بیشتر و جهانی تر شد.
آنها که ثروت بیشتر دارند به قدرت بیشتر دست می اندازند و به عکس. تحولات صنعتی که پیش آمد، این نفوذ را جهانی تر و عمیق تر کرد. توسعه طلبی سیاسی و اقتصادی «سرمایه داری لیبرال» با شعار «اومانیسم»، به شعار «انسان گرایی»، «حقوق بشر»، «آزادی»، «دموکراسی»، «برابری»، «پیشرفت» و حتی با شعار «مسیحی»، ابتدا با استعمار عریان و سپس با استعمار پنهان، جهان را به خاک و خون کشید و می کشند و اکنون نوع عریان و گاه همچنان پنهان آن را همزمان شاهدیم که چگونه در سراسر جهان اسلام، سیلاب خون و جنایت به جریان انداخته است.
انسان شناسی «واقع بینانه»، نه خوش بینانه و نه بدبینانه
ادبیات لیبرال، ظاهرا ادبیاتِ خوش بینی به انسان بود و مدعی بودند که بنیان علم سیاست و همه علوم انسانی را بر آن بنا کردند، اما عملا با انسان چه کردند؟! در بحث های رسمی علوم سیاسی، ادعا می شود که امثال «هابز» تعریف بدبینانه از انسان و امثال «لاک»، تعریف خوش بینانه داشته اند. حال آنکه در اینجا «خوش بینی» و «بدبینی» صرفا برچسب های تبلیغاتی اند.
در حوزه علم، از خوش بینی و بدبینی نباید گفت، بلکه تنها مراقب «واقع بینی» باید بود. انسان را می توان هم خوش بینانه و هم بدبینانه نگریست، انسان، دوپهلوست و باید «واقع بینانه» به او نگریست. اگر از ما بپرسید که به «انسان»، خوش بینانه می نگریم یا بدبینانه؟ می گوییم هیچ یک، بلکه «واقع بینانه». انسان، هم روی خوش و روی بد دارد و همواره هر دو را باید در نظر داشت، اما آنان که مدعی بودند با خوش بینی ذاتی به انسان آغاز کرده اند در عمل، بدبینانه ترین نوع نگاه و رفتار نسبت به انسان را از خود بروز دادند و پی در پی تناقض های مضحکی پدید آمد.
دموکراسی چرتکه ای: منافع به جای برهان
تزلزل بنیادهای علوم انسانی پس از هیوم و کانت
تفکیک باید از هست: قطع ریشه حقوق بشر
تبیین حقوق بدون تبیین آدم و عالم محال است
تعریف قدرت و مشروعیت مسبوق به تعریف حق
مگر قرار نبود همه انسان ها «ذات برابر» و «حقوق برابر» داشته و به همه خوشبین باشید؟ پس چرا وجود اقلیتی «سرمایه دار» و اکثریتی «فقیر» تئوریزه و طبیعی دانسته شد؟ چگونه است که ملیت هایی غارت می شوند و قدرت هایی غارت می کنند؟ کجا رفت «خوش بینی»، «برابری و مساوات» و «حقوق ذاتی بشر»؟
نسبت «اومانیسم» و «حقوق فطری» با نژاد پرستی و غارت جهان
در قرن نوزدهم رسما در حوزه علوم اجتماعی، مکاتبی حتی برای توجیه جنایت در آکادمی های اروپا طراحی شد. برای توجیه استثمار و نژاد پرستی، «جامعه شناسی» نوشتند. در حوزه علوم اجتماعی، دستِ کم سه جریان نژاد پرستانه، به طرزی علنی و وقیح، تئوری پردازی شدند تا با استدلال های شبه علمی ثابت کنند که نژاد پرستی و استثمار جهان به دست اروپا توجیه علمی دارد و واقعا نژاد های انسانی، برابر نیستند.
شعار آزادی و برابری، هرگز جدی نبوده است و همه بشریت، دارای «شعور فطری» و «حقوق فطری» دانسته نمی شوند! پس ملت هایی که استثمار می شوند، مستحق آنند! زیرا فطرتا و ذاتا از هوش و عقل کمتری برخوردار و مهیای له شدن می باشند! شعار «خِرَد مساوی و حقوق مساوی برای همه بشر» چه شد؟! چند مکتب در حوزه علوم اجتماعی و حتی روانشناسی سفارش دادند و تولید شد تا تنها اثبات کنند که نژادهای بشر، نه به لحاظ خرد، نه به لحاظ هوش ذاتی و نه در لیاقت و استعداد، مساوی نیستند و بنابراین ضروری نیست که در حقوق، مساوی باشند.
نمی خواهم در اینجا داوری کنم که آیا نژادها یا افراد در همه استعدادها مساوی هستند یا نیستند. فرضا که نباشند، تبعیض حقوقی چرا؟ فرضا حتی اگر ظرفیت واقعی انسان ها به یک اندازه نبوده باشد چرا یک تفاوت نژادی با منطقه ای باشد؟ و ثانیا چرا توجیهی برای ستم و استثمار سایر بشریت باشد؟ حتی اگر تفاوت واقعی میان افراد یا نژادها و عدم تساوی ظرفیت عقل و هوش ایشان هم اثبات شده بود، باز هم اثبات نمی شد که حقوق ایشان نباید مساوی باشد و یا برخی حق ستم و استثمار دیگران را دارند.
مگر یک نابغه با یک پخمه، آیا به آن دلیل که استعداد متفاوتی دارند باید حقوق شهروندی متفاوتی هم داشته باشند؟ استعداد متفاوت، دلیل بر حقوق شهروندی متفاوت نیست. نمی توان گفت که ضریب هوشی این یکی بالاتر و آن دیگری پایین تر است پس حکومت، مراقب امنیت خانه آن آقا باشد و امنیت این یکی مهم نیست!! حتی اگر می توانستند نابرابری ذاتی انسان ها را اثبات کنند، نمی توانستند نتیجه شبه اخلاقی یا حقوقی بگیرند که گروهی حق دارند بر گروه دیگر، ستم بورزند و ایشان را استثمار کنند.
بعدها که جنگ های اروپایی اول و دوم- که به غلط «جنگ جهانی» نامیده می شود!- یعنی جنگ قدرت و ثروت اروپاییان در سطح جهان و بر سر جهان، اتفاق افتاد و همه ارزش ها و فلسفه بافی ها و وعده ها علناهم زیر سوال رفت؛ و بلکه اخلاق، آزادی، برابری و حقوق بشر، همگی به وضوح مسخره و مخدوش شدند و همه دیدند که چگونه می توان میلیون میلیون انسان را با همین شعارها و تنها برای کسب سرزمین و قدرت کشت. تزلزل در مبانی ارزش ها، یک اپیدمی شد. در اویل قرن بیستم، دو فلسفه سیاسی جدید که در تعریف بنیان های علم سیاست با لیبرالیسم مشترک بودند و تنها به روش های سرمایه داری لیبرال، اعتراض داشتند از دل تفکر سرمایه داری، منشعب و متولد شدند؛ سوسیالیست ها شعار «برابری در همه چیز» را در برابر شعار «آزادی لیبرال» مطرح کردند، و فاشیست ها شعار «نخبه گرایی» را به عنوان راه حل مشکلاتی که از طریق عوام زدگی نمی توان از آنها خلاص شد و تنها راه، اعمال صریح قدرت است.
دموکراسی با رای های مدیریت شده
قرارداد انسانی یا پروتکل غریزی؟
سکولاریسم: جعل اضطراری حدود و حقوق
نه قانون نه اکثریت: این است لیبرال دموکراسی
سرمایه داری لیبرال و سرمایه داری امپریالیستی
سرباز عقل: علوم اجتماعی و رودربایستی با عقلانیت: حسن رحیم پور ازغدی//سیاست، فلسفه، جامعه شناسی، حقوق بشر| نژاد پرستی، اومانیسم، سرمایه داری
- ۹۷/۱۱/۲۷