علوم اجتماعی و رودربایستی با عقلانیت: قسمت چهارم: تزلزل بنیادهای علوم انسانی، پس از «هیوم» و «کانت»
علوم اجتماعی و رودربایستی با عقلانیت
قسمت چهارم
تزلزل بنیادهای علوم انسانی، پس از «هیوم» و «کانت»
اینجا و اکنون نمی خواهم متعرّض ابعاد این مسئله شوم و تنها خواستم از همان ابتدای بحث، متوجه یکی از نتایج دهشتناک آن باشید و روشن باشد که چرا در فلسفه علوم اجتماعی به ویژه علوم سیاسی و حقوق سیاسی و بلکه همه حقوق بشر، در غرب متاخر، بنیادهای فلسفی متزلزل شده است؟ و چرا در دهه های اخیر هر چه بیشتر پیش آمدند، بیشتر تصریح کردند که برای «سیاست»، در پی «فلسفه» نباید بود؟!
به همین سیاق، بنیان های فلسفی «اخلاق» نیز متزلزل شد، چه رسد به بنیان های فلسفی مکاتب اقتصادی که با قاطعیت بیشتری انکار شده است؛ زیرا آنگاه که باب حکمت نظری، مسدود و یا رابطه آن با حکمت عملی، گسسته شد، دیگر امکان استدلال و برهان «له و علیه» هیچ گزاره مبنایی و پایه ای وجود ندارد. اگر پذیرفتید که رابطه الزام آوری میان «حکمت نظری» و «حکمت عملی» وجود ندارد و هیچ «بایدی» مستند به هیچ «هستی» نیست، باید به همه آثار نظری و لوازم عملی آن ملتزم باشید.
نخستین نتیجه، این است که دیگر نباید در دانشکده های حقوق و علوم سیاسی در پیِ فلسفه ای عقلانی برای «باید ها و نبایدهای» علوم اجتماعی بگردید. گشتیم نبود. نگردید که نیست!!
اسرافیل :: حسن رحیم پور ازغدی: علوم اجتماعی و رودربایستی با عقلانیت