سرباز عقل

مطالبی درباره فلسفه و جامعه شناسی | غرب شناسی | شرق شناسی | اسلام و ایران | رسانه و تکنولوژی | سیر مطالعاتی

سرباز عقل

مطالبی درباره فلسفه و جامعه شناسی | غرب شناسی | شرق شناسی | اسلام و ایران | رسانه و تکنولوژی | سیر مطالعاتی

مشخصات بلاگ
سرباز عقل

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»
«إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم»
خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند. (قرآن کریم. سوره مبارکه رعد آیه 11)

لیبرال دموکراسی

 

نقد دموکراسی| مبانی تئوریک و اصول دموکراسی مدرن: ویژگی ها و شاخص های تئوریک و مبانی فلسفی و اصول دموکراسی های اومانیستی مدرن را می توان این گونه فهرست کرد:

 

1 :::: بی توجهی به عالم معنا و ملکوت و ناسوت گرایی در تفسیر امور

 

2 :::: اومانیسم و سوبژکتیویسم (خودبنیاد انگاری نفسانی). اساسا دموکراسی های مدرن، اومانیستی و بشر انگار هستند؛ بر خلاف دموکراسی های یونانی- رومی که کاسموسانتریک بودند.

 

3 :::: مبانی انسان شناسی دموکراسی مدرن، تعریف بشر به عنوان یک ماشین غریزی است که ماهیت آن با محرک های نفسانی سه گانه (قدرت طلبی، سودجویی و لذت خواهی) تعیین می گردد. در مبنای انسان شناختی دموکراسی، بشر به عنوان موجود نفسانی و ماشینی با محرک های طبیعی در افق صرفا ناسوتی تعریف می شود. در واقع، اندیشه دموکراسی مدرن، هر فرد آدمی را یک اتم قائم به خود نفسانی فرض می کند که بر اساس محرک های سودجویانه و یا دیگر محرک های نفسانی، رابطه ای با دیگران بر قرار می کنند.

 

4 :::: نسبی گرایی معرفت شناختی و اخلاقی، یکی دیگر از ویژگی ها و اصول دموکراسی مدرن است. اساسا اندیشه اومانیستی، اعتقادی به احکام اخلاقی ثابت و عینی ندارد. در قلمرو معرفت شناسی نیز وجه غالب اندیشه مدرن، اعتقاد به ناتوانی در شناخت حقیقت و نسبی دانستن حقایق و معارف است. در واقع، معرفت شناسی مدرن اعقادی به یقینی بودن معارف بشری و ثابت بودن حقایق ندارد و در این قلمرو، رویکردی سوفسطایی مآبانه دارد.

 

دموکراسی چرتکه ای: منافع به جای برهان

سکولاریسم: جعل اضطراری حدود و حقوق

ماهیت غرب و سیر تاریخی فرهنگی تمدن

 

اندیشه دموکراسی نیز به لحاظ معرفت شناسی، نسبی گراست و به تبع همین نسبی گرایی است که امکانی برای کشف و دریافت حقیقت ثابت و مطلق قائل نیستند. وقتی مبنایی روشن و یقینی برای حقیقت فرض نگردد، امر سست و بی بنیادی چون نظر اکثریت و آرای عمومی، به عنوان مبنای شناخت حقیقت یا تصمیم گیری های اجتماعی و سیاسی مطرح می شود. اندیشه دموکراسی معتقد است، حقیقت نزد اکثریت است و شعار «حق با اکثریت است»، ریشه در همین رویکرد نسبی گرایانه دارد.

 

اصول دموکراسی

 

اگر مقصود از این «اکثریت»، همان اکثریت دموس باشد (اکثریت مردم هر جامعه معمولا از «میان مایگان» تشکیل گردیده است)، طبعا این سخن هیچ مبانی استوار معرفت شناختی نخواهد داشت؛ زیرا هیچ دلیل عقلی یا بدیهی و یا تجربی و تاریخی ای وجود ندارد که نشان دهد، رای اکثریت یک جامعه، لزوما امری صواب و بر حق است. به خصوص که مویدات و شواهد مکرر تاریخی، همگی حکایت گر این امر هستند که اکثریت مردم در اکثر موارد، خطا کرده و تصمیم های ناصواب گرفته اند. به عنوان مثال می توان به حمایت دموکراتیک گسترده اکثریت مردم آلمان از هیتلر اشاره کرد و یا از پیروزی دموکراتیک و توام با حمایت گسترده فاشیست ها در ایتالیا نام برد.

 

در بطن اندیشه دموکراسی مدرن، یک تناقض بزرگ نیز نهفته است و آن اینکه، از یک سو به گونه ای مطلق اندیشانه و یقین باورانه، دموکراسی را به عنوان برترین نوع نظام و تفکر سیاسی- اجتماعی مطرح می کند و این یک تناقض بزرگ است؛ زیرا یقین اندیشیِ لحاظ شده در دموکراسی، به هیچ روی با مبانی نسبی انگارانه این اندیشه سازگار نیست.

 

5 :::: دموکراسی مدرن در قلمرو مباحث اخلاقی «سود انگار» و «یوتیلیتاریانیست» می باشد. در واقع، تفسیری که اندیشه دموکراسی مدرن از بشر به عنوان موجود سودجوی قدرت طلب و لذت دوستِ نفسانیت مدار ارائه می دهد، امکانی جز رویکرد اخلاقی فایده گرایانه و سودجویانه برای آن باقی نمی گذارد.

 

6 :::: پراگماتیسم، یکی دیگر از ویژگی های معرفت شناختی اندیشه مدرن می باشد. پراگماتیسم به لحاظ «اپیستمولوژیک»، ریشه در نسبی انگاری دارد و چون امکانی برای کشف و دریافت حقیقت قائل نیست، بنابراین، نتیجه نتیجه عملی هر امری را معیار و میزان «حقیقت» آن امر قرار می دهد، در حالی که گاه ممکن است یک فرض غلط، به مصداق بیت معروف:

 

«گاه باشد که کودکی نادان                      به غلط بر هدف زند تیری»

 

برای مقطعی نتیجه عملی هم به بار بیاورد، اما این به معنای درست بودن آن فرض نمی باشد و اساسا در معرفت شناسی و فلسفه، معیار «صدق» و «کذب» را مطابقت مفهوم ذهنی با واقعیت قرار می دهند و رویکرد پراگماتیستی، ریشه در نسبی انگاری معرفت شناختی دارد. پراگماتیسم به عنوان یکی از ویژگی ها و اصول دموکراسی مدرن را می توان تغییر معرفت شناختی سودانگاری اخلاقی دانست.

 

رنسانس و اومانیسم

دموکراسی در امریکا

دموکراسی با رای های مدیریت شده

 

7 :::: اندیشه دموکراسی مدرن شدیدا کمّی انگار است و این ویژگی، ریشه در صبغه کمّی انگارانه کلیت تفکر مدرن دارد. اساسا دموکراسی به تفاوت انسان ها در فضایی معرفتی و علمی و مرتبه و میزان رشد وجودی، کاملا بی اعتناست و ذیل عنوان «برابری»، رای عالم و جاهل و فاضل و شریر را بر پایه صرفا کمی محاسبه می کند و روشت است که این رویکرد، مبنای عقلانی ندارد؛ زیرا هنگام تصمیم گیری در هر امری، تفاوتی کیفی ما بین رای یک عالم متخصص با یک جهال نادان وجود ندارد و کمیت گرایی دموکراسی، با نادیده گرفتن تفاوت های کیفی آدمیان، فضایل علمی و معرفتی و وجودی را در مسلخ کمیت گرایی قربانی می کند.

 

نقد دموکراسی و اصول دموکراسی مدرن

 

البته اندیشه دموکراسی اگرچه به فضیلت ها و آگاهی ها و تخصص های علما بی اعتنایی می کند و تحت لوای کمیت گرایی، رای «عالم» و «جاهل» را یکسان و برابر فرض می کند، اما آن هنگام که پای منافع سرمایه و کانون های قدرت به میان می آید، به همین برابری ظاهری کمی گرایانه نیز پشت می کند و با ایجاد روزنه ها و مکانیسم هایی به اصطلاح قانونی ای که برای فعالیت و تاثیر گذاری تعیین کننده رسانه ها و تبلیغات و احزاب ایجاد کرده است، عملا این برابری ظاهری کمّی را پیش پای تفاوت های مبتنی بر سرمایه و قدرت (زر و زور)، به شکلی زیرکانه و با هوچی گری، ذبح می نماید. در این گونه موارد می توان دید، دموکرات ها در عمل و بی سروصدا، از اصل «برابری» کمّی مورد نظر خود عدول می نمایند، اما به جای این که به تفاوت های کیفی آدمیان در فضایل اخلاقی و معنوی و علمی توجه کنند، به تفاوت های مربوط به میزان پول و سرمایه و بهره مندی از کانون قدرت توجه می کنند.

 

8 :::: دموکراسی های مدرن با بی اعتنایی به شرایع الهی و حق قانون گذاری خداوند و تفکر وحیانی و بر پایه رویکرد سکولاریستی، حق قانون گذاری برای بشر مدرن قائل می شوند و چون جان و جوهر وجودی بشر مدرن اومانیست، همانا اهوای نفسانی و اراده معطوف به قدرت و نفسانیت است، بالطبع و در واقع، در دموکراسی های مدرن، این امکان پدید می آید که اراده نفسانیت مدار در مسیر خواست های خود قانون گذاری کرده و با انکار شریعت آسمانی و قانون الهی، اهوای نفسانی خود را به عنوان «قانون» اعلام می نماید.

 

9 :::: یکی از ارکان اصلی و اصول دموکراسی، اعتقاد به منشأ زمینی حاکمیت است. بر این اساس، هر کس آرای اکثریت، او را تعیین نماید، اصالتا و ابتدا به ساکن، حق حاکمیت دارد. در حالی که در اندیشه دینی، حاکمیت اصالتا از آن خداست و به تبع آن و تحت شرایط مشخصی و در چارچوب رعایت قوانین الهی، به شخص یا اشخاصی که دارای ویژگی هایی چون «تقوا»، «عدالت»، «دین داری» و «تعهد به شریعت الهی» باشند، تفویض می گردد.

 

سکولاریسم و پایان تاریخ غرب

دوتوکویل و دموکراسی در امریکا

 

در اندیشه دموکراسی، مشروعیت و مقبولیت حکومت، هر دو ریشه در رای عمومی دارد. ژان بُدَن فیلسوفی است که مبنای تئوریک این نظریه را فرموله کرده است. در اندیشه دموکراسی، مبنای حکومت همانا عقل خودبنیاد نفسانیت مدار مدرن می باشد.

 

10 :::: دموکراسی مدرن به لحاظ تئوریک ریشه در تعریف مدرن «سیاست» دارد. در تفکر مدرن، سیاست چیزی جز «فن کسب یا نگهداری قدرت» نمی باشد. چنانکه در پیش دیدیم، ماکیاولی که او را می توان پدر فلسفه سیاسی مدرن دانست، با جدا کردن سیاست از اخلاق و تاکید بر تعریف سیاست به عنوان اراده معطوف به حفظ و کسب قدرت، در واقع بنیان مفهوم سکولاریستی سیاست را پی ریزی نمود. به راستی بی راه نمی باشد اگر بگوییم ماهیت سیاست مدرن، صرفا در افق ناسوتی و غریزی تعریف می شود. مفهوم مدرن سیاست، بستر و مبنای دموکراسی اومانیستی است و دموکراسی های جدید، جز در بستر تفکر اومانیستی، امکان تحقق نداشته و ندارد.

 

11 :::: در تفکر اومانیستی، «قدرت» در تعریف و نیز جایگاه جدیدی (در مجموعه سیاست مدرن) مطرح می گردد. در تفکر دینی، بشر به عنوان یک مخلوق و بنده خداوند مطرح می شود و قدرت، نه به عنوان هدف، بلکه به عنوان یک وسیله در چشم انداز تحقق و تامین اهداف متعالی و انسانی مطرح می گردد. اساسا جوهر مفهوم «ولایت» در تفکر اسلامی، در پیوند با تعریفی الهی از سیاست می باشد. افق و غایت سیاست در تفکر دینی اصیل، کمال بخشی و رشد دهی به آدمیان، در دو ساحت دنیوی و اخروی بر پایه قانون الهی است و قدرت، نه به عنوان امری معطوف و قائم به خود، بلکه چونان ابزاری در چشم انداز کلی و متعالی سیاست اسلامی و با قابلیت استفاده محدود، مشروط و کنترل شده (ولایت در اندیشه اسلامی همیشه محدود و مشروط به احکام شریعت و فراتر از آن، مصالح اسلام و مسلمین می باشد و صبغه ای تعالی بخش و کمال آفرین دارد) تعریف می گردد؛ در حالی که در تفکر مدرن و به تبع آن در دموکراسی های اومانیستی، قدرت آن گونه که مارسیک لیو، ماکیاولی، ژان بدن و هابز و دیگر بنیان گذاران تفکر سیاسی اومانیستی تعریف کرده و می کنند، صبغه ای قائم به خود دارد.

 

سیاست مدرن و نظام های دموکراسی اومانیستی، بشر را با نیازهای قدرت طلبانه و لذت جویانه و سودطلبانه تعریف می کنند و بر این اساس، قدرت نه به عنوان یک وسیله یا ابزار در چشم اندازی متعالی بلکه به عنوان یک مطلوب و غایت فی نفسه (زیرا در تفکر مدرن، اساسا طبیعت بشر با قدرت طلبی تعریف می شود) مطرح می گردد؛ به گونه ای که «اراده معطوف به قدرت»، فصل مقوم بشر اومانیست دانسته می شود.

 

قدرت در تفکر مدرن، چون در نسبت با غایت و چشم اندازی متعالی دیده نمی شود، خواه نا خواه خصیصه ای تمرکز گرا و افزاینده و قائم به خود پیدا می کند. ذات و جوهر مدرنیته، به دلیل بشر انگاری و خصیصه استیلا جویانه نفسانی و صبغه ناسوتی آن و نیز به دلیل تعریف قدرت طلبانه ای که از بشر ارائه می دهد، خواه نا خواه به قدرت، خصیصه ای استبدادی و مطلقه می دهد و مفسده انگیز و فساد آلود می دهد. قدرت در اندیشه سیاسی مدرن، تجسم نفسانیت و استیلا جویی است و همین ویژگی، خواه نا خواه سیاست مدرن را نیز دارای جوهری فساد آلود کرده است.

 

دموکراسی اومانیستی در بستر سیاست مدرن و بر پایه همین تعریف مدرنیستی از قدرت، منشأ حاکمیت را در اراده دموس جست و جو می کند، منتها در تعیین مصداق این دموس، گاه نفس اماره فردی و گاه نفس اماره جمعی را مبنا قرار می دهد. ویژگی نفسانی و ناسوتی و استیلا جویی قدرت در تفکر مدرن، به آن خصیصه ای استبدادی می دهد و این خصیصه استبدادی، در همه صور و اقسام اندیشه دموکراسی، خود را نشان می دهد. دقیقا از همین روست که دموکراسی علی رغم همه تبلیغات و سروصداهایی که در خصوص آزادی و مخالفت با استبداد مطرح می کند، ذات و جوهر خودش، استبدادی، است. در واقع، دموکراسی مدرن از استبداد تفکیک ناپذیر است.

 

12 :::: دموکراسی مدرن بر مبنای اصالت رای اکثریت سامان گرفته است و این ویژگی، ریشه در خصیصه کمّی انگارانه آن دارد. در اندیشه دموکراسی مدرن، حاکمیت، مظهر اراده نفسانی (قدرت طلبانه، لذت جویانه و سودانگارانه) دموس است، اما چون دموس مفهومی انتزاعی و غیر واقعی است و در عینیت و تحقق خارجی خود در قالب طبقات و گروه های اجتماعی قدرت طلب و نفسانیت مدار سودجو و دارای منافع معارض و متضاد تحقق می یابد، از این رو اولا در ذات دموکراسی مدرن، نحوی کشاکش و تزاحم دائمی و مستمر نفوس نهفته است و ثانیا در این کشمکش و تزاحم منافع، همیشه طبقه سرمایه دار و زرسالار و یا بوروکرات- تکنوکرات های صاحب قدرت اداری و نفوذ اجتماعی و یا ائتلاف آنهاست که پیروز گردیده و تحت لوای دموکراسی و حکومت مردم، فرمان رانده اند؛ فرمان راندنی در مسیر منافع خود و علیه منافع و اهوای طبقات متوسط و فرودست.

 

در دموکراسی های مدرن، مبنای مشروعیت نظام در «خواست و اراده اهوای اکثریت» جست و جو می گردد که هیچ دلیل عقلانی جهت پذیرش این خواست و مشروعیت برای اقلیتی که اهوای دیگری را جست و جو می کند، وجود ندارد. از این رو بنیان اصل مشروعیت در اندیشه دموکراسی، کاملا مورد تردید بوده و زیر سوال قرار دارد.

 

وقتی در غرب انسان خدا می شود

سیر مطالعاتی تاریخ غرب

توتالیتاریسم لیبرال در امریکا

 

13 :::: چنانکه در پیش دیدیم، دموکراسی های مدرن به لحاظ تئوریک، مبادی خود را در سوبژه و اصالت نفس اماره فردی قرار می دهند و نویسندگانی چون هابز، لاک و روسو ( دو نفر آخری از ایدئولوگ های اصلی و مهم اندیشه دموکراسی هستند) معتقدند، فرد به عنوان یک اتم نفسانی جهت تامین خواست های نفسانی و ارضای اهوای خود، با دیگران «قرارداد اجتماعی» می بندد و بدین سان حکومت و «جامعه سیاسی» پدید می آید. اگرچه برخی صور اندیشه دموکراسی (مثل دموکراسی سوسیالیستی- مارکسیستی و یا دموکراسی فاشیستی) اعتقادی به نظریه قرارداد اجتماعی ندارند، اما جریان غالب دموکراسی مدرن یعنی گرایش لیبرال- دموکراسی در اساس و بنیان تئوریک خود، معتقد به اصل «قرارداد اجتماعی» است که البته هیچ موید و گواه تاریخی و تجربی و یا استدلال روشن عقلانی جهت اثبات آن وجود ندارد.

 

14 :::: دموکراسی، صورت سیاسی- اجتماعی اندیشه مدرن است. تمامی ایدئولوژی های عالم مدرن، از بستر اندیشه دموکراسی نشأت گرفته اند. در واقع، ایدئولوژی های چون لیبرالیسم، سوسیالیسمِ مارکسیستی، ناسیونالیسم، فاشیسم، سوسیال- دموکراسی و نیز اندیشه فمینیسم، فرزندان مختلف دموکراسی مدرن هستند و در مبادی و غایات خود، به بستر دموکراسی تعلق دارند.

 

لیبرالیسم همان دموکراسی است که مصداق دموس را «نفس اماره فردی» می داند و به آن اصالت می دهد. سوسیالیسم مارکسیستی به اصالت نفس اماره جمعی معتقد است و مصداق دموس را در مفهوم «پرولتاریای مدرن» جست و جو می کند. ایدئولوژی های ناسیونالیسم و فاشیسم نیز به نفس اماره جمعی اصالت می دهند و یک مصداق دموس را در مفهوم مدرن «ملت» یا «نژاد» خاص جست و جو می کنند. به هر حال، از لیبرالیسم تا فاشیسم و از ناسیونالیسم تا سوسیال- دموکراسی و فمینیسم، همگی ایدئولوژی هایی دموکراتیک هستند که مبنای اختلاف آنها، در تعیین مصداق دموس و تعریف آن مصداق می باشد.

 

15 :::: دموکراسی مدرن به دلیل ماهیت اومانیستی آن، بالذات سکولاریستی است. در واقع اندیشه دموکراسی مدرن از سکولاریسم جدایی ناپذیر است. یکی از دلایل جمع ناپذیری دموکراسی مدرن با دین، در همین خصیصه سکولاریستی آن نهفته است.

 

16 :::: یکی ار خصایص مهم و اصول دموکراسی اومانیستی- که در پیش نیز به آن اشاره شد، اما باید مورد تاکید مجدد قرار گیرد- این است که اندیشه دموکراسی لاجرم صبغه ای استبدادی دارد. اساسا قدرت در مدرنیته، خصیصه نفسانی و استبدادی و توتالیتر دارد و چون دموکراسی اومانیستی بر مفهوم مدرن قدرت و سیاست تکیه دارد، به تبع و به ناگزیر، خصیصه استبدادی پیدا می کند.

 

واقعیت دموکراسی در امریکا

نه قانون نه اکثریت: این است لیبرال دموکراسی

دوگانه استبداد و دموکراسی در امریکا1

دوگانه استبداد و دموکراسی در امریکا 2

 

سرباز عقل: درباره دموکراسی: شهریار زرشناس// نقد دموکراسی| مبانی تئوریک و اصول دموکراسی مدرن

نظرات  (۱)

اساسا با دموکراسی به این شکل مشکل دارم.

همینطور که الان هر عاقلی وجود قدرت در خون پادشاهی رو نفی میکنه چندقرن بعد به ما میخندن که از دموکراسی به عنوان یک اصل نزدیک به بدیهی یاد می کردیم.
پاسخ:
کاملا درست می فرمایید آقا.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">