بیداری اسلامی: بیداری اسلامی و دموکراسی: سکولاریسم و پایان تاریخ غربی
بیداری اسلامی
ابعاد تمدنی بیداری اسلامی و تقابل آن با جنگ تمدن ها در غرب
بیداری اسلامی و دموکراسی: پروژه یا پروسه
یک قسمت دیگر برای مقدمه بحث، تفاوت دو واژه فرنگی «پروسه» و «پروژه» است. پروسه که بیشتر بحث می شود، یعنی آن چیزی که یک روال طبیعی دارد. پروژه آن چیزی است که ساختگی است. در موارد صنعتی و اقتصادی، از پروژه نام می برند؛ چون مهندسی آن را ساخته است. اما در وقایع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی چطور؟ آیا ما پروسه داریم یا پروژه؟
اینجا بین ما و غربی ها مقداری اختلاف می شود. آنها معمولا وقایع بیداری اسلامی را، اگر بخواهیم بیداری اسلامی بگوییم، می گویند پروژه است؛ یعنی ساخت مثلا ایران است و انقلاب اسلامی صادر کرده است و طبیعی نیست. اما وقتی بخواهند بگویند واقعه دموکراسی غربی یا لیبرال دموکراسی است، آن را می گویند پروسه است. دقت کنید که آنها جایش را عوض می کنند. آنجایی که می خواهند ما را متهم کنند به اینکه همه این وقایع دست ماست، از واژه پروژه استفاده می کنند و آنجایی که می خواهند بگویند که اینها بیدار شده اند و طبیعی است و دموکراسی می خواهند، از پروسه استفاده می کنند.
به نظر ما عکس است است. ما می گوییم آنجا که بیداری اسلامی است و در کشوری اسلامی، عزت و شرف اسلامی زیر سوال رفته است، این عکس العمل پروسه است و آنجایی که غرب دخالت می کند، پروژه است. ما عکس این را می گوییم و نسبت به خودمان می سنجیم. در اینجا، بین این دو تفاوتی هست. این تفاوت بر می گردد به واقعیتی بزرگتر در جهان اسلام. در جهان اسلام اعتقاد داریم واقعا بیداری اسلامی یک پروسه است. حالا صرف نظر از وقایع لیبی و تونس که چه مقدار با ما نزدیک است، ما ذات بیداری اسلامی را پروسه ای کاملا طبیعی و منطقی در جهان اسلام می دانیم.
این از کجا شروع شده است؟ این پروسه در واقع، از مصر شروع است. دو قرن قبل، با حمله ناپلئون به مصر، جهان اسلام متوجه وضعیت جدیدی شد که صلیبیون و غربی ها به آن حمله کردند و این طرف باید از هویت خودش دفاع کند. این واکنش اولیه که اتفاقا، در جهان تسنن هم پیش آمد، نه در جهان تشیع، دو قرن قبل و به صورت طبیعی از مصر شروع شد، منتها هر چه گذشت و استعمار عمیق تر وارد شد، این واکنش عمیق تر شد. اسرافیل
چهار مرحله بیداری اسلامی
در کشور ما، این بیداری اسلامی چهار مرحله را طی کرده است: موج اولش که البته در مصر شروع شد و موج دومش در زمان مشروطیت به ایران رسید که اتفاقا، آنجا هم لیبرال دموکراسی و بیداری اسلامی دوباره با هم تلاقی پیدا کردند. در نتیجه ، رضا خان پروژه بود، نه پروسه که غربی ها او را به نظام و روند مشروطیت ایران تحمیل کردند.
می شود گاهی پروسه، طبیعی باشد؛ ولی در اثر آسیب شناسی هایی که می شود و سهل انگاری هایی که می شود و تئوری توطئه که ما بعضی وقت ها باید قبول کنیم، به پروژه ای تبدیل می شود که مطابق میل ما نباشد. در موج دوم، این اتفاق در کشور ما افتاد. پروسه مشروطه، بیداری اسلامی طبیعی، به پروژه ای غرب زده به نام حکومت پهلوی تبدیل شد. موج سوم در کشور ما، دوباره عمیق تر شد. چون هرچه ورود غرب به جهان اسلام بیشتر شود، واکنش اسلامی عمیق تر می شود. این واکنش اسلامی در جهان تشیع، به خاطر نظریه نظام سیاسی و نظریه تمدنی، عمیق تر بود و آزادی عملی که فقهای شیعه در طول تاریخ در برابر حکومت ها داشتند، این امر را تقویت می کرد. یعنی شیعه مخصوصا شیعه اثنی عشری حتما هم لازم نیست انقلابی باشد و درگیری کند، اما روی همان «تقیه ای» که دارد، می تواند در کنار حاکمان ظالم از امام خودش یا نایب امام خودش دفاع کند، مستقل هم باشد و لازم نیست که حتما جهاد کند.
در تسنن، این اتفاق نیفتاد، در حالی که این حالت بینابین در تشیع اثنی عشری هست و ممکن است حکومتی ظالم باشد و نتواند مقابل آن بایستند. اما آن را قبول ندارند و علیه حکومت ظالم هم قیام علنی نمی کند. اما با تقیه، وضعیت فرهنگی خودشان را مستقل می کنند. این از دوره رضاشاه به بعد و نهضت نفت در ایران اتفاق افتاد و به موج سوم بیداری اسلامی تبدیل شد.
اما موج چهارم که بعد از انقلاب اسلامی شکل گرفت، عمیق تر از این بود. در این مرحله، دیگر استبداد داخلی و استعمار خارجی کم کم کنار رفتند. بنابراین، نظریه تمدنی کم کم خودش را نشان داد. لذا حاصل بحث من این است که بیداری اسلامی زمانی که از جهان تسنن شروع شده و از مصر و از دویست سال قبل و بعد از فراز و فرودهایی که داشته و نهضت های مختلف که پروسه طبیعی بوده در جهان اسلام، با انقلاب اسلامی در تشیع مستقر شده است. اسرافیل
سکولاریسم و پایان تاریخ غربی و جوهر افول یابنده تمدن غربی
از آن طرف، غرب نکته ای دارد. غربی ها به هر حال نظریات خودشان را تبیین می کنند. نظریه ای در غرب هست که آن را در ابتدا می گوییم. از نظر فلسفه تاریخ، نظریه ای پشت سر لیبرال دموکراسی وجود دارد که به آن «اندیشه ترقی» می گویند. اندیشه ترقی چیست؟ اندیشه ترقی این است که هرچه زمان جلوتر می رود، این زمان به نفع اینهاست؛ یعنی آزادی بیشتر می شود، مدرنیته بیشتر جلو می آید و سنت کنار می رود. بحث اندیشه ترقی در فلسفه تاریخ هگل مشهود است و برتری فرهنگی غرب در پایان تاریخ اعلام شده است.
پشت این اندیشه ترقی، نظریه «پایان تاریخ» قرار می گیرد. پایان تاریخ باید غربی باشد؛ یعنی غرب مدرن و ملاک های مدرنیته بر بشر حاکم است. در پرانتز بگوییم که ما شیعیان هم نظریه پایان تاریخ داریم که همان «مهدویت» است. ما هم عصر موعود داریم، منتها از نظر ما، پایان تاریخ، آغاز حکومت انسان های ملکوتی و قدسی و حکومت آسمان بر زمین است. از نظر آنها، پایان تاریخ، کنار گذاشته شدن عالم قدسی است، سکولاریسم است و همین وضعیت لیبرال دموکراسی است. پس نظریه لیبرال دموکراسی را یک نظریه فلسفه تاریخ با نام پایان تاریخ تقویت می کند. اگر پایان تاریخ را از این نظریه بگیریم، لیبرال دموکراسی سقوط می کند و بدون پشتوانه می شود. جنگ تمدن ها در اینجا مطرح می شود.
گفتم که در بحث دوم من، مرحله ای است با نام بحث استشراقی یا مستشرقین. در این قسمت، مستشرقین دویست سال است که به این ها کمک می دهند. در این تفکر استشراقی، مستشرقین کهنه داشتیم و مستشرقین نو. این ها کارشان این است که بگویند دنیای گذشته و تمدن ها و فرهنگ های گذشته اگر هم متمدن بودند، مال گذشته اند و امروز، حیاتی ندارند و همه این فرهنگ ها و تمدن ها باید در تمدن غربی خود را پیدا کنند. این تفکر سوبژکتیویته، اینجا به این معناست که اجزای این تمدن ها و فرهنگ ها گرفته می شود و اگر هم هست، در حاشیه تاریخ است و باید به تاریخ غربی ملحق شود. یعنی همه چیز را باید با ملاک های مطلق مدرنیته و گفتمان مدرن دید. حال این گفتمان مدرن که در دولت اصلاحات در چند سال قبل هم دیده شد چیست؟
اولین بندش سکولاریسم است، اندیشه ترقی است. پایان تاریخ است، اصالت علم است و تفکر لیبرال دموکراسی در سیاست است. انقلاب اسلامی با این چکار دارد؟ انقلاب اسلامی این را شکسته است. چرا؟ اصلا آن نظریه بیداری اسلامی که در گذشته بوده و با انقلاب اسلامی هنوز حیات دارد، یعنی از آن گذشته نیست. چطور شکسته است؟ اول، سکولاریسم را شکسته است؛ زیرا نظریه مدرن لیبرال دموکراسی بر سکولاریسم مبتنی است و انقلاب اسلامی سکولار نیست و دینی است.
دوم، وقتی که این را شکسته، پایان تاریخ آن را هم شکسته است. چرا؟ چون در ذات انقلاب اسلامی، نظریه ای است به نام «جوهر افول یابنده تمدن غربی». یعنی چیزی که سکولاریسم غرب را می شکند که از انقلاب اسلامی صادر می شود، نظریه لیبرال دموکراسی را می شکند، یعنی نوعی جوهر افول یابنده تمدن غربی در آن هست. این را اولین بار میشل فوکو گفت. در آن مقاله ای که نوشت که «ایرانی ها چه رویایی در سر دارند». او گفت که انقلاب اسلامی ایران اولین انقلاب پست مدرن عالم است که البته این طور هم نیست و از پست مدرنیسم خیلی جلوتر است. اما گفت که ما قرن هاست بر اساس سکولاریسم زندگی می کنیم و این انقلاب می خواهد معنویت را به متن زندگی برگرداند. شاید شما بگویید خیلی ساده است و چیز مهمی نیست؛ اما برای آنها مهم است. آنها قرن ها بود که مرگ سنت و مذهب را اعلام کرده بودند و اصلا، مدرنیته بر اساس همین تفکر حیات داشت. حالا این انقلاب در اثر بیداری اسلامی آمده است و می گوید که سنت زنده ست و این چیزی که شما گفتید قرن های گذشته مرده بود، هنوز حیات دارد. مثل این می ماند که ما مسلمانان همان طور که اعتقاد داریم به خاتمیت پیامبر اسلام (ص) اعتقاد پیدا کنیم که یک پیامبر هم بعد آمده که دیگر خاتمیت از بین می رود و این ها نمی توانند این را بپذیرند.
در اینجا، نظریه جنگ تمدن ها مطرح شد که یک استراتژی سیاسی بود و تقریبا، با اوایل انقلاب اسلامی هم نزدیک است. این نظریه واقعا یک پروژه است؛ پروژه ای که غربی ها بر اساس آن تفکر استشراقی دارند که یک دشمن فرضی در این تقابل فرضی برای خودشان درست کنند. اسرافیل
اسرافیل: تمدن برتر: نظریه تمدنی بیداری اسلامی و طرح عالم دینی: موسی نجفی
- ۹۷/۰۹/۰۷