سرباز عقل

مطالبی درباره فلسفه و جامعه شناسی | غرب شناسی | شرق شناسی | اسلام و ایران | رسانه و تکنولوژی | سیر مطالعاتی

سرباز عقل

مطالبی درباره فلسفه و جامعه شناسی | غرب شناسی | شرق شناسی | اسلام و ایران | رسانه و تکنولوژی | سیر مطالعاتی

مشخصات بلاگ
سرباز عقل

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»
«إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم»
خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند. (قرآن کریم. سوره مبارکه رعد آیه 11)

آفرینش

 

هنر و حقیقت | تخنه و فوسیس در نظر یونانیان | اثر هنری و فلسفه هنر: هنر از موارد تحقق حقیقت است، یعنی حقیقت در هنر تحقق پیدا می کند و برای هنرمند حضوری دست می دهد و بنا بر دل آگاهی و مرگ آگاهی که دارد پرده ای کنار می رود، نسبتی برقرار می کند و حضوری پدیدار می شود. از این جهت با افراد عادی فرق می کند. اثر هنری نیز چیزی جز ظهور حقیقت در رتبه حس نیست، یعنی تنزل دادن سماء معنوی جان به سماء دنیا که همان اثر است.

 

عنوان هنر و حقیقت شاید تا حدودی خارق اجماع باشد. امروز تلقی و معنای خاصی از هنر در آثار هنری و هنرمندانی که – به اصطلاح - هنرهای زیبا کار می کنند، و نیز در دانشکده های هنری، گالری ها و موزه ها و کتاب ها و مجلات هنری وجود دارد. ما در عالمی زندگی می کنیم که در آن آثار هنری و هنرمندان وجود دارند. در مواجهه با این آثار نیز عالمی به روی ما گشوده می شود. این عالم، همان عالمی است که در آثار هنری تحقق پیدا کرده است و اگر با طبقه و طایفه هنرمندان به معنای کسانی که به «آرت» مشغولند و آثار هنری پدید می آورند ارتباط داشته باشیم، شاید در لحظاتی این حضور هنری و گشایش ابواب این عالم را در آنها ببینیم.

 

هنر و حقیقت

 

در حقیقت، هنرمندان بابی را می گشایند و به خانه ای در می آیند و در آن سکنی می گزینند. این خانه با خانه های معمولی فرق دارد. به همین جهت هنرمندان از افراد ممتاز می شوند. هر هنرمندی ابتدا بیتی را می سراید و خانه ای بر پا می کند و در آن خانه سکنی می گزیند.

 

این هنر و این هنرمندان چه ارتباطی با حقیقت دارند؟ کلمه حقیقت بیشتر در عالم فلسفه به کار می رود. تلقی غالب در فلسفه این است که حقیقت مطابقت ذهن با عین است و به بیان دیگر حقیقت درستی و صدق احکامی است که ذهن ما صادر می کند. وقتی به حقیقت می رسیم که حکم مطابق با واقع را صادر می کنیم. حکم مطابق با واقع، حقیقت است. این معنای حقیقت نمی تواند ارتباط مستقیمی با هنر داشته باشد.

 

هنر و حقیقت و اثر هنری 9

 

تلقی دیگری که از حقیقت در تاریخ فلسفه بوده، تلقی ای است که در دوره جدید و به تبع خود بنیاد شدن تفکر فلسفی قرون وسطایی پدید آمده است. این تعریف حقیقت در نسبت با تنظیم و ربط منطقی افکار با یکدیگر است و در آن دیگر مطابقت ذهن با عین وجود ندارد. حقیقت، نظامی از تفکر است که باید در خودش ربط و نظم و انسجام منطقی داشته باشد. این فکر در دوره ای که تفکر سوبژکتیو پدید می آید ظهور می کند. این معنای حقیقت هم نمی تواند ربطی به هنر داشته باشد. بنابراین، آیا باید بگوییم هنر هیچ گونه رابطه ای با حقیقت ندارد؟ یعنی فقط فیلسوفان و عرفا هستند که با حقیقت مرتبط اند؟ باید در حقیقتِ هنر تامل کنیم و ببینیم که هنر چیست؟ و در واقع ارتباط هنر با حقیقت چه خواهد بود؟

 

معنایی که از هنر مراد می کنیم، ابتدا در یونان پدید آمد و سرانجام به زبان های لاتین و از آنجا به زبان های اروپایی ترجمه شد. مراد تعبیر techne است که مناسبت میان حقیقت و هنر را به مناسبت میان حقیقت و تخنه مبدل می کند. یونانیان به هنر تخنه می گفتند و تخنه را در مقابل physis می گرفتند و مراد آنها از فوسیس وجود در کلیت و تمامیت آن بود. یعنی وقتی بحث وجود بما هو وجود می کردند، وجود را در کلیت و تمامیت خودش فوسیس می گفتند. طرح فوسیس به این جهت است که ما تخنه را در مقابل فوسیس تلقی می کنیم و اصلا تخنه در مقابل فوسیس معنی دارد. فوسیس یعنی حقیقتی که از ازل برقرار بوده و استمرار علی الدوامی است که همه چیز را به ظهور می رساند. و عالم صحنه ظهور آن است. این عالم صحنه ظهور فوسیس است.

 

هنر و حقیقت و اثر هنری 1

 

دایره فوسیس آن قدر گسترده است که حتی خدایان را در بر می گیرد. در نظر یونانیان حتی کاسموس یعنی کل عالم، جلوه حسی فوسیس بوده است، یعنی جلوه حسیِ این تجلی و ظهور و عیان شدنی که از ازل بوده و تا ابد ادامه خواهد داشت. این معنا، این جریان، این استمرار، این به ظهور آمدنِ بطون، خود را در همه چیز نشان می دهد؛ در رشد گیاهان، در رشد انسان ها، در حرکت بادها، در امواج متاطم دریاها و ... همه این چیزها فوسیس است، یک ظهور دائم و ازلی و ابدی.

 

البته نباید این ظهور را از نظر یونانیان چیزی بدانیم که عارض موجودات شده است، یعنی موجودات را چیزی بگیریم که این ظهور بر آنها بروز پیدا می کند، بلکه خود موجودات فوسیس هستند. یعنی خود موجودات ظهور بطونند. حال وقتی توجه کنیم به اینکه فوسیس با «بُوِشِ» فارسی هم ریشه است، یعنی با بودن، با هستی، آن وقت می فهمیم چقدر این فوسیس در نظر یونانیان سعه و احاطه داشته است. در باب سعه ی فوسیس می توان گفت که تمام نظام های انسانی، تمام معارف بشری، تمام جلوات دینی و حتی خدایان و اسطوره ها جلواتی از فوسیس و مظاهری از ظهور بطون تلقی می شده اند.

 

هنر و حقیقت و اثر هنری 7

 

فوسیس را در لاتین natura ترجمه می کنند و از زبان لاتین به زبان های دیگر اروپایی و مثلا به nature در انگلیسی. به بیان هایدگر با ترجمه فوسیس به ناتورا در واقع بار معنوی و غنایی حکمی و فلسفی اش منهدم و نابود می شود. این از خود به در آمدن، این شکفتن  و شکوفا شدن و بالیدن و باز به خود برگشتن و این جریان ظهور و صیرورت علی الدوام که از آن به فوسیس تعبیر شده است، خود به خود و به صرافت طبع صورت می گرفته و جبر و الزامی در آن نبوده است.

 

گاه آدمی بر خلاف این روند سعی می کند که به نفس خود و به دست خود در ساحت حقیقت جایی برای خود باز کند و مجالی برای ظهور به وساطت خویش پیش آورد. یعنی به آنچه هست، که از آن تعبیر به فوسیس و بُوِش کردیم، به صرف آنچه هست اکتفا نکند و در صدد برآید که چیزی را پدید آورد یا معرفتی پیدا کند. اینجاست که تخنه پدید می آید. اما در درجه ی اول باید گفت که تخنه ارتباطی با فن و صنعتگری و ساختن ندارد و بالاتر از آن است. تخنه ارتباطی با زیبایی هم ندارد. یعنی یونانیان تخنه را نه به معنای ساختن می گرفتند و نه با زیبایی مرتبط می دانستند.

 

هنر و حقیقت و اثر هنری 6

 

در نظر آنها تخنه نحوی علم بود و اصحاب تخنه با معرفت سروکار داشتند، اما معرفتی که حاصل معطوف به ساختن یا پویسیس است.، معرفتی که در واقع به قصد تولید و به قصد ساختن چیزی است. صنعت گر وقتی می خواهد چیزی را بسازد، قبل از آن معرفتی دارد و به حسب علم پیشین خویش است که چیزی را می سازد. تخنه نحوی علم است، علمی که عملکرد آدمی را در فرایند ساختن و تولید کردن و فرا آوردن، یعنی در poiesis تعیین می کند. در نظر یونانیان این اپیستمه کاملا از اپیستمه ی تئوریک و اپیستمه ی پراکتیک ممتاز است. اپیستمه تئوریک یا معرفت نظری متوجه اعیان اشیاست و به عمل و رتبه عمل کردن و رتبه عمل اجتماعی و عمل سیاسی کاری ندارد. اما در رتبه عمل، یعنی اپیستمه ی عملی هم باز با نحوی علم سروکار داریم.

 

حال ببینیم علم در رتبه اخلاق و عمل به چه معناست. اهل عمل مطابق تعریف ارسطو چندان به علم تئوریک کار ندارند. کسانی هستند که اگر به انها گفته شود سخنرانی کنید، شاید نتوانند سخن خودشان را خیلی خوب بپرورانند، با وجود این، علم دارند. این چه علمی است که چندان با گفتن و گویایی و به اصطلاح presentation ارتباط ندارد؟ این علمی است که در فرایند عمل و در جریان حوادث زندگی و تجربیات سالیان عمرشان کسب کرده اند. مثلا ممکن است کسی در باب حقیقت عدالت بحث های نظری کند؛ اما دیگری عدالت را در کاربردهایش و در موقعیت هایش بشناسد. نفر اول گویی متری به کار می برد که خم نمی شود، ولی نفر دوم متری به کار می برد که منعطف می شود و در لابه لای شرایط خاص و اوضاع خاص می پیچد و عدالت را در وضع و موقعیت خاص بیان می کند....

 

... علم چنین کسی با خرد بینی و دقت علمی همراه است و متوجه امر جزئی است و این همان تفاوت بنیادی مسان نظر و عمل و از وجهی میان افلاطون و ارسطو است. افلاطون متوجه حقیقت کلی بود، اما ارسطو می گفت این مسئله شأن خدایان است و ما به عنوان انسان با حقیقت جزئی سروکار داریم، با حقیقت و عدالت و خیری که در این عالم است. بنابراین، باید در موقعیت و بسته به شرایط خاص علم پیدا کنیم.

 

هنر و حقیقت و اثر هنری 4

 

معرفت سوم در تقسیم ارسطو مربوط به اهل هنر است. این معرفت متوجه ساختن، ابداع و poiesis است. یعنی اینجا اهل هنر و تخنه کسانی اند که چگونگی ساختن و فرا آوردن و تولد کردن را می دانند. البته اینکه تخنه متوجه ابداع و ساختن است به این معنی نیست که اهل هنر فقط می سازند  به اصطلاح تکنسین هستند و اهل حضور نیستند.

 

حال باید بگوییم که تخنه نحوی علم حضوری است. اما اگر بخواهیم به حقیقت تخنه برسیم، باید در تقابل فوسیس و تخنه دقت بیشتری کنیم. برای این منظور نیز باید به تلقی یونانیان از حقیقت بازگردیم. یونانیان حقیقت را هم در ذیل فوسیس می شناختند، یعنی حقیقت را شأنی از شئون فوسیس می دانستند. در نظر آنها وقتی که فوسیس جلوه و ظهور می کند، یعنی در مقام ظهور بطون هستی، حقیقت آشکار می شود.

 

در نظر یونانی ها حقیقت ظهور فوسیس است و می توان آن را با بوش، هستی و وجود یکی دانست. بنابراین، نزد یونانیان حقیقت، ظهورِ وجود است. به همین جهت است که در تعبیر یونانی از حقیقت، کلمه ای به کار می رود که در ابتدای آن از ادات نفی استفاده شده است: aletheia که لفظی است مرکب از a و letheia. Lethe به معنای حجاب و پوشش است و شاید با کلمه الحاد در عربی هم ریشه باشد. aletheia در واقع رفع و کشف یا برطرف شدن حجاب معنا می دهد، یعنی ساحتی که حجاب برطرف شود و حقیقت ظهور کند.

 

هنر و حقیقت و اثر هنری 8

 

حقیقت، ظهورِ وجود است و آدمی در مقام تخنه در این ظهور نقش پیدا می کند، یه با بیانی خود آدمی واسطه قرار می گیرد تا حقیقت ظهور کند. وقتی مسئله فقط به فوسیس مربوط بود، این امر یک شکوفایی طبیعی بود، امری بود که به خود فوسیس مربوط می شد، اما تخنه مقامی است که آدمی می خواهد جا پا و دستاویزی برای خود فراهم کند و در یک کلام می خواهد در این ظهورِ حقیقت نقش داشته باشد. از این رو، نحوی استیلا و سیطره در تخنه وجود دارد و سرانجام این سلطه و سیطره و استیلا، از تکنولوژی که با تخنه ارتباط لفظی دارد سر بر می کُند.

 

به بیان دیگر، از آنجا که یونانیان همه چیز را به فوسیس محول می کردند، حقیقت خود ظهور می کرد و آدمی این ظهور را می دید و می داشت (به معنای غنی لفظ، یعنی داشتارِ این ظهور می شد)، دادِ وجود را داشتاری می کرد، عدل وجود را، داد وجود را و به زبان یونانی «دیکته»ی وجود را می گرفت و داشتاری می کرد و این شأن او و اضافه ی او و نسبت او به حقیقت نسبت «قابلی» بود. اما در تخنه نسبت او و اضافه ی او به حقیقت نسبت «فاعلی» می شود و شأن فاعلی در کار می آید. در اینجاست که در هنر به معنای متداول لفظ- که با تخنه یونانی ارتباط دارد- بقای اختیار همیشه در کار است، یعنی هنرمند هیچ وقت به مقام فنا نمی رسد. با مقام فنا، نقاشی و معماری و ... نمی توان کرد. در این نوع هنر بقای اختیار در کار است؛ یعنی قربی که در این نوع هنر برای هنرمند است، قُرب نوافلی که ما در حکمتمان داریم نیست. از این رو، در بحث هنر و هنرمند نمی توان  از حیث فنا وارد شد و این خود جدا کننده و ممیز هنر از عرفان است.

 

هنر و حقیقت و اثر هنری 3

 

حاصل اینکه هنر از موارد تحقق حقیقت است، یعنی حقیقت در هنر تحقق پیدا می کند و برای هنرمند حضوری دست می دهد و بنا بر دل آگاهی و مرگ آگاهی که دارد پرده ای کنار می رود، نسبتی برقرار می کند و حضوری پدیدار می شود. از این جهت با افراد عادی فرق می کند. اثر هنری نیز چیزی جز ظهور حقیقت در رتبه حس نیست، یعنی تنزل دادن سماء معنوی جان به سماء دنیا که همان اثر است. اینجاست که مولای بلخ می فرماید:

 

آسمان هاست در ولایتِ جان                 کارفرمای آسمانِ جهان

 

یعنی در حقیقت هنرمند حقیقی و شاعر حقیقی کسی است که میان زمین و آسمان وساطت می کند و آسمان معنویت را تا زمین دنیا تنزل می دهد و همه اینها بر اثر آن است که برای او حقیقت تحقق پیدا می کند و با تحقق حقیقت، داشتاری می کند و دادِ وجود را در اثر می آورد.

 

مطالب مرتبط:

نگاه انسان مدرن به عالم

تکنوپولی: تسلیم فرهنگ به تکنولوژی

مولفه های اجتناب ناپذیر مدرنیته

هنر و رسانه در قرن بیستم

اومانیسم و انسان محوری| وقتی در غرب انسان خدا می شود

مبانی هنر در شرق و غرب| سینما هنر تکنولوژیک

سیر تفکر معاصر| مبانی هنر در غرب| تجربیان هنری پست مدرن

مبانی هنر غرب| هنر تکنولوژیک: پایان هنر غرب

اثر هنری

هنر و تکنولوژی| نسبت هنرو تکنولوژی از نظر مارتین هایدگر و والتر بنیامین

هنر مدرن و پست مدرن در دوران نیهیلیسم و نیست انگاری

هنر در تمدن شرقی| تفاوت عرفان اسلامی و عرفان هندی

 

سرباز عقل: مقالاتی درباره پدیدار شناسی، هنر، مدرنیته: محمد رضا ریخته گران // هنر و حقیقت//

هنر و حقیقت | تخنه و فوسیس در نظر یونانیان | اثر هنری و فلسفه هنر

نظرات  (۲)

  • نوجوان خامنه ای
  • با سلام
    خسته نباشید

    مطالب تون عالی هستند :)
    خواهشمندم به وبلاگ ما یک دوری بزنید.
    ضرر ندارد و نظرتان را را درباره سایت ما بدهید.

    منتظرتان هستم

    متشکرم

    با احترام
    نوجوان خامنه ای
    پاسخ:
    سلام.
    حتما
  • سراسر گنگ
  • خودتون هم اشاره کردید که در تعریف هنر و هنرمند اختلافه .
    حقیقتی که برای هنر متصور شدید نیازمنده اصول موضوعه ای است که این روزها در غرب مورد تردیده . 

    پاسخ:
    البته برای درک بهتر تعریف هنر و هنرمند، باید ارتباط آنها را با «تخنه» و «فوسیس» مورد نظر یونانی ها دریافت.
    در واقع «هنر» و «هنرمند»ی که ما امروز می شناسیم بیشتر با مفهوم «تخنه» مرتبط هستند تا فوسیس.

    در مورد «حقیقت» هم همینطور است. حقیقتِ مورد اشاره در آثار هنری به طور تام و تمام مظهری از «تخنه» و بریده از درون مایه های فوسیس هستند. آدمی می خواهد خودش حقیقت را خلق کند. او خودش را در خلق حقیقت سهیم می کند.
    آثار هنری در واقع مراتبی از ظهور حقیقتی است که انسان از کانال علم حصولی تخنه و نه علم حضوری فوسیس، دریافت و خلق کرده است. آنجایی هم که هنرمند به عالم حضور متوسل می شود و راه می یابد، حاصل کارش و برآیند این راه یافتنش به عالم حضور چیزی جز خلق یک اثری حسی نیست.
    بنابراین باید بین این دو نوع حقیقت هم تفاوت قائل شویم.


    البته که اصول موضوعه حقیقتی که برای هنر ذکر شد، اتفاقا به طور کل، در غرب مورد تردید قرار می گیرد و انکار می شود.
    مبنای هنر غربی بر همین انکار و تردید حقیقت است. اصلا هنر غربی چیزی جز همین انکار و تردید حقیقت نیست. آثار هنری تفکر غربی ظهور همین انکار و تردید هستند و با این انکار و تردید است که هنر در تمدن غرب به فعلیت می رسد. از این نظر تنزل و ظهور حقیقت در چارچوب و محدوده «حس»، اساس هنر است. و هنر غربی نماد کامل تری از این جابه جایی و تنزل است.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">