سرمایه داری و کاپیتالیسم| سرمایه داری لیبرال و سرمایه داری امپریالیستی
سرمایه داری و کاپیتالیسم| سرمایه داری لیبرال و سرمایه داری امپریالیستی: لیبرالیسم، نخستین و اصلی ترین ایدئولوژی تمدن مدرن است. کاپیتالیسم نیز صورت اقتصادی- اجتماعی مدرنیته و مظهر حیات اقتصادی مدرن است. از این رو روابطی تنگاتنگ بین لیبرالیسم و کاپیتالیسم وجود دارد. کاپیتالیسم به عنوان یک نظام اقتصادی در پیوند با ایدئولوژی های مختلف مدرن قرار دارد؛ اما نظام سرمایه سالاری لیبرال اولین صورت کاپیتالیسم بوده است. سرمایه سالاری لیبرال، نظام اقتصادی ای است که مبتنی بر روابط آزاد تجاری و تلاش مداوم سرمایه داران خصوصی برای انباشت سرمایه است.
لیبرال- کاپیتالیسم، اولین صورت کاپیتالیسم است که در قرون هجدهم و نوزدهم میلادی صورت منسجم و مدونی پیدا کرد. بخش عمده شعارهای آزادی خواهانه ای را که لیبرال ها سر می دهند مربوط به آزادی اقتصادی و آزادی تجارت و آزادی استثمار و انباشت سرمایه است. در واقع، لیبرالیسم در قرون هیجدهم و نوزدهم میلادی ایدئولوژی مطلوب طبقه بورژوا و شهرنشینان مرفه بود. اساسا به قول «راین هارد کونل» نزد لیبرال ها، انسان؛ یعنی فرد مالک.
«انسان به مفهوم نظریه لیبرال؛ یعنی انسانی که از نظر سیاسی و اقتصادی واجد استقلال است؛ فردی به شمار می آید که مالک است. کسانی که استقلال اقتصادی نداشتند از حقوق مدنی محروم ماندند؛ چون فقط افراد متملک، مالیاتی را می پردازند که باید درباره چگونگی مصرف آن تصمیم گرفته شود؛ به این ترتیب حق دارند در تصمیم گیری های عمومی شرکت جویند» (هارد کونل، راین، لیبرالیسم، انتشارات طوس)
در اقتصاد لیبرال- کاپیتالیستی انسان ها به صورت اتم های مستقلِ قائم به خودی فرض می گردند که انگیزه محرک آنها در اعمال و رفتارشان سودجویی است. این اتم های سودجو بر اساس یک خردگرایی کاسب کارانه با یکدیگر رقابت می کنند و هیچ چیزی (قید و بند سیاسی یا اخلاقی یا دینی و یا رسوم فئودالی) نباید مانع فعالیت آزادانه انها جهت سودجویی و انباشت سرمایه گردد. در واقع، کاپیتالیسم لیبرالی مرحله ای است که میدان برای ظهور و فعالیت سرمایه داران منفرد باز است و آنها به قیمت نابودی توده های محروم و فرودست به انباشت سرمایه دست می زنند و دولت، حق دخالت در امور اقتصادی و حمایت از اقشار فرودست را ندارد.
به عبارت دیگر لیبرال- سرمایه داری، دوران استثمار وحشیانه نیروی کار زنان و مردان و حتی کودکان در قرن نوزدهم و فقر شدید اکثریت محروم در مقابل اقلیت سرمایه دار سودجو بوده است. تئوریسین لیبرال- کاپیتالیسم؛ یعنی آدام اسمیت معتقد بود که در رقابت سودجویانه سرمایه داران منفرد برای کسب سود بیشتر، نوعی دست نامرئی وجود دارد که منافع کلی اجتماع را تامین می کند؛ اما این امر واقعیت نداشته است و عدم توجه به وضع فلاکت بار زندگی محرومین و اقشار فرودست اجتماعی به ظهور تئوری اقتصاد ارشادی به نوعی دخالت دولت در امور اقتصادی منتهی گردید.
راین هارد کونل، نظریه حقوق طبیعی و نظریه تفکیک قوا- که هر دو از ارکان ایدئولوژی لیبرالی هستند- را تفسیری فکری در مسیر منافع طبقاتی بورژوازی می داند. او به نقل از «هلر» می نویسد:
«بدین ترتیب در طول سه قرن از دوران نوزایش (رنسانس) تا انقلاب فرانسه با کلیسازدایی و این جهانی کردن امور، و نظریه های فردگرایی و لیبرالیسم، زمینه های دموکراسی مساوات طلب و اقتصاد سرمایه داری فراهم می آید»
مک فرسون در کتاب «زندگی و زمانه دموکراسی لیبرال» فردگرایی و حق مالکیت و آزادی مبتنی بر این مفهوم را هسته مرکزی لیبرالیسم می داند. جان هال معتقد است که نوآوری بزرگ آدام اسمیت در سنت فکری غرب این است که او ثروت را به فضیلت ترجیح می دهد. اساسا مبانی صورت نظام لیبرال- کاپیتالیستی را می توان این گونه فهرست کرد:
- اعتقاد به رقابت آزاد صاحبان سرمایه در مسیر سودجویی
- محدود کردن زمینه های مداخله دولت در امور اقتصادی
- استثمار بی رحمانه نیروی کار کشورهای کاپیتالیست و نیز ملل محروم مستعمره
- اقتصاد انحصاری
- بحران های مداوم و ادواری
- مالکیت های خصوصی بزرگ و کوچک
دولت های سرمایه سالار و برده وار استعمارگر آمریکا و انگلیس در قرن نوزدهم دولت های لیبرال- کاپیتالیست بودند و استعمار کهن اساسا توسط رژیم های سرمایه سالار لیبرال دنبال می شده است. رژیم های سرمایه داری قرون هجدهم و نوزدهم اروپا و ایالات متحده امریکا با بحران های ادواری متعدد روبه رو گردیدند و تقریبا در ثلث پایانی قرن نوزدهم، گسترش رقابت ویرانگر اقتصادی بین کلان سرمایه داران ثروتمند و چپاولگر و صاحبان کوچک سرمایه به حدی رسید که عملا نظام سرمایه داری لیبرال و مبتنی بر رقابت آزاد را به یک اقتصاد اسیر در چنبره شبکه های گسترده و انحصاری تراست ها و کارتل های بزرگ تبدیل نمود. و این آغاز دوران حیات کاپیتالیسم انحصاری است که از آن تحت عنوان امپریالیسم نام می برند.
پدران تئوریک مشروطیت و جمهوریت غربی، خود سلطنتی اند!
سرمایه داری امپریالیستی
امپریالیسم یا تشکیل امپراطوری جهانی سرمایه سالارانه و استعمار نو، در ذات سرمایه سالاری نهفته است. کاپیتالیسم، نظامی مبتنی بر بهره کشی و استیلاست و چون میل به گسترش گرایی و فزون خواهی بی حد و حصر دارد، لزوما موجب بسط سلطه غارتگرانه خود در سطح جهان می گردد. امپریالیسم به معنای حاکمیت شبکه های بزرگ و چند ملیتی خصوصی یا دولتی و استثمار و غارت ملل محروم و نابودی استقلال و آزادی آنها به منظور انباشت بیشتر سرمایه و ترویج آداب و عادات مدرن از لوازم ذاتی کاپیتالیسم به عنوان صورت اقتصادی مدرنیته است. در واقع امپریالیسم به عنوان حاکمیت سلطه گرانه و جهانیِ سرمایه و استعمار نو از متن نسبتِ استکباریِ بشر مدرن با عالم و آدم بر می خیزد و از مظاهر استکبار است.
در میان نویسندگان غربی، «فرید یونگ» امپریالیسم را یک ایدئولوژی ملی گرایانه می دانست که موجب چیرگی دولت خاصی می گردد. «مکس لنتز» و «اریش مارکس» ضرورت امپریالیسم را اینگونه توجیه می کردند که آلمان اگر نخواهد به یک قدرت درجه دوم بدل گردد، باید در فرایند انتقال نظام سیاسی اروپایی با یک نظام جهانی شرکت جوید. جوزف چمبرلن امپریالیسم را بازوی ملی گرایی می خواند و در توجیه آن بیشتر استدلال های اقتصادی به کار می برد. آرتور سالتز نیز محرک اصلی امپریالیسم را «ساخت روانی اروپای نوین» و ملی گرایی (ناسیونالیسم) می دانست.
حال آنکه افرادی نظیر «تئودوربارت» یا «جان اتکینسون هابسون» و «ولادیمیر ایلیچ لنین» بنیادهای اقتصای برای امپریالیسم در نظر می گرفتند. هر چند که در حوزه داوری ارزشی، در خصوص امپریالیسم و تایید یا تکذیب آن با هم اختلاف داشتند. هابسون، عامل موثر در شکل گیری امپریالیسم را کوشش جوامع مالی برای یافتن فرصت های پُر سود در آن سوی دریاها، در مقابل اشباع بازار بومی می دانست. او ستون فقرات سیاست امپریالیستی را جستجو برای سرمایه گذاری های سودآور برای جبران کاهش بازگشت سرمایه در میهن کاپیتالیستی می دانست.
نه قانون، نه اکثریت: این است لیبرال دموکراسی
علوم انسانی و پیش فرض های سکولار و ایدئولوژیک آن
به نظر می رسد سیر منطقی رقابت بی رحمانه سرمایه داران، جهت کسب سود بیشتر با یکدیگر و تلاش برای انباشت و تکاثر سرمایه و نابودی سرمایه های کوچک توسط سرمایه های بزرگ، بی تردید منجر به ایجاد یک اقتصاد کاپیتالیستی انحصاری سیاره ای می گردید که در این شبکه، اقتصاد جهانی تعداد معدودی از کشورها به عنوان مرکز و قطب اصلی راهبری اقتصاد و طیف وسیعی از اقتصادهای مدرن و شبه مدرن به عنوان تابعی از ساختار کلی اقتصاد سیاره ای ظاهر گردیده اند. امپریالیسم چیزی جز همین شبکه انحصاری اقتصاد کاپیتالیستی در مقیاس سیاره ای نیست.
ویژگی های کاپیتالیسم امپریالیستی را می توان اینگونه فهرست بندی کرد:
- پیدایی انحصارات و مالکیت های بزرگ فراملیتی انحصاری خصوصی و دولتی
- توجه بیشتر به سودجویی ناشی از صدور سرمایه به جای صدور کالا
- ظهور استعمار نو که مدرنیزاسیون ملل و اقوام غیر مدرن را در حد مورد نظر اقتصاد کشور متروپل کانالیزه می کند
- ظهور اقتصاد درهم تنیده سیاره ای
- حذف امکان رقابت آزاد در عرصه اقتصاد داخلی کشورهای کاپیتالیستی
- بر باد رفتن تمامی شعارهای لیبرالی در خصوص آزادی تجارت و رقابت و ... و حذف صورت لیبرالی از اقتصاد کشورهای بزرگ سرمایه سالار
- ظهور سرمایه داری دولتی سوسیال- امپریالیستی که در عین داشتن ماهیت مشترک با امپریالیسم مبتنی بر انحصارات بزرگ خصوصی در رقابت با آن به سر می برد.
امپریالیسم و سوسیالیسم امپریالیسم، تجسم عقلانیت نفسانیت زده و خود بنیاد عصر جدید هستند. در واقع مدرنیته و کاپیتالیسم به عنوان صورت اقتصادی مدرنیته از امپریالیسم جدایی ناپذیر است و رسیدن به مرحله امپریالیستی در ذات تفکر مدرن و عقل گرایی دکارتی نهفته است. چنانکه در اندیشه سیاسی ماکیاول- که به یک اعتبار بیان اجمالی فلسفه سیاسی جدید غربی است- صراحتا از ضرورت رفتار امپریالیستی نام برده شده است. دولت های امپریالیستی ای که از دهه های پایانی قرن نوزدهم پدید آمدند و تا امروز نیز همچنان بر عالم سیطره دارند به سه دسته کلی تقسیم می شوند:
الف :::: نظام های کاپیتال امپریالیستی متکی به شبکه های انحصاری مالکیت خصوصی که رگه هایی از اقتصاد و تفکر لیبرالی هنوز در آنها باقی مانده است، نظیر دولت ایالات متحده امریکا.
ب :::: نظام کاپیتال سوسیال – امپریالیستی که متکی به اقتصاد متمرکز و برنامه ریزی شده و نوعی سوسیالیسم بوروکراتیک بوده است، نظیر اتحاد جماهیر شوروی سابق.
ج :::: نظام های کاپیتال امپریالیستی «سوسیال دموکراتیک» که به منظور جلوگیری از گسترش تنش ها و اصطکاک اجتماعی، نوعی از حمایت های اجتماعی نظیر: خدمات درمانی رایگان، آموزش و پرورش رایگان و سیستم های مبتنی بر بیمه بیکاری و حمایتگرانه را تحقق بخشیده اند، نظیر: دولت های سوئد، فنلاند یا دانمارک و ... که البته در این نظام ها توزیع عادلانه و متناسب ثروت ها صورت نگرفته است، اما وجود برخی مکانیسم های حمایتی موجب بسط نسبی ثبات اجتماعی و سیاسی گردیده است. این رژیم ها نیز ماهیت امپریالیستی دارند اگر چه حضور تجاوزگرانه نظامی- سیاسی کمتری از آنها دیده می شود. در این رژیم ها بخشی از صنایع و شبکه های اقتصادی بزرگ در انحصار دولت است، اما اقتصاد بزرگ مبتنی بر مالکیت خصوصی نیز وجود دارد. در واقع، این سیستم ها حد فاصلی بین رژیم های سرمایه داری شبه لیبرال نوع امریکایی و سرمایه داری های سوسیالیستی- بوروکراتیک نوع شوروی سابق هستند.
امپریالیسم اقتصادی- اجتماعی در واقع، تجسم نفسانیتِ خود بنیاد عصر جدید است و به هیچ روی پدیده ای صرفا اقتصادی یا سیاسی نیست. در واقع، امپریالیسم مدرن ماهیتا با نظام های امپراطوری عهد باستان در مشرق زمین و یا نظام های فئودال زده ای نظیر امپراطوری روم مقدس فرق دارد. امپریالیسم جدید، محصول نسبت آنتروپوسانتریستی بشر مدرن با عالم و آدم و محصول فلسفه سیاسی و تفکر جدید است و جز در قالب نظام سرمایه سالاری و به عنوان صورت نهایی و کامل آن امکان تحقق نداشته است. با ظهور امپریالیسم، عهد استعمار نو آغاز می گردد و کاپیتالیسم قدم به مرحله ای فراتر از دوره لیبرالیسم کلاسیک می گذارد.
مبارزه راستین ضد امپریالیستی همانا مبارزه علیه ساحت تفکر و تمدن مدرن (اومانیستی) و در نهایت عبور از آن است و صرف مبارزه سیاسی- اقتصادی یا حتی نظامی با صورتی از امپریالیسم، فاقد اصالت و اعتبار است. نمی توان اسیر مدل های توسعه سرمایه دارانه- اعم از نئوکلاسیک، سوسیالیستی، راه رشد غیر سرمایه داری و ...- بود و ادعای مبارزه با امپریالیسم داشت. امپریالیسم، تجسم یک تفکر و صورت متکامل یک نسبت وجودی بین انسان و هستی است و تا این وجه وجودی، تداوم دارد، امپریالیسم نیز به حیات خود ادامه می دهد.
مرگ امپریالیسم با مرگ مدرنیته ممکن می گردد و برای مبارزه اصیل ضد امپریالیستی نمی توان سراغ راه ها و الگوهای مدرن رفت؛ زیرا امپریالیسم اساسا تجسم اقتصادی- سیاسی غایت مدرنیته است. از این رو آنها که تحت لوای ایدئولوژی های مدرنی، نظیر: ناسیونالیسم یا لیبرالیسم یا مارکسیسم و یا از کانال توسعه اقتصادی- در معانی رایج مدرن آن- ادعا می کنند که به مبارزه با امپریالیسم برخاسته اند، یا مردم فریبند و یا جاهل.
یکی از اصلی ترین نقطه ضعف های میرزا تقی خان قائم مقام- معروف به امیرکبیر- در مبارزات ضد استعماری خود قرار گرفتن او به لحاظ تاریخی در موقعیتی بود که راه حل های مدرنیستی و بورژوایی، «اصلاحات» را پیش روی او قرار می داد. اصلی ترین دلیل شکست نهضت مشروطه در مبارزه ضد استبدادی- ضد استعماری آن، اسارت در قلمروی ایدئولوژی های مدرن ناسیونالیستی و لیبرالیستی از یک سو و فقدان خودآگاهی تاریخی در حوزه تفکر سنتی از دیگر سو بود. نهضت ملی کردن نفت نیز دقیقا به دلیل ماهیت مدرنیستی ایدئولوژی رهبری کننده نهضت، شکست خورد و معضلاتی که انقلاب اسلامی به طور جدی با آن ها دست به گریبان است ریشه در فقدان یا ضعف خودآگاهی انتقادی تاریخی نسبت به ماهیت مدرنیته برای دوران گذار و انتظارِ آماده گر دارد.
امپریالیسم، تجسم و محصول مدرنیته است و برای مبارزه با امپریالیسم باید تمهیداتی برای عبور از ساحت مدرنیته- حداقل در قلمرو نظر- اندیشید وگرنه روی آوردن به مدل ها و ایدئولوژی های مدرن، جز تعمیق وابستگی اسارت بار به امپریالیسم نتیجه دیگری نخواهد داشت.
چرا تجربه انقلاب اکتبر به ظهور یک دولت امپریالیست به نام شوروی انجامید؟ مگر در آنجا سرمایه داری لیبرال نفی و منهدم نگردیده بود؟ علت این بود که مارکسیسم خود صورتی از ایدئولوژی مدرن بود و امپریالیسم صورت تجسم یافته و غایی اقتصادی- سیاسی مدرنیته است. از این رو با وجود آن همه شعار ضد امپریالیستی؛ چون دولتمردان شوروی اسیر مرزها و رویکرد مدرنیته بودند، خود صورتی غارتگر از کاپیتالیسم را آفریدند. تازه رهبران انقلاب اکتبر در موقعیتی قرار داشتند و به لحاظ تاریخی در دوره ای نقش بازی می کردند که امکان این را پیدا کردند دولت شوروی را به عنوان حلقه ضعیف «غرب»- در معنای فرهنگی- تاریخی و نه در معنای سیاسی یا جغرافیایی- طراحی کنند و گرنه تجربه چین و ویتنام جز به یک غرب زدگی توأم با وابستگی به ساختار جهانی سلطه نیانجامید.
امپریالیسم در ذات مدرنیته است و هر نوع رویکرد مدرن ناگزیر در نهایت گسترش خود، امپریالیستی خواهد شد و با ایدئولوژی های مدرن (ناسیونالیسم، لیبرالیسم؛ مارکسیسم، سوسیال دموکراسی و ...) نمی توان به جنگ امپریالیسم رفت. بزرگترین نیاز در مبارزه با امپریالیسم در کشور ما، طلب حقیقت و تفکر مستقل و خودآگاهی انتقادی نسبت به ماهیت مدرنیته و عبور از ساحت فلسفه های سیاسی مدرن است. تا زمانی که راهنمای عملمان ایدئولوژی های مدرنیستی هستند و غایت برنامه های اقتصادی مان گسترش مدرنیزاسیون است، روی استقلال و رهایی از امپریالیسم را هم نخواهیم دید.
امریکا شناسی: رکود اقتصادی هر 6 سال یک بار
سرباز عقل: سرمایه سالاری (کاپیتالیسم): شهریار زرشناس/// سرمایه داری و کاپیتالیسم| سرمایه داری لیبرال و سرمایه داری امپریالیستی
- ۹۷/۱۱/۲۶