نیچه: دجّال: نقد مسیحیت در اندیشه های نیچه 1
نیچه
دجّال: نقد مسیحیت در اندیشه های نیچه
مسیحیت ثمره فرهنگ باستان را از ما ستاند و بعدها نیز بار دیگر با ثمره فرهنگ اسلامی چنین کرد. آن عالم فرهنگ شگفت انگیزتر اعراب اسپانیا را که با ما در اصل خویشاوند بود و حتی از روم و یونان باستان نیز مفهوم و سلیقه ای برتر داشت، لگدمال کردند (نمی خواهم بگویم که با چه پاهایی)، چرا؟
چون این فرهنگ ناب بود، چون پیدایش آنان مرهون غریزه های مردانه بود، چون زندگی را با همان ارزشمندی های نادر و بس پخته زندگی اعراب اسپانیا تایید می کرد!... جنگجویان صلیبی بعدها به ستیز با امری پرداختند که بهتر بود به پایش روی در خاک می کشیدند، یعنی همان فرهنگی که در برابر آن ، فرهنگ قرن نوزدهم ما بس فقیرانه و بس «عقب مانده» بود.
مسلما آنان در فکر غنیمت بودند و مشرق زمین نیز بس ثروتمند بود... ولی دیگر هیچ کس به هیچ اصلی پایبند نبود! جنگ های صلیبی همان دزدی دریایی بود و دیگر هیچ!
اشراف آلمانی، یعنی همان اشراف وایکینگ ها نیز در کُنه وجود خویش چنین حسی داشتند و کلیسا به خوبی می دانست که چگونه اشراف آلمانی را به خدمت خود درآورد... اشراف زاده آلمانی غلام کلیسا و پیوسته در خدمت غرایز پست کلیسا بود، اما مزدی خوب می گرفت... یعنی کلیسا دقیقا به یاری شمشیرهای آلمانی، خون و دلاوری آلمانی ها با خصم نهایی خویش، یعنی همه امور پاک بر این کره خاکی جنگید!
در این زمینه پرسش های هراس برانگیز فراوانی وجود دارد. اشراف زاده آلمانی اصلا در تاریخ و فرهنگ متعالی وجود ندارد و شک نیست که می توانیم علت آن را حدس بزنیم... مسیحیت و الکل، هر دو بزرگترین ابزار تباهی است... در اصل در مواجه با اسلام و مسیحیت و عرب و یهودی هیچ راه دیگری وجود ندارد. تصمیم را گرفته اند، هیچ کس آزادی انتخاب ندارد. یا فرد نجس است و یا نیست...
«جنگ سخت با روم! و صلح و دوستی با اسلام!» این همان احساس و کردار آن جان آزاده سترگ، آن نابغه امپراتوران آلمان، یعنی فردریش دوم بود. چه شد؟ آیا چاره ای جز آن نیست که هر فرد آلمانی ابتدا نابغه و آزاده جان باشد تا بتواند رفتاری صادقانه نشان دهد؟ برای من درک ناپذیر است که آلمانی ها چگونه توانستند احساس مسیحی را دریابند...
اسرافیل :: دجّال : فردریش ویلهلم نیچه (تلاشی برای نقد مسیحیت) ترجمه دکتر سعید فیروز آبادی – نشر جامی