قانون غرب
قانون غرب، قانون ساکنان روی زمین است، منتها اقوامی دیرتر از دیگران این معنی را دریافته اند و کسانی در میان مردم عالم هنوز چنان که باید با این قانون آشنا و سازگار نشده اند.
آنها در نظر غرب هنوز بشر نیستند، یا در مراحل کودکی به سر می برند. در غرب، عالم را به شرق و غرب تقسیم نکرده اند که دو موجودیت را به رسمیت بشناسند.
مظاهر و نمایندگان تفکر و فرهنگ غربی هرگز شرق را در برابر غرب قرار نداده اند. شرق- هند و احیانا ایران باستان- در نظر آنان گذشته غرب یا انحراف از مسیر حقیقی تاریخ و عارضه کودنی و بلاهت در تاریخ بشر است.
غرب، شرق را بیش از آن ناچیز می شمارد که آن را رقیب و مدعی و بدیل و مقابل خود بداند و اگر گاهی بعضی رمانتیک های غربی در آرزوی زمان شرقی هستند، بدان جهت است که در عالم غربی خود احساس غربت می کنند و به یاد ایام گذشته می افتند و حسرت آن ایام می خورند.
در طرح تاریخیِ غربی شدن عالم، مطلب صرفا این نبوده است که فرهنگ های غیر غربی جای خود را به فرهنگ غربی بدهند، بلکه مسئله این بوده است که هرجا و هر قوم که غربی نشود، ناچیز است و این ناچیز، چه در صورتِ ظاهر و سیمای بشر و چه به صورت اشیاء یافت شود، جز این قابلیت را ندارد که به تملک و تصرف غرب درآید.
پس قضیه غرب این نیست که گروهی سوداگر حریص متجاوز در جایی پیدا شده اند و علم و عقل را وسیله تسلط و استیلای خود قرار داده اند. غرب عین این علم و عقل است و در نظر او یک عالم بیشتر وجود ندارد. یعنی غیرت غربی به وجود غیر و مغایر مجال نمی دهد؛ هر چه هست یا باید غربی شود یا از میان برود.
مطالب مرتبط:
درباره غرب: داوری اردکانی