غرب شناسی. غرب پیش از رنسانس: وضعیت اروپا قبل از رنسانس
غرب شناسی
غرب پیش از رنسانس: وضعیت اروپا قبل از رنسانس
از مناسبات مذهبی که بگذریم به ساختار نظام فئودالیته می رسیم که با شروع قرون وسطی در غرب اروپا رواج یافت. واضح است که به دلیل پراکندگی جغرافیایی و اجتماعی اروپا نمی توان از یک ساختار مشخص که در همه این بخش ها به گونه ای یکسان شکل گرفته باشد سخن گفت. در بخش هایی از اروپا بر اثر آب و هوا و شرایط جغرافیایی، تفاوت های بعضا زیادی در عرفیات، باورها و سنت های محلی وجود داشت. به طور مثال در مناسبات اجتماعی جنوب اروپا و حوزه مدیترانه با منتهی الیه شمال آن در مناطق اسکاندیناوی به یقین تفاوت هایی دیده می شد، اما شِمای کلی کم و بیش یکسان بود. در یک جامعه فئودالی شالوده مناسبات اجتماعی در مجموع در سه محور اصلی خلاصه می شد: محور اول عبارت بود از مجموعه روابط میان فئودال منطقه و رعایایش؛ محور دوم مناسبات میان پادشاه و فئودال و بالاخره حوزه سوم مراودات کلیسا با هر سه حوزه رعایا و مردم، فئودال و پادشاه.
پیش تر اشاره کردیم که فقدا یک قدرت مرکزی نیرومند باعث به وجود امدن نظام فئودالیته در بخش غربی امپراتوری روم شد؛ بنابراین نخستین ویژگی این نام برقراری ثبات و امنیت در قلمرو هر فئودال توسط خود او بود و پادشاه یا «قدرت مرکزی» در مناطق متعلق به او حضوری نداشت. لذا به عنوان دومین ویژگی نظام فئودالیته پادشاه تملک فئودال بر منطقه اش را به رسمیت می شناخت و اگر چه فئودال ها خدمتگذار پادشاه خوانده می شدند، در منطقه شان از استقلال کامل برخوردار بودند. آنها برا خود سپاه، قصر، برج و بارو داشتند و در یک کلام حکومت می کردند. به هنام جنگ با لشکریان خود در خدمت پادشاه قرار می گرفتند و در زمان صلح مبلغ مشخصی به پادشاه به عنوان مالیات می پرداختند. همچنین حق مالکیت و فرمانروایی آنان بر منطقه یا قلمروشان همچون سلطنت نسل اندر نسل به ارث می رسید. حتی اگر روابط میان یک فئودال با پادشاه به عللی تیره شده و به درگیری نظامی می انجامید و فئودال شکست می خورد، پادشاه فرد دیگری از همان خاندان را به ریاست بر می گزید و حق نداشت اموال و هستی فئودال شکست خورده را تصاحب کند.
گاهی که پادشاهی جاه طلب و مغرور به قدرت می رسید و بنای زیاده خواهی می گذاشت اشراف با یکدیگر متحد شده و در برابر او می ایستادند، یا پادشاه قدرت طلب را وادار به عقب نشینی می کردند، یا کار به رویارویی نظامی می کشید. اگر بر پادشاه غالب می شدند، او را عزل و یکی از اعضای خاندانش را به جای وی بر تخت می نشاندند. چنین رویدادی در سطح کلان در سال 1215 در زمان فرمانروایی پادشاهی به نام «جان» در منطقه ای که امروزه شامل انگلستان و بخش هایی از فرانسه است، اتفاق افتاد. جان که پادشاهی سرکش و جاه طلب بود، پس از به قدرت رسیدن بنای زیاده خواهی گذاشت. کار به جنگ وسیعی میان او و قوای متحد فئودال ها کشید و پادشاه شکست خورد. اشراف پس از پیروزی، و به منظور جلوگیری از تکرار آن وضعیت یک سند تاریخی نوشتند ، به نام «منشور مگناکارتا». این منشور را باید یک نقطه عطف تاریخی در حوزه سیاست و حکومت اروپا دانست.
در این سند برای نخستین بار حدود کلی اختیارات و وظایف پادشاه تعریف شده بود؛ به بیان دیگر، پادشاه افزون بر آنچه مگناکارتا تعیین کرده بود نمی توانست حقوق دیگری مطالبه کند. تدوین سند یا منشور مگناکارتا اعمال قدرت مطلقه و خودکامگی از سوی پادشاه را دشوار کرد و راه را برای شکل گیری پارلمان در انگلستان هموار ساخت. جان در ابتدا به پذیرش منشور تن داد، ولی از آنجا که ذاتا جاه طلب و سرکش بود یک سال بعد تجدید قوا کرد و مجددا به مقابله با فئودال ها برخاست. فئودال ها این بار بعد از شکست جان او را از سلطنت خلع کرده و فرزندش هانری سوم را بر تخت نشاندند. در عین حال منشور مگناکارتا را هم توسعه دادند و به منظور جلوگیری از اعمال قدرت مطلقه توسط پادشاهان خودکامه ای همچون جان برای نخستین بار پارلمان انگلستان را در سال 1216 تاسیس کردند.
اسرافیل: غرب چگونه غرب شد؟ صادق زیبا کلام
- ۹۷/۰۹/۱۱