تاریخ فلسفه غرب | فلیسیته روبر دو لامُنّه و فلسفه اش بر اساس اصول مسیحیت و کلیسا
تاریخ فلسفه غرب | فلیسیته روبر دو لامُنّه و فلسفه اش بر اساس اصول مسیحیت و کلیسا: فلیسیته روبر دو لامُنّه (1782 – 1854 م.) شخصیت جالبتری است. در سن مالو به دنیا آمد. در جوانی پیرو روسو بود، اما زود به اعتقاد مسیحی بازگشت. در 1802م. که قانون گذاری نخستین بونال انتشار یافت، از آن تاثیر عمیق گرفت. در سال 1809م. تاملاتی درباره وضع کلیسا در فرانسه در سده هیجدهم و در باب موقعیت فعلی آن را منتشر کرد و در این اثر برای احیای کلیسا پیشنهادهایی داد. در سال 1816م. به کشیشی وان گمارده شد و یک سال بعد نخستین جلد از رساله درباره بی تفاوتی در امر دین (1817 – 1823م.) را انتشار داد؛ اثری که بیدرنگ او را به عنوان مدافع دین مسیحی مشهور ساخت.
لامنه در جلد نخست این اثر تاکید می ورزد که دین، اخلاق و سیاست، اصلی نیست که نسبت به آن بی تفاوت باشد. < بی تفاوتی که آن را حالت ثابت روح می دانند، مغایر با فطرت انسان و تباهگر هستی اوست.> این نظر بر این مقدمات استوار است که انسان نمی تواند خود را به عنوان بشرِ بدون دین تکامل دهد؛ و مادام که دین اساس اخلاق است برای جامعه ضروری است. و جامعه بدون دین به گروهی از افرادی که هر کدام در پیشبرد منافع شخصی خود هستند تبهگن می شود.
به سخن دیگر، فلیسیته روبر دو لامُنّه بر ضرورت اجتماعی دین تاکید می ورزد و این عقیده را که در سده هیجدهم رایج بود رد می کند که اخلاق می تواند جدا از دین روی پاهای خود بایستد و جامعه بدون دین می تواند جامعه انسانی رضایت بخشی باشد. لامنه بر اساس این دیدگاه استدلال می کند که بی تفاوتی در برابر دین برای انسان مصیبت بار است. البته شاید بتوان قائل به این بود که حتی اگر بی تفاوتی به طور کلی نامطلوب باشد، لزوما نتیجه گرفته نمی شود که همه نکات عقیده دینی سنتی از اهمیت و ربط اجتماعی بهره مند است. با این حال، به گفته لامنه، الحاد راه را برای خداپرستی طبیعی (دئیسم) هموار می کند، خداپرستی طبیعی برای بی خدایی، و بی خدایی برای بی تفاوتی کامل. بنابراین، این مورد، مورد پذیرفتن شرطی است که خود آن موکول به شرایط دیگری است.
شاید به نظر برسد که فلیسیته روبر دو لامُنّه ارزشی منحصرا عملی به دین نسبت می دهد، چنانکه گویی تنها توجیه برای عقیده دینی فایده اجتماعی آن است. البته این توضیحِ کافی نگرش او نیست. او دیدگاه کسانی را که دین را چیزی نمی دانند جز نهادی که از لحاظ اجتماعی و سیاسی سودمند است، و نتیجه می گیرند که برای عوام الناس است، به صراحت رد می کند. به عقیده او تعالیم مسیحی نه تنها سودمند، بلکه حق است. در واقع به این علت که حق است سودمند است. از این روست که سوا کردن و انتخاب کردن، یا به عبارت دیگر الحاد، هیچ توجیهی نزد لامنه ندارد.
مشکل، فهمیدن این است که فلیسیته روبر دو لامُنّه برای اثبات حقیقت تعالیم مسیحی، <حقیقت> بدان معنی که ورای برداشت صرفا عملگرایانه از این اصطلاح باشد، چگونه طرح مطلب می کند. چرا که به عقیده او تعقل ما تا بدان حد دستخوش انواع تاثیرات است که حتی می تواند عمل کند <بدون آنکه بدانیم> نمی تواند به یقین برسد. ادعای بیهوده ای است که بگوییم می توانیم از اصولی که حقیقت آنها بدیهی است یا از اصول بنیادی نتایجی استنتاج کنیم. واقعیت مطلب این است که آنچه حقیقتش به نظر کسی بدیهی می آید، ممکن است در نظر دیگری بدیهی نباشد. در این مورد خوب می توان فهمید چرا لامنه هر کوششی را برای تنزیل دین به دین <طبیعی> یا فلسفی مردود می داند. اما پرسش به قوتش باقی است: لامنه برای نشان دادن حقیقت دین وحیانی چگونه طرح مطلب می کند؟
فلیسیته روبر دو لامُنّه بر این است که علاج شک اندیشی اتکا کردن به تعقل شخصی خود فرد نیست، بلکه به اجماع است. زیرا اجماع است که اساس یقین است. بی خدایی ثمره فلسفه باطل و نتیجه پیروی از داوری شخصی است. اگر به این تاریخ بشر نظر کنیم به اعتقاد خودجوشی به خدا بر می خوریم که مشترک همه اقوام است.
صرف نظر از این مسئله که آیا واقعیت های تاریخی به گونه ای است که لامنه ادعا می کند یا نه، می توانیم ببینیم که اگر مراد او این باشد که بیشتر انسان ها، هر یک با تعقل خودشان، می توانند نتیجه بگیرند که خدایی هست، گرفتار تناقض خواهد شد. به اصطلاح، اگر اجماع موصوف با مجموعه نتایجی که افراد به انها دست یافته اند برابر باشد، می توان لامنه را به مبارزه خواند تا ثابت کند که چگونه اجماع، در مقایسه با نتیجه حاصل از روند استنتاج فردی، از درجه بیشتری از قطعیت برخوردار است. البته حقیقت امر این است که فلیسیته روبر دو لامُنّه به نظریه سنت گرایانه ای متوسل شده است. برای مثال، معنی واژه <خدا> را می دانیم، زیرا این واژه به زبانی تعلق دارد که فراگرفته ایم؛ و این زبان در نهایتِ امر منشا الاهی دارد. < پس باید چنین باشد که نخستین کسی که آنها را (یعنی واژه یا مفاهیم را) به ما منتقل کرده است خود آنها را از دهان آفریدگار شنیده باشد. پس منشا دین و سنتی را که نگاه دارنده دین است در واژه بی خطایی خدا می یابیم>
این سخن در واقع به این معناست که ما حقیقت اعتقاد دینی را بر اساس مرجع می شناسیم و در واقع تنها دینی که هست دین وحیانی است. آنچه دین طبیعی نامیده شده است در حقیقت دین وحیانی است ، و این دین از این رو پذیرفته همگان است که انسان، اگر فاسد نشده باشد و با استدلال باطل گمراه نشده باشد، می بیند که < همیشه ناگزیر است از بزرگترین مرجعی پیروی کند که شناختن برای وی ممکن است> اجماع بشر درباره وجود خدا دلالت بر پذیرش وحی اولیه دارد، و اعتقاد به تعالیم کلیسای کاتولیک دال بر قبول وحی دیگر خدا از طریق مسیحیت است.
این نظریه چند پرسش دشوار را به میان می آورد که البته در اینجا نمی توان درباره آنها بحث کرد. به جای آن باید به نگرش سیاسی فلیسیته روبر دو لامُنّه بپردازیم. بر اساس تاکید او بر مرجعیت در حوزه دینی، شاید از او این انتظار برود که به شیوه دومستر و بونال بر نقش سلطنت تاکید ورزد. اما در واقع قضیه از این قرار نیست. با آنکه لامنه سلطنت طلب است، اما نگرش واقع گرایانه ای نشان می دهد. از این روست که در کتابش به نام درباره دین با توجه به روابط آن با نظم سیاسی و مدنی (1825 – 1826م.) می گوید سلطنت بازگشته <یادگار مقدس گذشته> است، حال آنکه فرانسه در واقع مردم سالاری است. راست است که <مردم سالاری عصر ما ... متکی به اصل جزمی الحادی بدوی و حاکمیت مطلق مردم است> اما تفکرات لامنه در باب این امور او را بیشتر در مسیر پیروی از قدرت مطلقه کلیسا در چارچوب کلیسا کشانده است تا پروردن سودای سلطنت مطلق در سر.
در فرانسه معاصر با کلیسا مدارا و حتی از لحاظ مالی از آن پشتیبانی می شود؛ اما این حمایت از سوی دولت خطر بزرگی را متوجه کلیسا می کند، چه هدف آن این است که کلیسا را بخشی از دولت کند، و مانع راه آزادی سابق کلیسا برای نفوذ و مسیحی کردن زندگی کشور شود. فقط تاکید بر مرجعیت عالی پاپ است که می تواند جلو انقیاد کلیسا به دست دولت را بگیرد و این نکته را روشن کند که کلیسا رسالتی جهانی دارد. فلیسیته روبر دو لامُنّه نسبت به سلطنت بیم و تردید هایی دارد. در کتابش به نام پیشرفت انقلاب و پیشرفت جنگ با کلیسا (1829م.) می گوید که <در اواخر سلطنت قدرت انسانی به واسطه گالیکانیسم هدف نوعی بت پرستی واقعی بوده است>
فلیسیته روبر دو لامُنّه با وجود این انقلاب را به منزله مضمحل کننده نظم اجتماعی و به عنوان دشمن مسیحیت می شناسد، اما به این عقیده می رسد که مشکل با پیدایش سلطنت مطلق آغاز شد. لویی چهاردهم بود که <استبداد را قانون اصلی کشور قرار داد.> سلطنت فرانسه با منقاد کردن کلیسا به دست دولت رمق را از زندگی کلیسا گرفت و مصیبت بار خواهد بود اگر روحانیون به امید تامین ظاهری حمایت و حفاظت دولتی به چنین انقیادی در دولت پس از انقلاب و دولت پس از ناپلئون تن در دهند. تصدیق علنی مرجعیت پاپ در کلیسا به عنوان یک محافظ لازم است.
فلیسیته روبر دو لامُنّه با وجود حمله مداومش به آزادی خواهی سیاسی و فردگرایی به این عقیده رسیده بود که آزادی خواهی حاوی عنصر ارزشمندی است، <میل رام نشدنی به آزادی را، که در نهاد اقوام مسیحی است، نمی توان با استبداد یا قدرت صرفا انسانی سرکوب کرد> و انقلاب سال 1830م. وی را متقاعد کرد که برای دمیدن جان تازه در جامعه اعتمادی به شاهان نمی توان کرد. برای تامین کامل جدایی کلیسا از دولت و تاکید ورزیدن بر مرجعیت عالی پاپ مصون از خطا در کلیسا، پذیرفتن دولت مردم سالارانه، بدان گونه که بود، ضرورت داشت. به عبارت دیگر، لامنه پذیرش اندیشه دولت مردم سالارانه و از لحاظ دینی غیر وابسته را با تاکید بر پیروی از حکومت جهانی پاپ در چارچوب کلیسا همراه کرد. البته امیدوار بود که کلیسا در مسیحی کردن جامعه موفق شود، اما به این عقیده رسیده بود که به این هدف نمی توان دست یافت مگر آنکه کلیسا از هر گونه حمایت دولتی و از هر موقعیت ممتازی چشم بپوشد.
فلیسیته روبر دو لامُنّه در سال 1830م. روزنامه آینده را بنیاد نهاد که از مرجعیت و مصونیت پاپ از خطا، پذیرش نظام سیاسی وقت فرانسه، و جدایی کلیسا از دولت پشتیبانی می کرد. آن روزنامه از حمایت مردان سرشناسی چون کنت دو مونتالامبر (1810 – 1870م.) و واعظ دومینیکی مشهور هانری- دومینیک لاکوردر (1802 – 1861م.) برخوردار بود؛ اما دیدگاه های که مطرح می شد به هیچ وجه پذیرفته همه کاتولیک ها نبود. لامنه کوشید تا تایید پاپ گرگوریوس شانزدهم را بگیرد، اما پاپ در سال 1832م. بخشنامه ای صادر نمود و در آن بی تفاوتی، آزادی وجدان و اصل جدایی کلیسا و دولت را محکوم کرد. در بخشنامه نامی از لامنه برده نشده بود. مع هذا با اینکه محکوم شدن بی تفاوتی از سوی پاپ می توانست به عنوان تایید اثر قدیم لامنه، یعنی رساله درباره بی تفاوتی تلقی شود، بخشنامه سردبیر روزنامه آینده را به وضوح هدف قرار داده بود.
فلیسیته روبر دو لامُنّه در سال 1834م. سخنان یک مومن را انتشار داد و در این کتاب از همه اقوام و گروه های ستمدیده و رنج کشیده پشتیبانی کرد و از آزادی کامل وجدان برای همه دفاع نمود. حقیقت امر این است که آرمانهای انقلاب، یعنی آزادی برابری و برادری را، به نحوی که در فحوای دینی تعبیر شده باشد، تایید کرد. پاپ گرگوریوس شانزدهم در ژوئن سال 1834م. در نامه ای خطاب به اسقفان فرانسوی این کتاب لامنه را محکوم کرد؛ اما لامنه از آن پس به کلی از کلیسا برید. دو سال بعد در کتاب امور رم اندیشه دست یافتن به نظم اجتماعی را چه به توسط شاهان و چه از طریق پاپ رد کرد. او به حاکمیت مردم ایمان آورده بود.
فلیسیته روبر دو لامُنّه در آثار بعدی در این باره بحث کرد که مسیحیت در اشکال سازمان یافته اش سودمندیش را بیشتر حفظ کرده بود؛ اما اعتبار دین را، به عنوان تکامل عنصری الاهی در بشر که او را با خدا و با همنوعانش متحد می گرداند، همچنان قبول داشت. در سال 1840م. لامنه جزوه ای انتشار داد که خطاب آن به حکومت و پلیس بود و برای آن یک سال به زندان افتاد. پس از انقلاب سال 1848م. به عنوان نماینده ولایت سِن انتخاب شد. اما ناپلئون سوم که به قدرت رسید از سیاست کناره گرفت. در سال 1854م. بدون آنکه با کلیسا رسما آشتی کرده باشد درگذشت.
سرباز عقل: تاریخ فلسفه: فردریک چارلز کاپلستون // تاریخ فلسفه غرب: فلیسیته روبر دو لامُنّه و فلسفه او درباره مسیحیت، کلیسا، پاپ و انقلاب.// تاریخ فلسفه غرب | فلیسیته روبر دو لامُنّه و فلسفه اش بر اساس اصول مسیحیت و کلیسا