غرب شناسی و ادوار ماهیت غرب و سیر تاریخ فرهنگی تمدن ها
غرب شناسی
بررسی ادوار ماهیت غرب و سیر تاریخ فرهنگی تمدن 6
«شناخت» و تاثیر آن در تاریخ فرهنگی تمدن ها
» شناخت « قلب فرهنگ است. یعنی هر گاه شما خواستید یک فردی را با فرهنگ تلقی کنید قلب و ذات و هسته ی مرکزی آن در شناخت است. شناخت به زبان فارسی از آشنا بودن و در زبان عربی از عرف و در زبان یونانی از اپیستمه می آید. هر قدر یک فردی به یک مسأله ای اشراف بیشتری داشته باشد و شناخت داشته باشد نسبت به آن مسأله از فرهنگ عمیق تری برخوردار است جامعه هم به همین نسبت است.
اگر این موضوع را مورد سنجش قرار بدهیم متوجه می شویم که ذات سیر تحول تاریخ فرهنگی در مسأله ی شناخت است، یعنی اگر بربریت و توحش موضوعیت دارد چون شناخت کمتر بوده است واگر دورانی را تحت عنوان عصر جاهلیت را تعریف می کنند ضعف در شناخت موضوعیت دارد و آن جایی که تمدن به اوج خودش می رسد معارف موضوعیت پیدا می کند در واقع این جا شناخت به اوج خودش می رسد. پس هر گاه به پدیده ی فرهنگ برخورد کردیم ذات فرهنگ و هسته ی مرکزی اش در مسأله ی شناخت است.
به صورت کلی ذات فرهنگ بشر در سطح کره ی زمین سه نقطه ی کانونی مجزا دارد؛یعنی ذات شناخت در غرب کاملا عقلانی است همه چیز را عینی می دیدند ملموس می دیدند به همین دلیل است که الان حس گرایی در غرب به اوج خودش رسیده است،همه چیز را با دید مادی آن مسأله می دیدند و چیزی را ماورا یک پدیده ارزش یابی نمی کردند لذا هر مسأله ای را در قالب یک پدیده سنجش عقلانی می کردند. این مفهوم عقل با عقلی که در دین نام می بریم متفاوت است.
به موازات غرب در شرق، شناخت برای کارکرد فرهنگی، مبتنی بر تبیین رمز و رازها بوده است یعنی در برخورد با پدیده، ماورای آن ارزش یابی می شده است. اما بین این دو حوزه ی متفاوت فرهنگی حوزه ی مرکزی هم هست که از کوه های قفقاز شروع می شود و به جنوب دره ی نیل در حد فاصل سودان و مصر امروز ختم می شود. عرضش هم از محدوده ی قبرس و فلسطین و لبنان امروز است تا محدوده های مرکزی ایران یعنی حول و حوش یزد. اگر یک چنین لوزی را ترسیم کنید در این محدوده تمام 124 هزار پیامبر مبعوث شدند ارتباط با کلام وحی داشتند پس سه نوع شناخت کلی در تاریخ 5 هزار سال گذشته وجود داشته است.
یک زمینه ی شناخت فرهنگی مبتنی بر ماورائیات هر پدیده است که این را روح گرایی می گوییم یک بعد عقل گرایی صرف غربی ها است که این را ما هم تفلسف می گوییم. به این دلیل است که فلسفه از غرب برخاسته است و متقابا عرفان از شرق . پس فلسفه مربوط به غربی ها و عرفان مربوط به شرقی ها است؛حوزه ی میانی هم که اشاره کردیم حوزه ی کلام وحی است،یعنی شناختی که برای بشر این حوزه میانی عاید می شده ذاتش از آسمان می آمده و مبتنی بر کلام وحی بوده است. در نتیجه تمدن شرقی و غربی و امت وسط و اقوام میانی گزاره های معرفتی شان متفاوت است. به این مسأله به طور عام شناخت جغرافیایی گفته می شود.
ملاصدرا یکی از افرادی بود که این سه حوزه فرهنگی را با هم تلفیق کرد. بسیار نوشته شده که کار ایشان درست بود یا غلط ما نمی خواهیم قضاوت کنیم اما ترکیب میراث بشر یعنی دین، عقلانیت فلسفی و عرفان پتانسیل بسیار بالایی را برای شناخت مسائل بالاتر ایجاد می کند اما یک محدودیتی عمده هم دارد،حوزه های فرهنگی ویژگی های خاص خودشان را دارند و هر کسی میراث دار حوزه ی تمدنی به خصوص است که گزاره های آن حوزه ی تمدنی اگر در محور تمدنی دیگر تلفیق شد حتما به این معنا نخواهد بود که نتیجه ی مثبت میدهد.
سرباز عقل: متن سخنرانی حسن عباسی با موضوع غرب شناسی