تاریخ فلسفه غرب. انقلاب فرانسه و موضع سنت گرایان فلسفه. دو بونال
تاریخ فلسفه غرب
انقلاب فرانسه و موضع سنت گرایان فلسفه: دو بونال
تاریخ فلسفه غرب. انقلاب فرانسه و موضع سنت گرایان فلسفه. دو بونال: بونال درباره بیان نمادین به عنوان خصوصیت اساسی انسان چیزی نمی گوید که احتمالا امروز شگفتی ایجاد کند، حتی با وجود آنکه سوال های گوناگون بسیار دشواری هست که می توان پرسید. با این حال استدلال را به این نحود ادامه می دهد که انسان همان وقت از موهبت زبان برخوردار شده است که از موهبت وجود؛ و در نتیجه «پیش از نوع بشر، لزوما بایستی علت نخستین این معلول شگرف یعنی زبان، وجود می داشته است، موجودی در عقل برتر از انسان، برتر از هر چیزی که ما می توانیم شناخت یا حتی تخیل توانیم کرد، موجودی که انسان به طور قطع موهبت تفکر را از او گرفته است، یعنی موهبت کلمه را...» به عبارت دیگر، همان طور که روسو یاداور شده است، اگر انسان برای یادگرفتن تفکر کردن به کلام نیاز دارد، و مادام که کلام را نساخته بوده توانایی تفکر کردن را نداشته است، پس نمی تواند مخترع زبان بوده باشد؛ و این واقعیت به منزله مبنای برهان وجود خداست.
البته نیازی نیست که بونال را متهم به نادیده گرفتن شرکت زبان ها کنیم یا با توجه به این واقعیت متهمش کنیم که ما توانایی ساختن الفاظ زبان را داریم و این کار را می کنیم. احتجاج او این است که ما منطقا نمی توانیم انسان را به این ترتیب تصویر کنیم که ابتدا تفکر را به وجود آورد و سپس بنشیند، و به اصطلاح زبان را برای بیان این تفکر اختراع کند. چرا که تفکر بالفعل از قبل بیان نمادین را ایجاب می کند، حتی اگر هیچ لفظی به میان نیامده باشد. یقینا بونال کار خوبی می کند که قبول نمی کند تفکر و زبان را با تبر به دو پاره تقسیم کند.
اینکه توضیح او درباره رابطه بین تفکر و زبان می تواند مبنایی برای برهان وجود خدا باشد، مسئله دیگری است. او فرض را بر این می گذارد که وقتی تصورات ما از چیزهای جزئی جهان به تجربه حسی وابسته است، مفاهیم اساسی مسلم (برای مثال، مفهوم خدا) و اصول اساسی مسلم یا حقایقی هست که نشان دهنده وحی اولیه خدا به بشر است. چون نمی توان این وحی را در وهله نخست بدون زبان گرفت یا درک کرد، و چون انسان خودش نمی تواند زبان را اختراع کرده باشد پس باید زبان هدیه نخستین خدا به بشر به هنگام آفرینش وی باشد. پیداست که بونال انسان را موجودی می پندارد که وقتی خدا او را مستقیما خلق می کرده او (انسان) از زبان استفاده می کرده است، حال آنکه شاید ما در قالب نظریه ای تطورگرای بیندیشیم.
فلسفه اجتماعی بونال از این حیث که به گفته او «در هر جامعه سه گونه فرد وجود دارد» فلسفه ای سه بُن است. در جامعه دینی، خدا هست و اوصیای او و مردمی که رستگاریشان هدف رابطه بین خدا و اوصیای اوست. در جامعه خانوادگی یا در خانواده، پدر هست و مادر و فرزند یا فرزندان. در جامعه سیاسی، رئیس، دولت هست (مظهر قدرت) و صاحبنظران او از همه سنخ و مردم یا قاطبه شهروندان.
حال اگر بپرسیم که در خانواده قدرت به عنوان نتیجه توافق یا پیمان، از آنِ پدر است یا نه، پاسخ بونال باید منفی باشد. طبعا قدرت از آنِ پدر و در نهایت منبعث از خداست. به همین قیاس در جامعه سیاسی حاکمیت از آنِ شاه است نه مردم و بالطبع به او تعلق دارد. «استقرار قدرت عمومی نه اختیاری بود نه جبری، بلکه باید گفت، بر حسب طبیعت افراد جامعه، ضروری بود. و علت ها و منشأهای آن همگی طبیعی بود» این اندیشه حتی می تواند به مورد ناپلئون تعمیم داده شود. انقلاب دوره بیماری طولانی و نیز کوششی بود که جامعه برای بازگشتن به نظم به کار می برد. اینکه کسی که بتواند هرج و مرج را به نظم مبدل کند قدرت را در دست بگیرد، امری ضروری و بنابراین طبیعی بود. ناپلئون چنین کسی بود.
بونال، مانند دومستر، بر وحدت قدرت یا حاکمیت تاکید دارد. حاکمیت باید یکی، مستقل، و قاطع یا مطلق باشد. باید بادوام نیز باشد، اصلی که بونال از آن، نیاز به سلطنت موروثی را نتیجه می گیرد. اما ویژگی خاص اندیشه بونال نظریه او درباره زبان و انتقال وحی الاهی نخستین از راه زبان است؛ وحی الاهی نخستین در اساس معتقدات دینی، اخلاق و جامعه نهفته است. شاید خیلی روشن نباشد که این نظریه انتقال وحی نخستین چگونه با طرفداری او از نظریه تصورات فطری سازگار می آید. اما از قرار معلوم، او تصورات فطری را برای اخذ وحی لازم می داند.
سرباز عقل: تاریخ فلسفه غرب کاپلستون // تاریخ فلسفه غرب. انقلاب فرانسه و موضع سنت گرایان فلسفه: دو بونال