تاریخ فلسفه غرب. دومستر سلطنت طلب پیرو حکومت جهانی پاپ و مخالف انقلاب فرانسه
تاریخ فلسفه غرب
دومستر: سلطنت طلب پیرو حکومت جهانی پاپ و مخالف انقلاب فرانسه
نخستین نویسنده ای که باید از او یاد کرد، سلطنت طلب مشهور و پیرو حکومت جهانی پاپ، کنت ژوزف دومستر (1753- 1821) است. در شامبری واقع در ولایت ساووا به دنیا آمد، در تورَن در رشته حقوق تحصیل کرد و سناتور ساووا شد. فرانسوی ها که به کشورش حمله کردند، نخست به آئوستا و سپس به لوزان پناه برد و در همین جا کتابش را تحت عنوان ملاحضاتی درباره فرانسه (1796) نوشت. روزگاری تمایلات آزادی خواهانه داشت، اما مخالفتش را با انقلاب فرانسه و آرزویش را برای بازگشت سلطنت فرانسه در این کتاب آشکار ساخت.
دومستر در 1802م. به وزیر مختاری شاه ساردنی در دربار روسیه در سن پترزبورگ منصوب شد. چهارده سال در روسیه ماند و در همان جا بود که رساله درباره اصل پدیدآور قوانین سیاسی (1814) را نوشت. در ضمن، به تصنیف اثرش به نام درباره پاپ که در تورَن پایان یافت و در 1819م. منتشر شد، و عصرهای سن پترزبورگ که در 1821م. انتشار یافت مشغول بود. کتاب بررسی فلسفه بیکن او پس از مرگش در 1836م. منتشر شد.
دومستر در سال های جوانی به محفلی ماسونی در شهر لیون پیوسته بود که از اندیشه های لویی- کلود دو سن مارتن (1743- 1803م.) تا حدی الهام گرفته بود و خود سن مارتن نیز تحت تاثیر نوشته های یاکوب بومه بود. محفلی که گفتیم با فلسفه روشنگری مخالف بود و به آرایی مابعدالطبیعی و عرفانی که بیان کننده آمیزه ای از معتقدات مسیحی و نوافلاطونی بود روی آورد. سن مارتن آشکار شدن مشیّت خداوند را در تاریخ می دید. تاریخ از نظر او سیر مداومی بود که از هر حیث به خدا، یعنی به احد، اتصال داشت. اسرافیل
شاید که آشکار بودن برخی از بازتاب ها به هر عنوان در کتاب ملاحضاتی درباره فرانسه نوشته دومستر، بی دلیل نباشد. راست است که از انقلاب فرانسه، اعدام شاه، حمله به کلیسا و حکومت وحشت متوحش است، اما برداشت او از تاریخ در عین حال در مسیری است که ارزیابی آن از انقلاب کاملا منفی است. روبسپیر و سایر رهبران انقلاب فرانسه را رذل و جانی می داند، اما با این حال به انها به عنوان آلت بلا اراده مشیّت الاهی نگاه می کند. (مردم در عین حال به اختیار و به ضرورت عمل می کنند). طوری عمل می کنند که گویی اختیار عمل دارند، اما در اجرای اعمال، مشیّت پروردگار را جاری می گردانند. رهبران انقلاب فرانسه می پنداشتند که زمام عمل را به دست دارند، اما آلت هایی بودند که باید استفاده و کنار گذاشته می شدند، حال آنکه خود انقلاب برای خدا وسیله کیفر دادن گناه بود: «در هیچ رویداد بشری خدا هیچگاه خود را این سان آشکار نشان نداده بود. اگر بدترین آلت ها را به کار می گیرد، برای کیفر دادن است به قصد تهذیب». اگر دسته هایی که در انقلاب شرکت داشتند در صدد نابود کردن مسیحیت و سلطنت برآمدند، «این بدان معنی است که همه کوشش هایشان فقط به اعتلای مسیحیت و سلطنت منجر خواهد شد»، چرا که «نیروی مرموزی» هست که در تاریخ عمل می کند.
تصور دومستر از تاریخ به این نحو که اجرای مشیّت الاهی و عمل افراد را به صورت وسیله نشان دهد به خودی خود تازگی نداشت، هرچند که او این تصور را به رویداد یا سلسله ای از رویدادهای بسیار تازه اطلاق کرد. پیداست که ایرادهایی بر این اندیشه وارد است. سوای مشکلی که در برقرار ساختن آشتی بین آزادی انسان و تحقق حتمی مشیت الهی هست، برداشت از انقلاب ها و جنگ ها به عنوان کیفرهای الهی ، این فکر را القاء می کند که فقط تقصیرکاران نیستند (یا آنها که ممکن است به نظر انسان تقصیر کار برسند) که به اینگونه بلایا گرفتار می شوند. البته دومستر سعی می کند با نظریه همبستگی ملت و در حقیقت همبستگی نوع بشر به عنوان ایجاد کننده وحدتی زنده، به ایرادها پاسخ گوید. او با این نظریه با آن چیزی که فردگرایی نادرست و زیانبار روشنگری می انگارد مقابله می کند.
دومستر تاکید می ورزد که جامعه سیاسی یقینا مجموعه افرادی نیست که از راه پیمان یا میثاق اجتماعی متحد شده باشد. قانون اساسی ماندگار نیز نمی تواند محصول ماتقدم عقل انسان و منتزع از سنت ها و نهادهای ملی باشد که در طول قرن ها تکامل یافته اند. «یکی از بزرگترین خطاهای قرن، که آموزگار همه خطاها شد، اعتقاد داشتن به این معنی بود که قانون اساسی را می توان مقدم بر تجربه نوشت و به وجود آورد؛ حال عقل و تجربه در اثبات اینکه قانون اساسی کاری الاهی است متفقند؛ و آنچه را در قوانین کشور به طور قطع اساسی ترین و جوهرا قانونی ترین است نمی توان نوشت» اگر به قانون اساسی انگلیس نگاه کنیم، می توانیم ببینیم که نتیجه شمار بسیاری از عوامل و شرایط موثر است که به عنوان اسباب مشیت الاهی عمل کرده است. قانون اساسی از این نوع که مطمئنا به طریق مقدم بر تجربه تدوین نشده، همواره متحد دین و به صورت مشروطه سلطنتی است. بنابراین از انقلابیونی که می خواهند قانون اساسی را با فرمان برقرار سازند، اگر به دین و سلطنت هر دو حمله کنند، تعجب نکنیم. اسرافیل
به طور کلی دومستر با خردگرایی سده هیجدهم، که به نظر وی اشتغال آن به امور انتزاعی است و به سنت ها بی اعتناست، به شدن مخالف بود. به عقیده او سنت ها نشان دهنده اجرای مشیت الاهی است. انسان انتزاعی فیلوسوف ها، که ماهیتا نه فرانسوی است، نه انگلیسی و نه عضو واحد همبسته دیگری، افسانه است. وقتی دولت به منزله محصول قرار داد یا میثاق تعبیر می شود همان وضع را دارد. وقتی دومستر درباره متفکر روشنگری اظهار نظر تعارف آمیزی می کند، برای این است که او از نظر وی از روحیه خردگرایی مقدم بر تجربه فراتر می رود. برای مثال، هیوم به لحاظ انتقادش از مصنوعی بودن نظریه قرارداد اجتماعی تحسین شده است. اگر دومستر از روشنگری فراتر می رود و از فرانسیس بیکن انتقاد می کند، علتش این است که به نظر او «فلسفه جدید به طور کلی فرزند بیکن است»
دین طبیعی، اگر این اصطلاح به معنای دین فلسفی محض باشد، که ساخته ماهرانه خرد انسان است، به گفته دومستر افسانه خردگرایانه دیگری است. در واقع، اعتقاد به خدا از وحی نخستین به انسان اعطا شده است و مسیحیت وحی کامل تری است. به عبارت دیگر، فقط یک دین وحی شده وجود دارد و توانایی انسان در ساختن دین مقدم بر تجربه بیشتر از توانایی او در تدوین قانون اساسی مقدم بر تجربه نیست. «فلسفه قرن گذشته که در نظر آیندگان یکی از شرم آورترین دوره های روح بشر خواهد بود... در حقیقت چیزی جز نظام بازمانده الحاد عملی نبود»
به گفته دومستر، فلسفه سده هیجدهم در نظریه حاکمیت مردم و در حکومت مردم (دموکراسی) بیان شده است. ولی نظریه حاکمیت مردم بنیادی ندارد و ثمرات حکومت مردم آشوب و هرج و مرج است. علاج این شرارت ها بازگشتن به اقتداری است که بنیاد تاریخی دارد و مشیت الاهی آن را مستقر ساخته است. در حوزه سیاسی این به معنای بازگشت سلطنت مسیحی است، حال آنکه در حوزه دینی به معنای پذیرفتن حاکمیت برتر و یگانه پاپِ مصون از خطاست. موجودات بشر چنانند که حکومت لازم است، و قدرت مطلق تنها نعم البدل واقعی هرج و مرج است. «من هیچ گاه نگفته ام قدرت مطلق به هر شکلی که در جهان وجود داشته باشد متضمن مشکلات بزرگی نیست، بعکس به صراحت متذکر این نکته شده ام و قصد تخفیف دادن این مشکلات را ندارم. فقط این را گفته ام که ما خود را در میان دو ورطه می یابیم» اعمال قدرت مطلق در عمل لاجرم با عوامل مختلفی محدود می شود و حکمروایان سیاسی در هر حال تابع فتوای پاپ اند یا باید باشند، به این معنی که پاپ حق دارد از لحاظ دینی و اخلاقی درباره اعمال آنها داوری کند.
دومستر به لحاظ پیرویش از نظریه قدرت مطلقه پاپ و تاکیدش بر مصون بودن پاپ از خطا، مدت ها پیش از آنکه این نظریه در نخستین شورای واتیکان تعریف شود، مشهور بود. مع الوصف، این تاکید به هیچ وجه پذیرفته همه کسانی نبود که در دشمنی با انقلاب فرانسه و همدلی با خواست او برای بازگشت سلطنت موافق بودند. بعضی از افکارش درباره قوانین اساسی سیاسی و ارزش های سنت به افکار ادموند بورک (1729- 1797م.) شباهت داشت. اما اگر او را به عنوان مولف کتاب درباره پاپ در نظر داشته باشیم، این شباهت بسیار زیاد است.
اسرافیل: تاریخ فلسفه کاپلستون