سرباز عقل

مطالبی درباره فلسفه و جامعه شناسی | غرب شناسی | شرق شناسی | اسلام و ایران | رسانه و تکنولوژی | سیر مطالعاتی

سرباز عقل

مطالبی درباره فلسفه و جامعه شناسی | غرب شناسی | شرق شناسی | اسلام و ایران | رسانه و تکنولوژی | سیر مطالعاتی

مشخصات بلاگ
سرباز عقل

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»
«إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم»
خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند. (قرآن کریم. سوره مبارکه رعد آیه 11)

غرب شناسی غرب پیش از رنسانس

دوشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۲۳ ب.ظ

غرب شناسی

غرب پیش از رنسانس

 

این فصل دربرگیرنده دو بخش است که شاید در ابتدا مستقل از یکدیگر به نظر برسند، اما در نهایت خواهیم دید که اینگونه نیست؛ بخش نخست شامل یک معرفی کلی از ساختار جامعه اروپا در قرون وسطی و پیش از رنسانس است؛ و بخش دوم شرح تماس یا در حقیقت رویارویی تاریخی، خونین و طولانی ای است که میان اروپای قبل از رنسانس با تمدن اسلامی اتفاق افتاد، رویارویی که در تاریخ با نام جنگ های صلیبی شناخته می شود. اما این دو بخش از چه رو به کار این کتاب می آیند. بخش اول که روشن است: شناخت ابتدایی نسبت به اروپای پیش از رنسانس مقدمه ای ضروری برای آشنایی با تحولات تاریخی بعد از آن است، تحولاتی که نهایتا منجر به شکل گیری اروپای امروزی شد؛ اما توضیح چگونگی ارتباط جنگ های صلیبی با موضوع کارمان مقداری دشوار تر به نظر می رسد. این جنگ ها از دو بابت با موضوع کار ما ارتباط پیدا می کند. جنبه نخست شامل اثرات تمدنی آشنایی با جوامع اسلامی بر اروپای قرون وسطی می شود. از جمله عللی که برای به وجود آمدن رنسانس ذکر کرده اند همین اثرات است. نکته دوم برتری دریایی چشمگیر اروپاییان در جریان این جنگ هاست. در پایان جنگ های صلیبی، مسلمانان به منظور جلوگیری از بازگشت مجدد صلیبیون تمامی بندرهای منطقه شامات را در دریای مدیترانه منهدم کردند.

 

این اتفاق اروپاییان را وا می دارد تا برای ارتباط با شرق به جست و جوی راه های جدید بروند؛ جست و جویی که از یک سو موجب کشف قاره آمریکا می شود و از سویی به سلطه بی چون و چرای غرب بر دریاها می انجامد؛ تحولی تاریخی با نتایجی سرنوشت ساز در زمینه ایجاد قدرت هژمونیک برای اروپاییان در مقایسه با شرقی ها.

 

بگذارید این فصل را با گزارشی از وضعیت اروپای قرون وسطی آغاز کنیم. حوزه جغرافیایی که موضوع این کتاب است در برگیرنده جنوب، غرب و شمال اروپاست. ما در این کتاب مسامحتا این بخش ها را هم غرب نامیده ایم و هم اروپا. تمامی این سرزمین ها نزدیک به یک هزار سال قلمرو امپراتوری بزرگ روم (رُم) بود. این امپراتوری که مبداء شکل گیری اولیه اش به قرن سوم قبل از میلاد می رسد، در قرن بعدی کاملا گسترش یافت و از شمال آفریقا، تا جنوب اروپا، تا خاورمیانه و مرزهای شمال غرب ایران را در بر گرفت. اجزای تشکیل دهنده این امپراتوری گسترده اکثرا با یکدیگر نامتجانس بود و شامل اقوام، طوایف و مردمان مختلف می شد. از قرن سوم میلادی و با نفوذ مسیحیت و در نهایت پذیرش این دین از سوی امپراتور و نزدیکانش، امپراتوری روم، که به تعبیری سکولار بود به یک قدرت مسیحی تبدیل شد، اما مسیحیت نیز نتوانست برای این امپراتوری بزرگ و گسترده میان سه قاره اروپا، آسیا و آفریقا انسجام به ارمغان بیاورد. سرانجام از قرن های پنجم و ششم به تدریج امپراتوری بزرگ روم در شرف تجزیه قرار گرفت. البته هرازگاهی فرمانروایان نیرومندی در امپراتوری به قدرت می رسیدند و سعی می کردند تا مجددا تکه پاره های جداشده یا در شرف جداشدن را زیر یک پرچم در آورند. آخرین بار که چنین فرمانروایی ظهور کرد «شارلمانی» یا شارلمان بود که در دوران فرمانروایی اش (814 – 742م.) توانت برای آخرین بار بخش های وسیعی از تکه پاره های امپراتوری در حال فروپاشی روم را جمع کند. او توانست بخش های بزرگی از اروپا را که شامل فرانسه، آلمان، ایتالیا و اروپای مرکزی می شد، متحد سازد. اما با مرگ او قلمرو وسیعش مجددا از هم پاشید.

 

از تکه پاره های کوچک تر که بگذریم، روم بزرگ یا روم باستان به دو تکه اصلی شرقی و غربی تقسیم شد. تکه شرقی که به امپراتوری بیزانس معروف است شامل شرق اروپا، مناطق شرقی و جنوبی دریای مدیترانه، آسیای صغیر (ترکیه امروزی)، یونان، بخش هایی از بالکان، گرجستان، ارمنستان، اوکراین، صربستان و ... می شد و تکه غربی نیز مناطق جنوب، غرب و شمال اروپا را در بر می گرفت. از دامن روم شرقی یا بیزانس نهایتا کلیسای ارتدوکس برخاست، در حالی که بخش غربی امپراتوری روم به تدریج به قلمرو بزرگ کلیسای کاتولیک به زعامت پاپ تبدیل شد.

 

هر دو قسمت مسیحی بودند و در هر دو قسمت اقوام و مردمان مختلفی، چه از نظر زبان و چه از نظر تفاوت های دیگر، در کنار هم زندگی می کردند. می توان گفت عدم تجانس در بخش غربی بیشتر هم بود. اقوام ژرمن (آلمان، اتریش و بخش هایی از سوئیس)، فرانک ها (فرانسوی ها، بخش هایی از بلژیک و سوئیس)، رومی ها، بریتانیایی ها و کاتلان ها در شمال اسپانیای امروزی، وایکینگ ها، مجارها، اسکاتلندی ها، نورمن ها و ... جملگی در قلمرو کلیسای کاتولیک در بخش غربی امپراتوری به سر می بردند. در حقیقت به جز عامل دین، عامل دیگری برای انسجام و یکپارچگی آن اقوام و طوایف وجود نداشت، بنابراین با مجو قدرت مرکزی در هیئت امپراتور روم، یا فرمانروای مقتدری همچون شارلمانی، هر یک از آن فرمانروایی های کوچکتر و پراکنده به تدریج تبدیل به دهها خرده قدرت در اطراف و اکناف جنوب، غرب و شمال اروپا شد. در حقیقت آنچه به نام فئودالیسم شناخته می شود ساختاری بود که به تدریج با فروپاشی هسته مرکزی امپراتوری روم در بخش های غربی آن در غرب اروپای امروزی شکل گرفت، ولی در بخش های شرقی همچنان در دست امپراتور باقی ماند و در نتیجه ساختار فئودالیسم در شرق به وجود نیامد. تمدنی که ما امروز آن را به نام غرب می شناسیم همان بخش غربی امپراتوری روم است.

 

اسرافیل: غرب چگونه غرب شد؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">