جامعه ما و سیاست زدگی
جامعه کنونی ما بسیار سیاست زده است. در جامعه سیاست زده ملاک حکم درباره همه چیز سیاسی بون آنهاست. حتی درباره علم و فلسفه هم با ملاک سیاسی حکم می کنند. اصلا اگر مسئله ای سیاسی نباشد مسئله نیست و مورد اعتنا قرار نمی گیرد. اگر ما نقد علم و ادبیات و هنر و فرهنگ نداریم از آن جهت است که همه نظرمان به سیاست و قدرت است.
این تلقی که در ظاهر ترجیح سیاست بر علم و هنر و فرهنگ است اگر غالب شود، بنیاد سیاست را سست می کند. در واقع ما ترجیح نداده ایم که بیش تر به سیاست اهمیت بدهیم، بلکه این غلبه روح توسعه نیافتگی در عصر پست مدرن است که اقتضای توجه به ظواهر سیاسی و غفلت از فرهنگ و علم و تفکر می کند.
سیاست زدگی یک سلیقه فردی و گروهی یا عارضه محلی منطقه ای نیست. بلکه یک امر جهانی است، منتهی در عالم توسعه نیافته آثار بدتری دارد. اگر نقد محدود به نقد سیاسی است و نقد ادبیات و هنر و تاریخ و فرهنگ جایی ندارد و مخصوصا اگر نوشته های نویسندگانی که زبانشان زبان سیاسی نیست چندان خواننده ندارد و گاه فلسفه و ادبیات را وسیله تایید و یا رد سیاست تلقی می کنند از آن است که با غلبه سیاست زدگی جایی برای هنر و فلسفه نمی ماند. به عبارت دیگر شیوع و رواج سیاست زدگی نشانه پوشیدگی ذوق و درک هنری و فلسفی است.
گفتیم که سیاست زدگی در عصر ما جهانی شده است، اما قبل از اینکه همه جایی شود در نظام شوروی و در کشورهای استعمار زده پدید آمده و بسط یافته است. کشورهای توسعه نیافته و به اصطلاح جهان سوم سیاست زدگی را از شوروی و مصرف زدگی را از اروپا و امریکا گرفته اند. سیاست زدگی چون هزینه ای نداشت به آسانی جای خود را باز کرد، اما مصرف برای همه میسر نبود. اکثریت مردم فقط می توانند قصه مصرف زدگی را بشنوند و با حسرت شاهد آن باشند. این حسرت هم می توانست به نوعی سیاست زدگی مبدل شود، اما محور این سیاست زدگی با سیاست زدگی نوع اول متفاوت بود.
اتفاقا در کشور ما از زمان مشروطیت میان این دو محور رقابت بوده است. سیاست زدگی فرارسیده از جهان سویالیست حول شعار عدالت و زهد سیاسی می گشت و زبانی کم و بیش تلخ و چهره ای عبوس داشت و البته عبوس زهد گاهی پوشش خشونت پنهانی و بی سروصدا نیز می شود. در این سیاست زدگی همه از برقراری عدالت و رفع فقر و تبعیض می گویند، اما این حرف ثمری ندارد.
سیاست زدگی نوع دوم بیش تر به الفاظ و مفاهیم دلخوش بود و به شعار اکتفا می کرد و حتی نمی پرسید یا کمتر می پرسید که چگونه می توان بنیان آزادی را محکم و استوار کرد. زیرا این پرسش اگر نه در نظر همه مدعیان آزادی خواهی، در نظر بعضی از آنها عین انکار آزادی و مخالفت با آن بود.
خوب توجه کنیم، تقدیر ما ساکنان جهان توسعه نیافته ظاهر پرستیو قشر پسندی و پوست دوستی و غفلت از عمق و مغز است. تفاوت نمی کند که به راست می رویم یا به چپ مایل می شویم، در هر صورت میل ما به پوست و قشر است. یکی قشر تجدد را می پسندد و دیگری به قشر و فرهنگ پیش از تجدد بسته است. اگر هر دو فریق از قشر به لب و مغز سیر می کردند شاید می توانستند زبان یکدیگر را درک کنند و اگر اختلافی می ماند این اختلاف مثمر می شد، اما وقتی قشر در برابر قشر قرار می گیرد جز خامی و خشونت چیزی پدید نمی آید. جنگ تمدن ها، اگر واقعیت داشته باشد، جنگی از این نوع است.
سیاست، تاریخ، تفکر: رضا داوری اردکانی// جامعه ما و سیاست زدگی