پروتستانتیزم، پیوریتانیسم و مسیحیت یهودی و صهیونیستی
پروتستانتیزم، پیوریتانیسم و مسیحیت صهیونیستی
پروتستانتیزم، روشنگری و نهانگرائی (میستی سیزم) عبرانی
شاید عنوان این نوشته در برخورد اول بسیار تعجببرانگیز باشد. همچنین ممکن است این سؤال مطرح شود که قرار گرفتن واژه «میستیسیزم (نهانگرائی) عبرانی» در کنار پروتستانتیزم و روشنگری چه مفهومی دارد؟! حتی ممکن است تصور شود میان این اصطلاحات و واژگان هیچ ارتباطی نیست، در حالیکه بین این واژهها رابطهی بسیار نزدیکی وجود دارد. کشف ارتباط موجود بین این مباحث تاکنون در تحقیقات و پروژههای آکادمیک مورد توجه واقع نشده و به همین دلیل نیز در تاریخ رسمی مطرح نگردیده و موضوع بحث و بررسی قرار نگرفته است. اما بررسی و مطالعه این موضوع با استناد به منابع و مآخذ کلاسیک ضروری و حتی واجب به نظر میرسد. اسرافیل
پروتستانتیزم و روشنگری مفاهیمی هستند که بیگمان با آنها به حد کافی آشنایی داریم و بر تأثیرات بیچون و چرای بر جای مانده از این دو واقعه بزرگ نیز آگاهیم. میدانیم که این دو واقعه بزرگ دو مرحله از یک روند بوده و تمامی باورها و اندیشههای انسان غربی -یا به عبارت دیگر بخشهای قابل توجهی از انسانهای دیگر جوامع- را در ارتباط با دنیا، جهان و زندگی از بنیاد تغییر داده و در پی ایجاد یک دنیای غیردینی بودهاند. همراه با ایجاد این دنیای غیردینی انسان را نیز از «بندگی و ستایش خالق خود» به مثابه وظیفه فطری و اصلی او باز داشته به ستایش و پرستش خود واداشته است و باز میدانیم که این دو واقعه، باور به «گذرا و بیارزش بودن دنیا» را از میان برداشته و به جای آن باور «پاینده، ابدی و بینهایت ارزشمند بودن دنیا» را قرار داده است.
علاوه بر اینها، این دو واقعه، مفهومی را که دین برای انسان در بر داشت تغییر داده، دین را در میان چهاردیواری معابد و پرستشگاهها زندانی کرد و بدین ترتیب درصدد بوده تا خصوصیت دین و فرآیند بیچون و چرای اتوریته دینی – یا الهی – را که همانا «نظامدهی به امور دنیا» بود از میان بردارد.
ما میخواهیم به صورت دیگری این روند را که با پروتستانتیزم آغاز شد و با روشنگری ادامه یافت، مورد بررسی قرار دهیم و پیش از آنکه در صدد یافتن پاسخ «چیستی تأثیرات این دو واقعه بزرگ» باشیم، بر آنیم تا «چیستی تأثیرگذاران بر این دو واقعه مهم» را دریابیم. ما در حین تلاش جهت یافتن پاسخ برای این سؤال، تمامی مراجع و منابع معمولی را به کناری نهاده، ضمن مبنا قرار دادن منابع قرآنی که همان «حکمتها» است، بیان میداریم که در پشت سر این دو واقعه بزرگ یک عامل و باعث عبرانی نهفته است.
مهمترین دستاورد روندی که با پروتستانتیزم آغاز گردید و با روشنگری ادامه یافت، قطع ارتباط حیات فردی و اجتماعی با دین و مرتبط ساختن آن به ایدئولوژیها و بدینترتیب پشت کردن به آخرتگرایی و روی آوردن به دنیاگرایی بود. لیبرالیزمی که پیروزی آن همراه با نظام جدید جهانی جشن گرفته میشد، سوسیالیزمی که رفته رفته رنگ میباخت و ناسیونالیزمی که هنوز از نقطهنظر محلی تأثیرگذار بود، فاشیزمی که در این فاصله سر برداشت و حتی ایدئولوژی محافظهکاری که در هر زمان از آن به اشتباه به عنوان دین نام برده میشد و… همه اینها دستاوردهای فلسفه روشنگری بود که با انقلاب فرانسه به سمبل تبدیل شد. به بیانی دیگر در پشت جریان سر برداشتن ایدئولوژیهای گوناگون، «دینزدایی» قرار داشت. اسرافیل
رؤیاهای عهد عتیقی لوتر در پروتستانتیزم
قبل از آشنایی جوامع اروپایی با فلسفه روشنگری، در ذهن انسانهای این جوامع سؤالات بیپاسخ چندانی وجود نداشت. دربارهی اینکه انسان کیست، زندگی چه مفهومی دارد، چگونگی دستیابی انسان به حقایق و اینکه چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است، نظریات چندان متفاوتی وجود نداشت. دین پاسخگوی اینگونه سؤالات بود و زعامت مردم بر عهده کسانی بود که صلاحیت دینی داشتند. در رأس ارزشهایی که توسط دین به انسان آموزش داده میشد نیز گذرا و بیارزش بودن دنیا، وجود حیات جاوید پس از مرگ و ضرورت تلاش انسان برای دستیابی به آن – ایمان به آخرت – قرار داشت؛ اما روندی که با پروتستانتیزم آغاز شد و با روشنگری ادامه یافت، نفوذ دین را از میان برداشت. در چنین شرایطی تلاشهای جدید برای پاسخ به سؤالاتی که در بالا مطرح شد آغاز گردید. لذا ایدئولوژیها اینگونه پدید آمد.
آنچه در اینجا جالب توجه است وجه اشتراک تمامی ایدئولوژیهایی است که از آنها سخن گفتیم – یعنی لیبرالیزم، سوسیالیزم، محافظهکاری، ملیگرایی و فاشیزم – و آن نظر غیردینی آنها در ارتباط با چیستی انسان، زندگی و دنیا بود. به بیانی دیگر همه آنها از بهشتی که دین به مثابه ارزشی پایه به انسان نشان میداد، روی گردانیده، تحقق بهشت زمینی یا بهشت دنیایی را وعده میدادند و اینکه انسان پس از مرگ با چه مسائلی روبهرو خواهد بود، را نادیده انگاشته، تنها به زندگی دنیایی و رخدادهای آن علاقه نشان میدادند.
معماران فلسفه روشنگری – همانطور که در مقالات بعدی با دلایل و مدارک به آنها خواهیم پرداخت – اصولاً با رد اندیشه و اعتقادات مسیحی «بیدین» نمیشدند، بلکه دقیقاً برعکس «دین» جدید و کاملاً متفاوتی را میپذیرفتند. این دین، دین «بیخدایی» نبود، بلکه غالباً «دئیست»ها روشنفکرانی بودند که به خالق و پدیدآورندهی جهان معتقد بودند. تنها تفاوت اساسی و اصولی بین مسیحیت و این دین جدید مردود شمردن آخرتگرایی و زندگی پس از مرگ بود. کوتاه سخن اینکه همراه با ایدئولوژیها دینهای غیرآخرتگرایی نیز سر برداشتند که هدف آنها دستیابی به «بهشتهای روی زمین» بود. اسرافیل
پروتستانتیزم نیز به عنوان اولین عامل مهم در تضعیف آخرتگرایی، سردمداری دینهای غیرآخرتگرا را عهدهدار شد. حال باید دید که عامل جذب روشنفکران به این دین غیرآخرتگرا و اندیشهای که آنها را در این رابطه تحت تأثیر قرار داد چه بود. گفته میشود که اندیشمندان غربی پایهگذار رنسانس تحت تأثیر تمدن یونان باستان قرار گرفتند. آیا دینی وجود داشته است که از گذشتههای دور به دنبال «بهشت زمینی» بوده و به عنوان «عامل تمدنی و اعتقادی»، پروتستانها و روشنفکران را تحت تأثیر خود قرار داده باشد؟ در این رابطه سخنان علی عزت بگوویچ رئیس جمهور سابق بوسنی هرزگوین و یکی از اندیشمندان جهان اسلام بسیار روشنگر است:
«در میان تمامی ادیان، یهودیت دینی دنیوی و دارای تمایلات چپ است. بهشت دنیوی موعود و کلیه تئوریهای یهودی مطروحه، از این تمایل ناشی میشود. «کتاب ایوب» رؤیای تحقق عدالتی است که باید در این دنیا محقق شود. یعنی در آن دنیا نه، بلکه در این دنیا فوراً باید تحقق یابد…! یهودیان خبر از آمدن ملکوت خداوند، قبل از آمدن حضرت عیسی علیهالسلام را دادهاند، اما آنها برخلاف مسیحیان نه در آن دنیا که در همین دنیا آن را انتظار میکشند. در ادبیات دینی یهود در اوان ظهور مسیحیت، مسیح به عنوان شخصیتی که عدالت را به اجرا درمیآورد مورد مدح و ستایش قرار میگیرد.. برای کسانی که اهل راستی و درستی هستند دنیای فاقد خوشبختی مفهومی ندارد. این بنیاد و اساس عدالت یهودی و هر عدالت «اجتماعی» است.
ایده بهشت دنیایی در ذات خود یهودی است. نه تنها از نظر محتوا بلکه از نقطهنظر منبع و سرچشمه نیز چنین است. قالبی یهودی برای تاریخ گذشته و آینده، برای ستمدیدگان تمامی دورانها و بدبختیها که فراخوانی پرقدرت است. این قالب را قدیس آگوستین به مسیحیت و مارکس به سوسیالیزم منتقل کرد. (برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب) تمامی قیامها، اتوپیاها، سوسیالیزمها و دیگر جریانات که خواستار ایجاد بهشت در روی زمین هستند، در بنیان و ماهیت خود دارای آبشخوری توراتی و عهد عتیقی بوده و ریشهای یهودی دارند.»
این تحلیل بسیار خردمندانه است. حقیقتاً برخلاف اسلام و مسیحیت، در دین یهود ایمان به آخرت وجود ندارد، بلکه برعکس میل و حسرت دستیابی به «بهشت زمینی» و به بیانی دیگر «وابستگی به دنیا» در آن وجود دارد. شدت این وابستگی را قرآن کریم چنین بیان میدارد:
«آنان را از مردم دیگر، حتی مشرکان به زندگی این جهانی حریصتر خواهی یافت و بعضی از کافران دوست دارند که هزار سال در این دنیا زندگی کنند، و این عمر دراز عذاب خدا را از آنها دور نخواهد ساخت که خدا به اعمالشان بیناست.»
به همین علت رویکرد این روند که با پروتستانتیزم آغاز گردیده، با روشنگری ادامه یافت، از «بهشت اخروی» به سوی «بهشت دنیوی» و از مسیحیت کاتولیک به یهودیت است. جریان روشنگری که به اوج قله لذتپرستی رسیده، در مرحلهای که وابستگی آن به دنیا در بالاترین حد خود است، و از مسیحیت کاتولیک که به دستشستن از دنیا دعوت مینماید، بسیار فاصله دارد و به یهودیتی که ویژگی آن در آیه قبل مشخص شده، بسیار نزدیک است و در این هیچ شکی وجود ندارد. اما این نقطه عطفی که از نظر فلسفی تحت تأثیر آشکار نفوذ عبرانی«گری» است، عملاً چگونه قابل تغییر است؟ آیا این رخداد امری اتفاقی بوده است یا معماران پروتستانتیزم و روشنگری در چمبره «یهودیزه شدن» گرفتار آمده بودند؟ اسرافیل
پروتستانتیزم، عهد عتیق و لوتر به عنوان راهگشای مسیح
پروتستانتیزم حرکتی بود که نظام اروپایی ایجاد شده تحت اقتدار کلیسای کاتولیک را ویران ساخت. همراه با پروتستانتیزم دین از مفهوم حقیقی خود جدا شده، به کاتالیزوری اجتماعی تبدیل شد که اهداف نظام فکری سکولار را تقدیس نمود و بدینترتیب پیشاهنگ حرکتی گردید که حیات دنیوی را به اساسیترین هدف انسان بدل ساخت.
به عنوان یکی از دستاوردهای این فرآیند، اقتدار کاملاً از اتوریته الهی جدا گردید. دین از مسئولیت «ایجاد و تأسیس نظام» خود منفک شده، خود تابعی از نظامی گردید که مستقر شده بود. یکی دیگر از دستاوردهای پروتستانتیزم -که با همه موارد یاد شده مرتبط بود- همانگونه که از طرف ماکس وبر در اثر مشهور او مورد یادآوری قرار گرفته و از سوی تمامی علمای علوم اجتماعی پذیرفته شده، اخلاقی مناسب با نظام سرمایهداری اروپا بود.
باید پرسید آن چیزی که معماران پروتستانتیزم را ضمن جدا نمودن از کلیسای کاتولیک دچار چنین گمراهی بنیادی نمود چه بود؟ چگونه و از چه طریقی به سمت آرمان بهشت زمینی متمایل شده بودند؟ هنگامی که چگونگی پیوستن مارتین لوتر به عنوان مهمترین رهبر و پیشوای پروتستانتیزم به این باور را مورد مطالعه قرار میدهیم، با تمایلات شدید و فوقالعاده او به دین عبرانی و منابع این دین روبهرو میشویم.
مارتین لوتر به هنگام اعلام اساس دین جدید خود که با سنتهای کلیسای کاتولیک کاملاً متفاوت بود، به عهد عتیق متمایل شده بود. او که زبان عبرانی را آموخته بود، به مطالعه منابع عبرانی پرداخت. لذا او و همفکرانش در منابع یهودی چیزهای بسیاری یافتند. اسرافیل
در دانشنامه یهود در ارتباط با موضوع چنین آمده است:
«حرکت اصلاحی مسیحی در حد بسیار وسیعی از ادبیات و فلسفه یهودی تأثیر پذیرفته بود. به طوری که به آن از جانب رقبا و مخالفین این رفورم و حرکت به عنوان «یهودیگری» نگاه میشد… گروههای مختلف پروتستان به فرمان تورات به عباداتی از جمله آیین «شابات» که از نظر کلیسای کاتولیک مطرود و منسوخ اعلام شده بود، پرداختند و به عهد عتیق (تورات) بیش از عهد جدید (انجیل) وابسته شدند.
تمامی رهبران شاخص و مهم اصلاحگرایی مسیحی در قرن 15 و 16 با زبان عبری آشنایی داشتند و منابع یهودی را مورد مطالعه قرار میدادند و بدون استثنا تمامی آنها به تئولوژی عهد عتیق بازگشتند. جان هاوس، زوینگلی، میخائیل سروتوس،کالوین و لوتر از جانب مخالفین خود متهم میشدند که یا یهودی شدهاند و یا یهودیزه گردیدهاند. تأثیرات قطعی عهد عتیق (تورات) در مذاهب پیورتانیزم و انگلو آمریکن مشاهده شد.»
تأثیرپذیری مارتین لوتر و همفکران او از عهد عتیق به طور طبیعی موجب بروز تغییرات در فهم دینی کلیسای کاتولیک گردید. تغییرات بزرگی که پیش از این در آن وجود نداشت. در عهد عتیق یک نمونه هم از ایمان به آخرت (آخرتگرایی) وجود ندارد. باور به بهشت و جهنم وجود ندارد. «هر چه هست» در همین دنیاست. بهشت در دنیا – و همواره با آمدن مسیح – بر پا خواهد گردید.
رویکرد به عهد عتیق دستاورد مهم دیگری هم داشت. کلیسای کاتولیک بر اساس تفسیر آیه 35 از بخش ششم انجیل لوقا سود و ربا را «حرام» شمرده و آن را ممنوع نموده بود، در حالیکه در عهد عتیق (تورات) سود و ربا ممنوع نگردیده و بر عکس مورد تشویق قرار میگیرد. به همین علت نیز در عصر میانه غیر از یهودیان کمتر مسیحی وجود داشت که به رباخواری اقدام نماید. معماران پروتستانتیزم تحت تأثیر عهد عتیق و با «اجتهاد»، ممنوعیت ربا و سود را لغو نمودند. اسرافیل
کالوین در کتاب خود موسوم به «سود و ربا» آیهی مذکور را که ناظر بر حرمت ربا و سود بود، چنین تفسیر کرد: «در اینجا هیچ دلیلی در مذمت رباخواری و سود وجود ندارد.»
بدین ترتیب رباخواری و بانکداری که در طول قرنها، حرفهای یهودی محسوب میشد، در تمامی منطقه شمال اروپا که تحت تأثیر و نفوذ پروتستانتیزم بود با سرعت گسترش یافت. مارتین لوتر و همفکران او با سرلوحه قرار دادن عهد عتیق و مطرح نمودن چنین نظریهای به طور طبیعی حکم قابل توجه دیگری را نیز پذیرا شده بودند: بنابر عهد عتیق، یهودیان «قوم برگزیده خداوند» بوده، از دیگر ادیان و ملتها برترند. سرزمینهای مقدس از سوی خداوند به آنها هدیه شده است و «متعلق» به آنهاست. لوتر این احکام عهد عتیق را از نظر دور نداشت. علیرغم اینکه این نظریات و طرح آنها میتوانست از جانب مخالفان، او را به یهودی شدن متهم نماید، همچنان به ستایش یهودیان و پافشاری بر تز «قوم برگزیده خداوند» بودن آنها پرداخت. مارتین لوتر در کتابی که در سال 1523 م تحت عنوان «عیسی مسیح یک یهودی زاده شده» به رشته تحریر در آورده بود، به تفصیل به طرح نظریات خود در اینباره پرداخت. وی به عنوان پیشوای بزرگ پروتستانتیزم اعلام داشت:
«یهودیان خویشاوندان خداوند ما (عیسی مسیح) هستند، برادران و پسرعموهای اویند، روی سخنم با کاتولیکهاست، اگر از اینکه مرا کافر بنامند خسته شدهاند، بهتر است مرا یهودی بخوانند.»
این تقربجویی قابل توجه مارتین لوتر به یهودیان به ابعاد جالب توجه دیگری رسید.
نیمهیهودی پنهانکار
دانشنامه یهود این مسئله را چنین بیان میدارد:
«لوتر ضمن طرح اینکه یهودیان جهت رسانیدن پیام خداوند به تمامی جهانیان انتخاب شدهاند، آنها را مورد ستایش قرار میدهد. او میگوید که یهودیان حامل برترین خونها در رگهای خود هستند. روحالقدس به واسطه آنها کتاب مقدس را به اقصی نقاط دنیا برد. آنها فرزندان خدایند. ما در مقایسه با آنها بیگانهایم. همانطور که در داستان «زن کنعانی» آورده شده است ما همچون سگانی هستیم که از خرده نانهای بر زمین ریخته اربابان خود ارتزاق میکنیم.» اسرافیل
نمیتوان مارتین لوتر را به خاطر هواداری از یهود سرزنش کرد. هرکس هوادار و خواهان چیزی است که مورد علاقه اوست، اما هواداری و علاقه در این حد نیز عجیب به نظر میرسد.
لوتر با طرح نظریات توجهبرانگیز خود -همانطور که انتظار آن نیز میرفت- از سوی یهودیان آن عصر مورد «تقدیر» گستردهای قرار گرفت. آنها هم شخص لوتر و هم پروتستانتیزم پایهگذاری شده توسط او را از جان و دل مورد حمایت قرار دادند.
دانشنامه یهود مینویسد:
«ضربه ویرانگری را که لوتر بر کلیسای کاتولیک وارد کرد در وهله اول از طرف یهودیان مورد حمایت قرار گرفت» همچنین میافزاید: «بعضی از شخصیتهای دانشمند از یهودیان سفاردی پراکنده در دنیا مثل جوزف ها کوهن از جریان اصلاحات، هواداری قابل توجهی به عمل میآورند.» و باز در ادامه میخوانیم: «آبراهام ب. الیزر هالوی خاخام کابالیست گفته که لوتر در پنهان یهودی بود و تلاش میکرد تا مسیحیان را آرام آرام به (سمت) یهودیت متمایل کند.»
مجدداً در دانشنامه یهود با چهره مارتین لوتر در قالب یک فرد یهودی روبهرو میشویم:
«مارتین لوتر از طرف کلیسا فردی «نیمه یهودی» نامیده میشود. بعضی از یهودیان مثل آبراهام فاریسول، لوتر را یهودی پنهانکار متجدد میدانند که تلاش نمود تا حققت دینی و عدالت را استوار سازد، نوآوریهای او را اقدامی در راستای بازگشت به یهودیت اعلام میدارند.»
حرکت آغاز شده توسط لوتر که غیریهودیان را «سگان جیرهخوار اربابان حقیقی خود (که با تغذیه از باقی مانده سفره آنها ادامه زندگی میدهند.)» تلقی میکرد، از سوی یهودیان خدمتی در راستای تئولوژی دینی یهودی -مبنی بر ضرورت آمادهسازی و تحقق بهشت زمینی که لازمه آن آمدن مسیح بود- عنوان شد:
«یهودیان مارتین لوتر را به عنوان فردی دیدند که ضمن ایجاد انعطاف در مسیحیان برای رویگردانیدن از اندیشههای نادرست خویش، آنها را نجات داده و در راستای آمدن مسیح راه را پیراست.» اسرافیل
لوتر در سالهای پایانی عمر خود علیرغم تمامی اینها با نوشتن مطالبی علیه یهودیان موفق شد تا نام خود را به عنوان یک آنتی سمیتیزم در تاریخ رسمی ثبت نماید. فردی که منزلت خود را تا حد سگان درگاه یهودیان تنزل داده و مبهوت و دلخسته یهودیان بود آیا میتوانست ناگهان تغییر نظر داده، تبدیل به دشمن یهودیان شود!؟ و یا اینکه برای متوقف کردن اعتراضات و مخالفتهای ناشی از ارتباط تنگانگ مذهبی که آورده بود، با یهودیت به صورت مصلحتی تغییر نظر داده بود؟
مارتین لوتر بعد از پولس قدیس دومین انحراف بزرگ را در مسیحیت موجب گردید. باید یادآور شویم که پولس همانند لوتر تحت نفوذ دین عبرانی بود. پولس که تثلیث را در دین مسیح تعبیه نمود، یهودیای بود که نام حقیقی او شائول بود و قبل از مسیحی شدن در قدس مشغول تحقیق و مطالعه بر روی کتب کابالا به عنوان منبع میستیزم عبرانی بود.
انحراف دیگری که توسط پولس در مسیحیت ایجاد گردید و به وسیله لوتر نهادینه گردید، روانشناسی «تسلیم محض» بود. پولس پیش از این اعلام داشته بود که ایستادگی ولو در مقابل حکام جور هم که باشد نادرست است.
روژه گارودی در آخرین کتاب خود که تحت عنوان Avons – nous besoin de Dieu انتشار یافته است این سخنان پولس را عامل نهادینه شدن استعمار عنوان میکند. گارودی مینویسد که پولس با این سخن مردم مسیحی را در خدمت حکام ظالم قرار میدهد. علاوه بر این وی نهادینه نمودن این روانشناسی توسط لوتر را نیز یادآور میشود. زیرا لوتر با گفتن اینکه «تمامی قوانین از جانب خداوند صادر میشود»، هرگونه مخالفت با هرگونه نظامی را هر قدر هم که انحرافی باشد عصیان و شورش علیه خداوند عنوان مینمود. تهی کردن مسیحیت از واکنش و مقابلهجویی، به عنوان یکی از مفاهیم بنیادی دین حق نیز اینچنین تحت القائات و نفوذ عبرانیگری صورت پذیرفت.
بدینترتیب یهودیزه شدن تحت لوای جریان پروتستانیزم، اروپای شمالی را در نوردید. بعد از آن نیز نوبت انگلیس بود. انتظار بهشت دنیایی که یکی از خصوصیات بارز خط فکری یهودی – پروتستان بود و امکان انباشت سرمایه را فراهم نموده بود، در میان تجار و صنعتکاران انگلیسی نیز توسعه یافت. کلیه علایق و ارتباطات با کلیسای کاتولیک که سود و بهره را ممنوع نموده بود قطع گردید و ارتباط و پیوستن به پروتستانیزم و بویژه کالوین و طریقتهای وابسته به او که سود و ربا را تقدیس مینمود موجب افتخار بود.
تأثیرپذیری پیوریتانهای انگلیس و آمریکا از جریان یهودیزه شدن مسیحیت
کالوین نیز علایم و شواهد یهودیزه شدن را (در افکار و اندیشههای خود) داشت. حلیّت سود و بهره، پذیرش تورات مقدس به عنوان مرجع اصیل – بنابر بیان قرآن – انباشت سرمایه و مقبولیت آن، با ویژگیهای دین عبرانی انطباق داشت. اصولاً کالوین نیز همانند لوتر سخنان ستایشآمیزی در ارتباط با یهودیان بر زبان آورده بود (به طوری که) بعضی از مذاهب دیگر، این اظهارات کالوین را به عنوان دوستی او با یهودیان مورد استناد قرار داده، او را یهودی انگاشته و به یهودیگری متهم نمودند. اسرافیل
اشتراکات موجود بین یهودیان آن عصر و پروتستانیزم به عنوان مثال در هلند به طور واضح و آشکاری قابل مشاهده است: هلند اولین دولتی بود که پروتستان شدن خود را رسماً اعلام داشت. بلافاصله پس از این موضوع تعداد زیادی از یهودیان سفاردی به هلند به ویژه آمستردام نقل مکان کردند.
یهودیان آمستردام که پس از مدت کوتاهی به قدرت اقتصادی بزرگی تبدیل شدند، برای اولین بار سیاستهای کاپیتالیتسی را به اجرا در آوردند. ویژگیها و خصوصیات یهودیان آمستردام را که به عنوان قدس جدید مورد تجلیل قرار میگرفت در دایرةالمعارف یهود چنین میخوانیم:
از نقطهنظر اقتصادی تا سال 1648 یهودیان آمستردام از موقعیت قابل ملاحظهای برخوردار نبودند اما از این تاریخ به بعد تعداد زیادی از یهودیان مهاجر اسپانیا به آمستردام مهاجرت کردند و نفوذ جماعت یهودی به میزان قابل توجهی افزایش یافت.
تجار یهودی آمستردام برای اولین بار با استفاده از روشهای مدرن سرمایهداری آغاز به فعالیت نمودند. مناطق مورد علاقه آنها در تجارت خارجی شبهجزیره ایبری، انگلستان، ایتالیا، آفریقا، هندوستان و جزایر شرقی و غربی هند را شامل میشد. یهودیان آمستردام همچنین به فعالیتهای صنعتی در ارتباط با توتون، چاپ و نشر و الماس نیز روی آوردند. به ویژه اینکه صنعت الماس کلاً در دست یهودیان قرار گرفته بود.
در پایان قرن 17م. بخشی از یهودیان آمستردام در بازار بورس بسیار فعال بودند. آنها در سطح گستردهای بر بازار بورس مسلط شدند و در توسعه و سازماندهی آن نقش پیشتازی داشتند. بعضی از نویسندگان، ثروتمندی قابل توجه آن زمان آمستردام را به قدرت اقتصادی یهودیان مربوط میدانند. اسرافیل
یهودیان آمستردام بخش بزرگی از سهام شرکتهای بزرگ عصر استعمار یعنی کمپانیهای هلندی هند شرقی و غربی و مدیریت آنها را در اختیار گرفتند. بازار الماس آمستردام هنوز هم در اختیار جماعت یهودی آن است. نتیجه اینکه پروتستانیزم با پذیرش عهد عتیق و جهانبینی عبرانی پروسه مهم یهودیزه شدن را آغاز کرد. این روند یهودیزه شدن به طور شفاف و آشکار در مذهب پیوریتانیزم که انگلستان و آمریکا را عمیقاً تحت تأثیر خود قرار داد قابل مشاهده است.
پیوریتانها یا یهودیان انگلیس
در دایرةالمعارف یهود، پیوریتانیزم چنین معرفی شده است: «پیوریتانیزم که ساختار هنجارهای اخلاقی آن تماماً منطبق با تورات است، به عنوان یهودیگری انگلیسی نامیده میشود.»
پیوریتانیزم که توسط فردی کالوینیست و پروتستان به نام ویلیام تیندل پایهگذاری شده و در انگلستان گسترش یافته بود شاخهای از کالوینیسم به حساب میآمد. تعداد و قدرت پیوریتانها در مدت زمان بسیار کوتاهی افزایش یافت و با سرنگونی شاه انگلستان توسط کرامول که خود را یک پیوریتان میدانست آنها موفق شدند حاکمیت را در انگلستان در اختیار بگیرند. اگر چه بعد از کرامول آنها قدرت و اقتدار خود را از دست دادند، اما بر فرهنگ انگلوساکسون اثرات عمیقی از خود بر جای نهادند. پیوریتانها در آمریکا نیز نقش مهمی را برعهده داشتند.
آنها در مستعمرهسازی دنیای جدید نقش پیشتاز را داشتند. فرهنگ آمریکا نیز از پیوریتانها تأثیر پذیرفته بود. امروز بنیادگراها و پروتستانهای ایوانجلیک در آمریکا را میتوان ادامه پیوریتانیزم قلمداد کرد. حتی گفته میشود که سیاست خارجی فعلی آمریکا تأثیرات عمیقی از پیوریتانیزم را در خود دارد. آنچه در این میان قابل توجه است ارتباط پیوریتانیزم و یهودیت است. اسرافیل
دایرةالمعارف یهود از پیوریتانیزم ذیل سرفصل هواداران یهود سخن به میان میآورد. در این فصل واژه Judaizers چنین توضیح داده میشود که هواداران یهود کسانی هستند که در عین حالی که یهودی نیستند اما بخشی از آیین یهود و یا تمام آن را در زندگی خود به کار میبرند و یا کسانی هستند که خود را یهودی مینامند.
همراه با قدرت گرفتن پیویتانیزم در آمریکا، انگلیس و شمال آتلانتیک مطالعات توراتی و یهودیگری وابسته به آن آغاز گردید. کاربری زبان عبرانی، تا آنجایی پیش رفت که تقاضاهایی مبنی بر مبنا قرار گرفتن تورات برای قانون اساسی و بزرگداشت مراسم شابات بر اساس دین یهود مطرح گردید.
پیوریتانیزم نیز همانند یهودیت حامل فلسفهای دنیامحور و نه آخرتگرا بود. این آیین در قوام و قدرت گرفتن کاپیتالیزم نیز نقشی کلیدی بازی کرد. این مذهب هوادار یهود، ثروت را به عنوان یکی از شاخصهای تعیین کننده تلقی نمود و از پیدایی و قدرت گرفتن بورژوازی کاپیتالیستی و شکلگیری رژیم پارلمانی حمایت به عمل آورد. پیوریتانیزم همچنین به شکلگیری و نضج پروتستانیزم لیبرال نیز یاری رسانیده بود. وابستگی پیوریتانیزم به یهودیت در حدی بود که از تمامی دیگر مذاهب پروتستان در این رابطه پیشی گرفته بود. حقیقتاً هم پیوریتانیزم، یهودیگری انگلیسی بود. اسرافیل
حامیان صهیونیسم
ویژگی پیوریتانیزم این بودکه وابستگی به عهد عتیق را بیش از پروتستانیزم پیش برده و در عین حال که (مذهبی) یهودی نبود اما صفت Judaizer را کسب کرده بود. پیوریتانیزم به ویژه قانون و قواعد توراتی را با دقت و وسواس به کار میبست و به پولس قدیس نیز که واضع آموزه مسیحی اسرائیل جدید بود بسیار علاقه نشان میداد.
پیوریتانها ضمن همسانانگاری خود با یهودیان یاد شده در تورات، برای خود هویت یهودی جدیدی کسب کردند و نامهای یهودی مثل ساموئل، آموس، سارا و یا جودیت بر فرزندان خود گذاردند. اینگونه علاقه نشان دادن پیوریتانها نسبت به تورات، بالطبع موجب حیرت زیاد یهودیان نیز شده بود. با پذیرش کلیت تورات، عدم پذیرش یهودیان به عنوان قوم برگزیده که مرتب مورد تمجید و ستایش تورات بود، امری غیرممکن مینمود.
پیوریتانها همچنین حمایتهای «استراتژیکی» از یهودیان زمان خود به عمل میآوردند. در آن زمان در انگلستان هیچ یهودی وجود نداشت. پادشاه انگلستان در قرن سیزدهم به اتهام «رباخواری و استثمار مردم» کلیه یهودیان را از کشور خود اخراج نموده بود. اما یهودیان خواستار بازگشت به انگلستان بودند چرا که در کتب مقدس آنها این اصل وجود داشت که قبل از آمدن حضرت مسیح (ع)، آنها باید در تمامی دنیا پخش میشدند و پیوریتانها که احترام فوقالعادهای برای تورات قایل بودند، در راستای تحقق این پیشگویی تورات، از یهودیان به مثابه قوم برگزیده با هیجان و اخلاص حمایت به عمل میآوردند.
پاول جانسون در کتاب خود موسوم به تاریخ یهود در راستای حمایت و پشتیبانی پیوریتانها از تحقق پروژه «زمینهسازی آمدن مسیح» و حمایت از یهودیان به عنوان مقدمه این امر اینگونه سخن به میان میآورد:
در یکی از روزهای سرمستی پیروزی سال 1649 کرامول از کلنی استقرار یافته پیوریتانها در آمستردام نامهای دریافت داشت. این نامه از طرف مادر البنزر کاتریت ارسال شده بود و کرامول را در رابطه با سرعت بخشیدن به بازگشت مجدد مسیح تحت فشار قرار داده بود. بر اساس پیشگویی کتاب مقدس برای تحقق این امر میبایست یهودیان در چهارگوشه دنیا پراکنده میشدند. اما این پیشگویی نمیتوانست تحقق یابد چرا که در انگلیس هیچ گروه یهودی وجود نداشت. اسرافیل
بنا به اظهار الی برناوی تاریخنگار یهودی، پیوریتانها نه تنها در راستای بازگشت یهودیان به انگلستان بلکه در جهت بازگشت و استقرار آنها در سرزمینهای مقدس نیز اعلام آمادگی نموده بودند:
«قدرت گرفتن پیوریتانیزم موجب پدیدآمدن دیدگاه جدیدی نسبت به یهودیان گردید. با توسعه و گسترش کالوینیزم، یهودیان مورد احترام وعلاقه پیروان آن قرار گرفتند. چرا که آنها بر مبنای تئولوژی پیوریتانیزم حافظان فرهنگ و زبان تورات بودند. بر اساس اعتقادات پیوریتانها قبل از بازگشت مجدد مسیح باید یهودیان به سرزمینهای مقدس باز میگشتند.»
نویسنده دیگر یهودی، رجینا شریف در کتاب خود با عنوان صهیونیزم غیریهودی موضوع را چنین عنوان میدارد:
«کارتریث رهبر کلنی پیوریتانهای آمستردام در نامه خود این موضوع را نیز روشن نموده است: دولت انگلیس با شهروندان جدیدش که از هلند خواهند آمد اولین و بهترین کشوری خواهد بود که فرزندان اسرائیل، دختران و پسران اسرائیل را با کشتی به سرزمینهای موعود، سرزمینهای ابراهیم، اسحق و یعقوب انتقال خواهد داد.»
قولی که در حمایت از صهیونیزم از سوی پیوریتانها داده شده بود حقیقتاً هم عملی گردید. در قرن بیستم رهبران صهیونیزم که برای تشکیل دولتی یهودی در فلسطین در جستجوی کمک و یاری بودند، بزرگترین حمایت و یاری را از «مسیحی – صهیونیستهای» آینده و کلیساهای بنیادگرای پروتستان که در اصل ادامه پیوریتانها بودند دریافت داشتند. به این ترتیب که تصمیم اتخاذ شده بر حمایت سیاسی لورد بالفور از تشکیل یک دولت یهودی در فلسطین، بیش از آن که یک برآورد سیاسی باشد، مبتنی بر باورها و اعتقاداتی بود که بر مبنای آن سرزمینهای مقدس از جانب خداوند در اختیار یهودیان گذاشته شده بود و به آنها تعلق داشت.
یهودیان در نتیجه تأثیر و نفوذ پیوریتانها مجدداً به انگلستان بازگشتند. کرامول ضمن دعوت از دوست بزرگ خود منسه بن اسرائیل خاخام آمستردام به انگلیس، در سایه حمایت پیوریتانها در پارلمان انگلیس پذیرفت که یهودیان به انگلستان بازگردند. جماعت یهودی به انگلستان بازگشتند و در مدت زمان کوتاهی قدرت اقتصادی قابل توجهی را به دست آوردند و خاندان روچلید نیز از میان این جماعت رشد کرد. یهودیان انگلیس همچنین سهم بزرگی از کمپانی استعماری هند شرقی انگلیس و مدیریت آن را از آن خود نمودند.
پیوریتانها در امریکا
رسالت هواداری پیوریتانها از یهود تنها در داخل انگلستان محدود نماند. این جریان باید در ادامه تلاشهای خود کشور دیگری را تحت تأثیر قرار داده، آن را نیز به قلمرو خود منظم نموده، به جودایزر دیگری بدل نماید. پیوریتانیزم تنها مذهبی بود که به طور گسترده در قرنهای 16 و 17 در میان کشورهای انگلیسی زبان رشد کرد و توسعه یافت. عصر پیوریتانیزم در آمریکا و یا در نیواینگلند آن روزگار با تأسیس اولین کلنی پیوریتانی در سال 1620 در ماساچوست آغاز گردید. اصولاً در تمامی کلنیهای انگلیسی تشکیل شده در آمریکای شمالی تأثیر و نفوذ پیوریتانیسم وجود داشت. کلنیهای پیوریتانی ماساچوست و بعدها کلنیهای بزرگ تأسیس شده در پلیموز ضمن توسعه و گسترش خود تمامی نیواینگلند را در بر گرفتند. اسرافیل
در چاپ انگلیسی «دایرةالمعارف بریتانیکا»، در ارتباط با پیوریتانهای آمریکا چنین آمده است:
«در تاریخ کلونیزاسیون اروپا هیچیک از کلنیها نتوانستند به اندازه کلنی ماساچوست ثروتمند گردند. هدف پیوریتانهای بنیانگذار این کلنی بنیانگذاری و به وجود آوردن صهیونی جدید در سرزمین پهناور آمریکا بود. این امر میتوانست رفورماسیونی مشابه رفورماسیونی باشد که در انگلستان تحقق یافت…میراث پیوریتانیزم بدون شک به عنوان یک فاکتور مهم در شکلگیری روح آمریکا نقش مهمی ایفا نمود.»
پیوریتانهای وحشت
پیوریتانها چنان خودباخته عهد عتیق شده بودند که میخواستند به جای نیواینگلند نام نیواسرائیل را به آمریکا بدهند. پیوریتانیزم اینچنین در تأسیس آمریکا نقشآفرینی نمود و ضمن «شکلدادن به روح آمریکا»، رسالت یهودیزه نمودن و هواداری یهود را نیز به آن القا نمود. پیوریتانیزم همچنین توسعه و گسترش کلیت پروتستانیزم در آمریکا را تحت تأثیر خود قرار داد.
پیوریتانها پیامآور ابعاد وحشتآفرین مندرج در تورات مقدس برای دنیای جدید بودند. در تورات مقدس بعضی از دستورات وحشتناک وجود دارد که یهودیان به هنگام بازپسگیری سرزمین فلسطین (به زعم یهود) از اشغالگران کنعانی، میبایست آنها را به اجرا گذارند. این دستورات دهشتناک طی سالهای گذشته و توسط نظامیان اسرائیلی در ارتباط با فلسطینیان به اجرا گذارده شده است. پیوریتانها نیز با انتخاب تورات به عنوان راهنمای عمل، اعمال وحشتناک خود را در آمریکا به تورات مستند مینمودند.
نوام چامسکی در اثر خود با نام «سال 501 اشغال ادامه دارد» تاریخ انباشته از «پاکسازیهای قومی»، و فشارهایی را که از جانب کریستف کلمب بر بومیان آمریکا وارد آمد مورد بررسی قرار میدهد و ضمن بیان اینکه پیوریتانها سرزمین آمریکا را سرزمین موعود و سرخپوستان آنجا را نیز اشغالگران کنعانی تلقی نمودند، اعمال وحشیانه انجام شده توسط آنها را چنین بیان میدارد:
«یکی از دو حرکت بزرگ قتلعام انجام گرفته در نیواینگلند قتلعام «سرخپوستان پکاوت» در سال 1637 بود. بیانیهای که در این رابطه از سوی اعمالکنندگان این اقدام وحشتناک یعنی پیوریتانهای استعمارگر انتشار یافت نیز چنین بود: جماعت بومی پک اوت مورد علاقه خداوند نبودند، لذا از بهشت روی زمین پاکسازی شدند حمد و سپاس از اینکه دیگر کسی (از بومیان) باقی نمانده تا حامل نام پک اوت باشد. اسرافیل
امروزه هر کودک آمریکایی که برای وفاداری به سرزمین خود و به نام خداوند قسم یاد میکند، در اصل در بیان این سخنان زیبا که بازگرفته از اندیشهای مبتنی بر عهد عتیق است وامدار پیوریتانهاست.»
اندیشه و ایدهای که توسط پیوریتانها از عهد عتیق بازگرفته شد نیز چنین است:
«نابودسازی آگاهانه کنعانیانی که در سرزمینهای مقدس وعده داده شده به قوم برگزیده خداوند، سکنی گزیدهاند.»
پیوریتانها این قتلعامها را به طور مرتب و تحت کنترل و نظارت رهبر دینی خود انجام داده، مأموریت مقدس خود را به جای میآوردند. به این صورت که کلیه مردان، دختران، پسران، زنان و کودکان بنابر دستور عهد عتیق (تورات) قتلعام میگردیدند. بنابرآنچه که در کتاب مورد اعتقاد آنها یعنی تورات آمده است پیوریتانها چادرهای سرخپوستان را به کورههای آتشین تبدیل میکردند و قربانیانی را که در آن چادرها زندگی میکردند طبق آنچه در تورات آمده است به فجیعترین صورت ممکن به قتل میرسانیدند. بنابر بیان آیهای دیگر از تورات، خونهایی که به هنگام سوختن کشتهشدگان جاری میشد آتش را خاموش میکرد. مرتکبین قتلعام نیز لایق حمد و ستایش خداوند (یهود) میگردیدند. چند سال پس از آن نیز عملیات پاکسازی (قومی) منطقه نیویورک سازماندهی شد.
به عنوان مثال گزارش ارائه شده توسط دیوید د. ورایس در مورد قتلعامی که در فوریه سال 1643 در مانهاتان جنوبی توسط نظامیان هلندی از «سرخپوستان آلگون کوئین» به عمل آمد، چنین است:
«نظامیان، بسیاری از سرخپوستان را در خواب به قتل رسانیدند. فرزندان شیرخوار از پستان مادران خود جدا شده، در مقابل چشمان والدین خود با شمشیر تکه تکه گردیده، سپس به آتش انداخته میشدند. کودکان قنداق شده درگهوارههای خود تکه تکه میشدند، و سر آنها متلاشی میشد. این کشتار وحشیانه موجب عذاب وجدان سنگدلترین انسانها میگردید. بعضی از کودکان به رودخانه پرتاب میشدند والدین آنها برای خارج کردن کودکان خود به رودخانه میپریدند اما نظامیان اجازه ندادند که نه کودکان و نه پدر و مادرهای آنان از رودخانه بیرون بیایند و همه آنها غرق شدند.» اسرافیل
در پشت این اعمال وحشتآفرین دنیای مدرن که به هیچوجه نیز از آن خودداری نکردند، چنین سنت «یهودیگرایانهای» (Judaizer) قرار داشت. این اقدامات مبتنی بر آموزه عبرانی پیوریتانها، حتی توجه آرنولد توینبی را نیز به خود معطوف داشته است. به نظر توماس. ف. گوست جامعهشناس آمریکایی در کتاب خود موسوم به «نژاد: تاریخ یک ایده در آمریکا»، توینبی از این نظریه که «اعتقادات فزاینده کلنینشینهای انگلیسی به عهد عتیق (تورات) موجب پیدایش این باور در آنها شده بود که آنها به عنوان مردمی انتخابشدهاند تا کافران را نیست و نابود سازند» دفاع میکند.
گوست سپس میافزاید اسرائیلیهای ماساچوست (یعنی پیوریتانها) به همان شیوه سرخپوستان را نابود ساختند که اسرائیلیان مورد نظر تورات کنعانیان را معدوم نمودند. یهود دوستی القا شده به روح امریکا توسط پیوریتانها موجب پدیدار شدن تلقی فعلی آمریکا نسبت به موضوع یهودیت گردید. پیوریتانیزم آمریکایی به عنوان یکی از نتایج اندیشه و باور پیوریتانیزم، همیشه تئوری «قوم برگزیده بودن یهودیان» را قبول داشته است. کتاب «اسرائیلی که در ذهن آمریکا وجود دارد» این مسئولیت و رسالت تاریخی مهم موجود در پروتستانتیزم آمریکایی را به صورت مستند مورد بررسی و بازبینی قرار داده است.
پیشتازتر از تئودور هرتزل
ویلیام ایوگن بلاکستون به عنوان نامی که در این کتاب بر آن تأکید میشود، هم از نقطهنظر نحوه نگرش نخبگان و برگزیدگان آمریکایی به مسئله یهودیت و هم از نظر بیان اشتراکات و همگونیهای پروتستانیزم و یهودیت بسیار جالب توجه است:
«ویلیام ایوگن بلاکستون که در سال 1841 در یک خانواده متدودیست پروتستان به دنیا آمد، در دوران جوانی خود در ارتباط با کتاب مقدس به کارشناسی زبده بدل گردید… وی در سال 1878، اثر خود با نام «عیسی میآید» را منتشر نمود و در مدت زمان کوتاهی مشهور شد. جماعتهای ایوانجلیک او را مورد تشویق قرار دادند. بیش از یک میلیون نسخه از کتاب او به فروش رفت و به 48 زبان از جمله زبان عبرانی نیز ترجمه شد.»
بلاکستون به همراه دوستان خود دیود ل. مودی و کرایس ای. اسکوفیلد از نظریه قوم برگزیده خداوند بودن یهودیان در کتاب مقدس دفاع نمود. 413 نفر امریکایی که در میان آنها افرادی مثل جان د. راکفلر، سایروس مک کورمیک، ج پیرپونت مورگان، سخنگوی مجلس، نمایندگان مجلس سنا، قضات، وکلا و روزنامهنگاران وجود داشتند، از نظریه بلاکستون پشتیبانی کردند. حامیان نظریه قوم برگزیده از جمله نخبگان برگزیده آمریکا بودند. اسرافیل
بلاکستون بعدها، در دورهای که مسئله مهاجرت یهودیان روسیه موضوع بحث روز بود، پیشنهادی را به شرح زیر مطرح نمود:
«چرا فلسطین را در اختیار یهودیان قرار نمیدهید؟
آیا فلسطین متعلق به ترکها بود که آن را به یهودیان واگذار نمایند؟»
در پاسخ به این سؤال، بلاکستون واگذاری بلغارستان و صربستان را به عنوان یکی از ایالتهای دولت عثمانی به بلغارها در سال 1878، بر اساس موافقتنامه برلین یادآور شده، چنین میگوید:
«به همان اندازه که بلغارستان و صربستان به بلغارها و صربها تعلق دارد آیا فلسطین نیز به یهودیان تعلق ندارد؟ دولت یهودی میتواند همانند بلغارستان و صربستان در سرزمین فلسطین که بر اساس توافقنامهای از طرف دولت ترک قابل واگذاری است تشکیل شود.»
بدینترتیب بلاکستون به عنوان یک پروتستان آمریکایی، سالها قبل از تئودور هرتزل به عنوان یک یهودی اروپایی، صهیونیزم سیاسی را مطرح مینماید. بلاکستون دو سال قبل از مرگ خود، در سال 1933 در نامهای که خطاب به جماعت پروتستان شیکاگو نوشت خاطرنشان میسازد که :
«رسالت و وظیفهای که سالها توسط پیوریتانها بر عهده آمریکا گذاشته شده است هنوز به قوت خود باقی است» و اضافه مینماید که «با بیداری اسرائیل امروز بیش از پیش نسبت به آن احساس مسئولیت مینمایم» و در ادامه مینویسد که «آنها در سایه دعاهای ما میتوانند به دیدار مسیح خود نایل شوند.»
همگونگی پروتستانتیزم آمریکایی برآمده از پیوریتانیزم با یهودیت و احساس وظیفه مشترک آن با یهودیت، در منابع دیگر نیز مورد اشاره قرار گرفته است. ادوارد تینان در کتاب خود «لابی: قدرت سیاسی یهودیان و سیاست خارجی آمریکا» چنین آورده است:
براندیس رهبر حرکت صهیونیستی آمریکا، به هنگامی که مشغول توسعه (فعالیتهای) سازمان خود بود، به ناگاه صاحب دوستی در کاخ سفید شد. این دوست ویلسون رئیس جمهور (آمریکا) بود. ویلسون نه تنها براندیس را در سال 1916 به ریاست دادگاه قانون اساسی آمریکا منسوب نمود بلکه همزمان با آن از تئوری صهیونیزم مطرح شده توسط دوست جوان خود نیز حمایت به عمل آورد. اسرافیل
این موضوع ویلسون بسیار فراتر از یک تصمیمگیری سیاسی عملگرایانه بود. ویلسون که خود فرزند یک کشیش پرسبیترین بود و به طور مداوم کتاب مقدس را مطالعه میکرد، نسبت به یهودیان و سرنوشت آنها احساس علاقه مینمود. در پروتستانتیزم آمریکایی نسبت به آرمان صهیون گرایش بزرگ و قابل توجهی وجود دارد. گروس همچنین این اظهارات ویلسون مبنی بر اینکه: «من خود به عنوان فرزند یک کشیش پروتستان در مقابل سرزمینهای مقدس و بازگردانیدن آن به صاحبان اصلی آنها احساس وظیفه مینمایم» را نیز بازگو مینماید.
در حال حاضر نیز بخش مهمی از جماعت پروتستانها در آمریکا تحت چنین تلقیای قرار دارند. پروتستانهای بنیادگرا در آمریکا (تشکیل) اسرائیل را وعده تحقق یافته تلقی مینمایند. کوچکترین اعتراض به کمکها و حمایتهای آمریکا از اسرائیل از سوی این جماعتها با اعتراضات شدیدی روبهرو میشود. با «همسانانگاری» دولت اسرائیل با یهودیانی که در تورات ذکر آنها رفته است، فلسطینیانی که در غزه و شریعه غربی زندگی میکنند نیز به عنوان مردم کنعان قلمداد میگردند. اسرافیل
بدینترتیب که این جماعات حفظ قدرت و اقتدار آمریکا را نیز منوط به حمایت (این کشور) از اسرائیل میدانند. جری فالول رهبر بیش از 40 میلیون پروتستان ایوانجلیک اعلام میدارد
«هر رفتاری که دیگر کشورها با اسرائیل داشته باشند خداوند نیز همان رفتار را با آنها خواهد داشت.»
دشمن مشترک ایوانجلیکها و یهودیان که دوستی نزدیک با یکدیگر دارند بنابر گفته نوام چامسکی مسلمانان هستند. نتیجه اینکه میتوانیم بگوییم که جنبش پروتستانتیزم در مقیاس وسیعی بازگشت و رویکرد به عهد عتیق و جهاننگری عبرانی است و این رویکرد دارای آثار اجتماعی – اقتصادی (زایش کاپیتالیزم و مشروعیت یافتن بهره و ربا) و اجتماعی – سیاسی (پدیدار شدن نوع هواداری غیرعادی از یهودیت و دلدادگی به آن) بوده است.
فرهنگ غرب از آخرتگرایی به عنوان مبنای اندیشه کاتولیکی جدا گشته و رنگ و لعاب عبرانی گرفته (عبرانیزه شده) و همانگونه که قرآن کریم میفرماید: «هر یهودی آرزوی عمر هزار ساله دارد» به دنیاگرایی روی نموده است که منشأ این رویکرد نیز بدون شک فرآیند عبرانیگری است.
اکنون این سؤال مطرح میگردد در حالی که پروتستانتیزم به مثابه اولین مرحله سکولارسازی اروپا تا این حد تحت تأثیر اندیشه جهاننگری عبرانی بوده است، دومین مرحله این روند که همانا روشنگری بود چه وضعیتی داشت؟ اسرافیل
ماسون ها و جریان روشنگری
در آغاز این نوشته، هنگامی که از خاستگاه بهشتهای زمینی و ریشه عبرانی آن بحث میکردیم مطلبی را به نقل از آلیا عزت بگوویچ نقل نمودیم. وی در ادامه میافزاید:
«کلیه کودتاها و انقلابها، اتوپیاها، سوسیالیزمها و دیگر جریانها که خواستار دستیازی به بهشت زمینی هستند ریشه در عهد عتیق (تورات) دارند و کنه آنها یهودی است»
وی در ادامه این نظر نکته جالب توجه دیگری را به شرح زیر عنوان مینماید:
«فلسفه ماسونی که بشارت دهنده رنسانس انسانی بر مبنای شالوده علمی میباشد خود، پوزیتویستی و یهودی است. در صورتی که رابطه درونی و بیرونی پوزیتویسم، ماسونگری و یهودیت مورد کنکاش قرار میگرفت بسیار جالب توجه میبود.
چنین بررسی و پژوهشی تنها ناظر بر بعد فکری و نظری موضوع نبوده بلکه میتواند مبین تأثیرات و ارتباطات (متقابل) آنها (با یکدیگر) باشد.» اسرافیل
حقیقتاً هم چنین تحقیق و پژوهشی ارتباطات و تأثیرات (متقابل) آنها را شفاف و علنی میسازد و در صورت بررسی و تحقیق در خصوص رهبران (جریان) روشنگری، تأثیرات ماسونگری مطرح شده توسط عزت بگوویچ را به وضوح مشاهده میکنیم.
ما در اینجا تلاش نخواهیم کرد تا اثبات کنیم که ماسونگری همان «پوزیتویسم و یهودیگری» است. این حقیقتی است که در ارتباط با آن تاکنون مطالب زیادی نوشته شده و بر همگان عیان و آشکار است. همچنین پیوندهای ماسونگری خصوصاً با یهودیگری، خود میتواند موضوع یک کار تحقیقی و پژوهشی مستقل باشد. ما در این فرصت به بررسی پیوندهای ماسونگری و جریان روشنگری و همینطور ماسونگری و «باطنیگری عبرانی» بسنده میکنیم:
در اینکه یکی از اولین بنیانگذاران جریان روشنگری و یا حداقل از پیشاهنگان آن در انگلیس فرانسیس بیکن است، اجماع نظر وجود دارد. بیکن، با فرآوری معرفت نظری مبتنی بر تجربه، الهامبخش روشنگران دنبالهرو خود بود. بیکن همچنین اتوپیایی دارد (جزیره بن سالم). او متوجه میشود که یهودیان برای خدا نذر و نذورات زیادی میکنند.
بنا به اعتقاد همگان «جوابین، نامی است مرکب از نام دو ستون که در آستانه ورودی معبد مقدس سلیمان بر پا بوده و در تورات از آن نام برده شده است» اسرافیل
راستی چرا اتوپیای فرانسیس بیکن این همه تحت تأثیر (فرهنگ) عبرانی است. آیا بیکن خود یک یهودگرا است و یا اینکه عضوی از یک تشکیلات یهودگرا میباشد؟ در واقع فرانسیس بیکن عضو یک چنین تشکیلاتی است. او یک ماسون و پیشاهنگ در «حرکت علمانیگری» است. پیامهای موجود در اتوپیای او که حامل نشانههای (فرهنگ) عبرانی است که سوی «برادران» دنبالهرو او به خوبی مورد ستایش قرارخواهند گرفت.
بیکن در سال 1645 یعنی 19 سال پس از انتشار (کتاب خود) «آتلانتس جدید» بامعرفی «خانه دانش» تحت عنوان lnvisible College اولین گردهمایی خود و یاران خود را آغاز میکنند. ویژگی مشترک تمامی اعضای کالج مذکور بدون استثنا ماسون بودن آنهاست. اعضای lnvisible College بعدها وظیفه بسیار مهمی را عهدهدار شدند و در راستای بازگشت مجدد یهودیان به انگلیس کمک بزرگی به کرامول کردند. اسرافیل
کالج مذکور بعدها ضمن تبدیل شدن به یک نهاد رسمی تحت حمایت «چارلز دوم» شاه پروتستان به «انجمن پادشاهی لندن برای توسعه دانش طبیعی» تغییر نام میدهد. در سال 1671 نیوتن به عضویت این انجمن پذیرفته میشود و در سال 1703 نیز به عنوان رئیس انجمن انتخاب میگردد. علاوه بر نیوتن، کریستوفر ورن روبرت بویل و جان لاک و شخصیتهای مشابه دیگری به این انجمن میپیوندند. «رویال سوسایتی» در قرن 18 و 19 به ترتیب به یکی از قلعههای مهم خردگرایی و پوزیتیویزم بدل میگردد. دیگر شخصیتهای مهم جریان روشنگری انگلستان از جانب همان نهاد ماسونی مورد حمایت قرار میگیرند. قانون اساسی آماده شده توسط جان لاک برای کلنی مستقر در کارولینای جنوبی که مبانی ماسونگری را در صدر برنامه خود قرار داده مورد تأیید قرار میگیرد. در حقیقت کارولینای جنوبی (بعدها) اولین قلعه بزرگ تشکیلات ماسونی آمریکا میگردد.
تأثیر فراماسونری بر جریان روشنگران فرانسوی نیز بسیار واضح و آشکار است. ژان ژاک روسو، مونتسکیو، ولتر ، دیدرو و «دایرةالمعارف نویسان»، همگی آنها عضو تشکیلات شناخته شده مذکور هستند. چنانکه نشریه ارگان ماسونهای ترکیه به نام معمار سینان مینویسد:
«در سال 1789 توسط اندیشمندان ماسون انقلاب فرانسه پایهگذاری شد. گفتنی است که بیانیه حقوق بشر که در بردارنده مفاهیم بنیادی آزادی، برابری و برادری است توسط افرادی مثل مونتسکیو، ولتر، روسو و دیدرو تدوین شده است»
با توجه به اینکه مدارک و اسناد زیادی در ارتباط با (تاریخ) ماسونگری در آلمان موجود نمیباشد بررسی جریان روشنگری آلمان از این دیدگاه ممکن نیست. اما مکتب آلمان نیز دارای بعضی ارتباطات قابل توجه (در این رابطه) میباشد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. در این میان سؤال اصلیای که باید به آن پاسخ داده شود این است که چرا علمانیون عموماً ماسون بودهاند؟ اسرافیل
شاید هم اصحاب روشنگری یا «نور و ضیا» – که در ادبیات ماسونی به مفهوم «هدایت» و راهیابی است – روشن شدهاند، و خلاصه اینکه در فلسفه ماسونگری ماهیت حقیقی آنچه که لباس روشنگری بر تن کرده است چیست؟ قبل از اینکه به این سؤال پاسخ داده شود لازم است تا منبع اصلی ماسونگری و چیستی این منبع روشن گردد و پس از آن میتوان فهمید که آیا این منبع اصولاً با روشنگری نیز ارتباط دارد یا خیر.
آموزهای که منبع اصلی «فلسفه ماسونی» است، «منبع و شالوده باطنیگری عبرانی» یعنی «کتاب کابالا» است. اصولاً رابطه ماسونگری با کابالا موضوعی است که باید به صورت مفصل مورد بررسی و تحقیق قرار گیرد. ما در اینجا فقط به بیان چند نکته کوچک از منابع ماسونگری بسنده میکنیم. به عنوان مثال: نشریه «New Age» ارگان انتشاراتی ماسونهای آمریکا، رابطه ماسونگری و کابالا را چنین توصیف میکند:
«کابالا گشاینده درهای شعور و معرفت و موجب انبساط روح و عامل ظهور و پیدایی ارزشهای معنوی است. ماسونگری، آن (کابالا) را در راستای فهم (فلسفه) زندگی انسان ضروری معنوی میداند»
در منابع ماسونگری ترک نیز با چنین تلقیهایی از کابالا روبهرو میشویم:
«مشاهده میکنیم که یهودیگری؛ خارج از کتاب مقدس دارای (یک سلسله) آداب و سنن سری (سنتشناسی – کابالا) میباشد و تنها کسانی که بر آن واقف باشند معنی حقیقی کتاب مقدس را میفهمند ما نیز میکوشیم تا فلسفه عالیای را که حول محور (کابالا) شکل گرفته درک کنیم»
وابستگی اومانیستها به کابالا
آیا ماسونگری به خاطر کابالا، به عنوان کتاب آداب و سنن سری عبرانی و درک جوهره فلسفه عالی شکل گرفته حول محور آن، روشنگری و علمانیگری را مورد پشتیبانی قرار میدهد؟ آیا این حمایت از آن فلسفه عالی ناشی میشود؟ برای پاسخ دادن به این سؤال به ناچار باید رابطه موجود بین روشنگری و فلسفه عالی یاد شده را مورد بررسی و کندوکاو قرار دهیم. اسرافیل
جذبه و تأثیر کابالا بر اومانیستها
کابالا که نفوذ و تأثیر آن در جای جای حرکت اصلاحات به چشم میخورد در ارتباط با جریان انسانمداری (اومانیسم) نیز نقش بزرگی را به عهده داشت. اومانیسم یا انسانمداری جریانی بود که در اواخر عصر میانه (قرون وسطی) به طور خاص در ایتالیا سر برداشت. حرکتی بود که توسط بعضی از روشنفکرانی که منابع روم و یونان قدیم را مورد مطالعه قرار داده و علیه اعتقادات کلیسای کاتولیک قد علم کرده بودند به وجود آمد. نکته جالب توجه در این رابطه اینکه ریشه و بنیاد جریان اومانیسم نیز که در روند جدایی اروپا از دین و رویکرد به کاپیتالیسم و کاپیتالیستی شدن آن نقش داشت در حقیقت ریشه و بنیادی عبرانی دارد.
«وابستگی اومانیستها به کابالا» که در تاریخ رسمی زیاد به آن پرداخته نمیشود از طرف مالاچی مارتین نویسنده مشهور و استاد انستیتوی پاپی کتاب مقدس واتیکان مورد یادآوری قرار میگیرد. وی در کتاب خود موضوع کشمکش صدها ساله در میان سه جهان کاتولیک، کاپیتالیسم و سوسیالیسم را مورد بررسی قرار داده است. وی از ماسونگری و «نفوذ عبرانی» به عنوان عنصر بسیار مهم در این کشمکشها سخن به میان میآورد. مارتین از «فاکتور عبرانی» که در میان اومانیستها به وضوح قابل مشاهده است چنین یاد میکند:
جو آشفته و سردرگمی که خارج از شرایط عادی سالهای اولیه رنسانس ایتالیا ایجاد شده بود موجب آغاز فعالیتهای انجمنهای اومانیستی با هدف ناآرامسازی نظم ایجاد شده گردید. اسرافیل
به دلیل اینکه این انجمنها چنین اهدافی را دنبال میکردند، حداقل لازم بود در ابتدای کار اقدامات خود را به صورت پنهانی انجام میدادند. اما علاوه بر پنهانکاری، این انجمنها ویژگی دیگری را نیز صاحب بودند. این انجمنها در مقابل تفاسیر سنتی کلیسا و دیگر منابع حاکمیت و محدودیتهای فلسفی فکری و دینی اعمال شده از جانب کلیسا را در محافل خصوصی و سیاسی مورد اعتراض قرار میدادند. این جمعیتها در ارتباط با آیات خاص کتاب مقدس تفاسیر متفاوتی داشتند. آنها این فهم خود را از تعدادی مذاهب و منابع مافوق طبیعی واقع در شمال آفریقا خصوصاً مصر دریافت میداشتند و در رأس اینها نیز کابالای یهود قرار داشت. کابالای یهود بیانگر علم انسان فانی نسبت به قدرت الهی و چگونگی انتقال آن به خود در محدوده مرزهای موجود بین خدا و انسان، در سنت موسی علیهالسلام است. احکام تورات یافتن آمادگی مقدماتیای است که قبل از رو بهرو شدن با کابالا دستیازی به آن لازم است و این امر در جهان مادی انسان تأثیرات و تغییرات بزرگی را موجب خواهد گردید.
اومانیستهای ایتالیا در ارتباط با کابالا، ضمن اینکه با زمان پیش رفتند، این منبع را به عنوان یک راهنمای عمل پذیرفتند. مفهوم گنوسیس (سنت ماورای طبیعیای که در اوان مسیحیت زاییده شد و باز با کابالا در ارتباط است) را مجدداً تفسیر نمودند و این مفهوم را در سطح وسیعی به حالت دنیامداری در آوردند، کاری که میخواستند بکنند این بود که از طریق کابالا نیروهای پنهان طبیعت را در راستای اهداف سیاسی – اجتماعی مورد استفاده قرار دهند. اسرافیل
قبل از روشنگری و عصر دانش یعنی در سالهای قبل از آغاز عصر روشنگری و عصر دانش و قبل از به حرکت در آمدن جریان عقلیگری توسط فرانسیس بیکن در قرن 17، اومانیستها آن را آغاز نموده بودند. این حرکت شامل (علم) سیمیا بود.
از این علم در کنار دیگر علوم به کابالیستیک تعبیر میشد. سیمیا قدرت تغییر ساختار عنصری مواد و در رأس آنها فلزات بود. آنچه که اومانیستهای کابالیست به دنبال آن بودند در حقیقت ماده معدنی (سنگ جادویی) بود که بتوانند با آن جوهر فلزات پایه را تغییر دهند. به عنوان مثال آنها باور داشتند که با این ماده قدرت تبدیل نمودن مس به طلا را خواهند داشت. همراه با آن مهمترین هدف کابالیستها تلاش برای دستیابی به دانش سرّی مرتبط با قدرت طبیعت و افسانه مربوط به سنگ فیلسوف (سنگ جادو) و استحصال قدرتی بود که با آن بتوانند دنیا را از نو بسازند. اعضای انجمنهای اومانیستی اعلام میداشتند که در جستجوی معمار بزرگ کائنات و وقف نمودن خویش برای اویند. نام این معمار بزرگ کائنات از چهار حرف مقدس عبرانی یعنی YHWH (یهوه) تشکیل شده بود. یهوه نام خدای یهود است. نامی که از سوی میرندگان و فناپذیران قابل تلفظ نخواهد بود. به همین علت اومانیستها سمبولهایی مثل پیرامیت و چشم را نیز که عموماً عاریت گرفته شده از منابع مصری است مورد استفاده قرار دادند.
انجمنهای اومانیستیای که قبل از رنسانس پدید آمده بود در طول زمان به قدرتهای بینالمللی دینی و سیاسی و اجتماعیای بدل شدند که اتحادهای اروپایی را شکل داده و مقدرات جهانی آنها را رقم میزدند.
گسترش اندیشههای اومانیستی به سمت شمال (اروپا) و پذیرفته شدن آن (در آن نواحی) در قرن 15 م. با کمک و مساعدت اصلاحات پروتستانیستی صورت پذیرفت. همانگونه که مشخص است اولین معماران این اصلاحات مارتین لوتر، فیلیپ ملانچتون، یوهانس روشلین و جان آموس کومینسکی میباشند که خود به مکتبهای نهانگرای مختلفی وابسته بودند. مورد توجه قرار گرفتن عنوان «معمار بزرگ کائنات» که به همان YHWH یا خدای یهود دلالت دارد، از سوی اومانیستها، خود بیانگر تأثیر و نفوذ (باورهای) عبرانی بر آنها بود. اسرافیل
پیوندهای جریان روشنگری و باطنیگری عبرانی
مالاچی مارتین در سطور بعدی (کتاب خود)، از اشتراکات ماسونها و اومانیستها سخن به میان میآورد:
در این فاصله در دیگر مناطق شمالی اروپا اتحادیهای مشترک با اومانیستها شکل گرفت. اتحادیهای که هیچکس اهمیت آن را در آن زمان درک نکرد… در قرن سیزدهم که شکلگیری جمعیتهای اومانیست – کابالیست نو به نو آغاز شده بود، در انگلیس، اسکوچیا و فرانسه نیز جمعیتهای بنّای عصر جدید در حال پدید آمدن بود. این جمعیتها آرام آرام به صورت لژهای ماسونی در آمدند و در آن دوران هیچکس نمیتوانست حدس بزند که بین ماسونها و اومانیستهای ایتالیا همفکری وجود دارد. ماسونگری نیز همانند اومانیستها از کلیسای کاتولیک روم فاصله گرفته و همانند اومانیستمذهبهای ایتالیا خود را در لوای پردهای از رمز و راز پنهان داشت. اسرافیل
این دو گروه جهات مشترک دیگری نیز داشتند، چنانکه از اسناد و نوشتههای به جا مانده از ماسونگری برمیآید باور و اعتقاد به «معمار بزرگ کائنات» به همان شکل از سوی ماسونها نیز پذیرفته شده بود. این معمار بزرگ (متفاوت از نظر سنت کاتولیکی) بخشی از جهان مادی و ساختار و تفکر و اندیشه تنویر شده (عصر روشنگری) است.
این باور جدید (پذیرفته شده از جانب اومانیستها و ماسونها) هیچ وجه تشابهی با اندیشه و اعتقادات مسیحیت کلاسیک نداشت، بسیاری از مفاهیم همچون گناه، دوزخ، بهشت، پیامبران، ملائکه، عالمان و پاپ (از جانب این باور) مورد انکار قرار میگرفت. اسرافیل
اسرافیل :: صاحب خلق، نصیر. پروتستانتیزم، پیوریتانیسم و مسیحیت صهیونیستی. نشر هلال، چاپ پنجم
- ۹۷/۰۸/۲۴