پیش فرض های «اثبات نشده»: گفتند و رفتند
مبانی ایدئولوژی هایی که در قرن 18 و 19 در اروپا پدید آمدند چه بود؟ آیا توانستند ضمانت کافی نظری برای شعارهای سر داده، بیابند یا تنها گفتند و رفتند؟ و سپس میلیون ها صفحه در علوم انسانی و علوم اجتماعی بر اساس این پیش فرض های اثبات نشده، نوشته شد!
بدین گونه یکی دو قرن است که دانشگاه های جهان را بر سر کار گذاشته اند و کسی هم پاسخگو نیست.
اگر میان حقوق فردی «الف» و حقوق فردی «ب» تزاحم پیش آمد چه باید کرد و چرا؟ چرا «آن حق» بر «این حق» اولویت دارد؟ آیا زور بیشتری دارد و یا به فلسفه ای قوی تر، مستظهر است؟
اگر میان حقوق «فرد» و مصالح نوعی «جامعه»، تعارض پیش آمد، چه باید کرد؟ چرا؟ کدام مهمتر است و چرا؟
چرا اگر مصلحت جامعه، اقتضا کرد می توان خانه کسی را به نفع خیابان خراب کرد؟ چرا خیابانی که عموم مردم می خواهند عبور کنند از خانه شخصی من مهمتر است؟ باید برهان بیاورید که چرا؟
با کدام برهان اخلاقی و فلسفی، نسبت میان یک عمل با سعادت و شقاوت انسان، تعریف می شود؟
گاه نمی توانند حتی توضیح دهند که چرا حق من از آن حق دیگر خودِ من، مهمتر است و یا مثلا در تزاحم میان «حق کرامت من» یا «حق شهوت من»، کدام مقدم است و چرا؟
اینهاست که نمی توان از «حقوق بشر» بدون «بشر شناسی» منقحی سخن گفت. نمی توان فهرست حقوق سیاسی و اقتصادی، ارائه کرد مگر آنکه نسبت خود را با شریعت خداوند و انسان شناسی انبیاء روشن کرد.
علوم اجتماعی و رودربایستی با عقلانیت